.نقش و تأثير حكومتهاي مستقل محلّي در حيات ادبي ايران
اشاره
بعد از مرگ ابو سعيد بهادر خان به سال 736، تجزيه ممالك ايلخاني آغاز شد و عدهيي از سرداران متنفذ ابو سعيد علم استقلال برافراشتند و از اين راه حكومتهاي معروف آل جلاير و امراي چوپاني و آل مظفر و آل اينجو و امراي طغاتيموري و امراي سربداران و امثال آنها بهوجود آمدند؛ در همين ايام سلغريان و ملوك شبانكاره فارس و اتابكان يزد و اتابكان لرستان و قراختائيان كرمان و آل كرت هرات و ملوك طبرستان و رويان، با قبول ايلي در نقاط مختلف، به حكومت خود ادامه ميدادند. در ميان اين حكومتهاي مستقل، اتابكان سلغري پس از مصالحه با سلطان محمد خوارزمشاه و مدارا با پسران او توانستند به يك رشته اصلاحات نسبي اجتماعي دست بزنند و با ايجاد مساجد و مدارس و آثار خيريّه ديگر نامي نيك از خود به يادگار گذاشتند. پس از اتابك سعد، پسرش اتابك ابو بكر با سرداران اوگتاي قاآن از در مصالحه درآمد و با اين تدبير، فارس را از خطر ويراني و نابساماني نجات داد. از بركت اين اقدام داهيانه، مقرّ اتابكان فارس بهصورت يكي از مراكز بزرگ ادبي و علمي دوره مغول درآمد. آخرين فرد خاندان سلغري «آبش خاتون» بود كه پس از آنكه به عقد منكو تيمور درآمد، مغولان رسما سرزمين فارس را ضميمه متصرفات خود كردند.
در ميان ملوك شبانكاره، ملك مظفر تا سال 658 سلطنت كرد، با اينكه وي در ترويج علم و ادب رقيب ابو بكر سعد بن زنگي بود، ليكن در اثر مظالمي كه بر مردم روا داشت، سپاهيان هلاكو بر او حمله بردند و در اين جريان وي به قتل رسيد.
اتابكان يزد و لرستان و آل كرت و قراختائيان تأثير شايان توجهي در حيات علمي و فرهنگي ايران نداشتند، تنها پادشاهان آل كرت، تني چند از شاعران و گويندگان و
ص: 38
نويسندگان را در پناه حمايت خود گرفتند، بطوري كه هرات را ميتوان يكي از مراكز علمي و ادبي آن دوران بهشمار آورد. نكته مهمي كه بايد به آن توجه كرد، علاقهايست كه سلسلههاي پادشاهان مسلمان هند به فرهنگ و ادب ايراني نشان دادند، با اينكه اينان نه ايراني بودند و نه ارتباط خاصي با ايران داشتند، دربار و درگاه آنان، محل تجمع دانشمندان و نويسندگان ايراني بود كه به جهات مختلف از برابر حمله مغولان گريخته و در آن خطه امن، رحل اقامت افكنده بودند.
به اين ترتيب، درگاه پادشاهان دهلي پناهگاه كليه شخصيّتهاي علمي، سياسي و ادبي آن روزگار شده بود. «مثلا تنها در درگاه ناصر الدّين محمود بن شمس الدين التمتش در يكي از روزهاي بار، غير از صدور و سادات و مشايخ نامدار، 25 تن شاهزاده عراق و خراسان و ماوراء النهر كه در دوران خطرات و بحرانهاي متعاقب حمله چنگيز به هندوستان آمده بودند، با آسايش زندگي ميكردند.» «1» و همچنين در عهد غياث الدين: «در روز سواري، پانصد سيستاني و غوري و سمرقندي و كرد و لر و عرب با شمشيرهاي برهنه بر دوش پياده با هايوهوي فراوان در ركاب او ميرفتند، در همين عصر مجالس جشن را نيز به تكلف آراستي و ايام عيد و نوروز را به طرز پادشاهان عجم به سر بردي، در ايام جشن تا آخر روز به مجلس نشستي و پيشكشهاي خوانين و امرا، از نظر گذشتي ...» «2»
در عهد علاء الدين محمد، ملقب به سكندر ثاني، مقرراتي براي حسن اداره امور وضع شد. در عهد او، شيوخ بزرگ تصوف در دهلي و شهرهاي ديگر اسلامي به سر ميبردند و نويسندگان و شاعران «3» مشهوري مانند امير خسرو و امير حسن و صدر الدين عالي و عدهاي ديگر در درگاه او از حقوق و مزايايي برخوردار بودند و نيز اهل هنر را بر اين قياس بايد كرد ... به همان ميزان كه دولتهاي مسلمان دهلي قلمرو تسلط خود را در هندوستان توسعه ميدادند، به همان نسبت هم وسيله انتشار زبان فارسي و فرهنگ ايراني و اسلامي در هندوستان ميشدند و هرچه بر ميزان ثروت اين دولتها افزوده ميشد، توجه شاعران و نويسندگان و علما و مشايخ از ايران به سرزمين ثروتمند و پهناور جديد اسلامي افزايش مييافت و دشواريهايي را كه در ايران براي اهل علم و هنر حاصل ميگرديد، دولتهاي مسلمان و فرهنگ دوست هند، جبران مينمودند.» «3»
از خاندانهايي كه بعد از مرگ سلطان ابو سعيد بهادر خان در ايران نام و نشاني كسب
______________________________
(1). تاريخ فرشته، چاپ هند، جلد دوم، ص 128.
(2). همان كتاب، همان جلد
(3). به نقل از تاريخ ادبيات در ايران، پيشين، از ص 22 تا 24 (به اختصار)
ص: 39
كردند يكي، آل اينجو بود: در ميان افراد خاندان اينجو، شاه شيخ ابو اسحاق، كه حافظ نيز از او به نيكي نام برده، مردي شعر دوست و شاعر بود و با فضلا و دانشمندان، مصاحبت و معاشرت داشت و بههمين سبب شعرا و گويندگان نامداري چون خواجه حافظ شيرازي و عبيد زاكاني و شمس فخري و قاضي عضد الدين ايجي در درگاه او گرد آمده بودند. ولي خاندان آل مظفر چندان به مسائل ادبي و علمي توجه نكردند، امير مبارز الدين مردي شجاع و جنگاور و ظاهرا علاقمند به سادات و علماي دين و متعصّب در اجراي احكام شرعي بود، جمود و تقشّف او در اجراي احكام ديني و عوامفريبي و رياكاري وي به حدي بود كه حافظ بارها او را به تعريض «محتسب» خوانده و گفته است:
اگرچه باده فرحبخش و باد گلبيزستبه بانگ چنگ مخور مي كه محتسب تيز است ديگر از خاندانهاي تاريخي اين دوران، ايلخانان يا آل جلاير از جهت توجهي كه همواره به شاعران بزرگ داشته و آنان را مورد تشويق قرار ميدادهاند، قابل توجه و شايان ذكرند، «از ميان آنان سلطان اويس به سبب شاگردي در نزد سلمان ساوجي، خود در زمره ادبا و از طرفداران بزرگ اهل ادب و علم بوده است. غير از سلمان، از شعراي بزرگي كه با دربار ايلكانيان ارتباط داشتند، عبيد زاكاني و خواجه محمد عصار و شرف الدين رامي و حافظ شيرازي را بايد نام برد.» «1»
امراي خاندان چوپانيان و طغاتيموريان، در حيات ادبي ايران تأثيري نداشتند. ولي سربداران، چون از ميان خلق برخاسته و براي مبارزه با عمّال ستمكار خواجه علاء الدين محمد، وزير خراسان بپاخاستند، بيش از ديگر سلسلههاي محلي اهميت و اعتبار كسب كردند. عبد الرزاق، هنگام مبارزه با متجاوزين و ستمكاران گفت: «فتنه عظيم در اين ديار به وقوع پيوسته، اگر مساهله كنيم، كشته شويم، به مردي سر خود بردار ديدن، هزار بار بهتر كه به نامردي به قتل رسيدن و به جهت اين سخن آن طايفه رزمجو، ملقب به سربدار شدند.» (نگاه كنيد به حبيب السير، ج 2، ص 357).
يكي از افراد برجسته اين سلسله، امير وجيه الدّين مسعود است كه در سال 743 با همراهان خود كه در ميان آنان ابن يمين فريومدي شاعر معروف نيز بوده است، به جنگ ملك حسين كرت پادشاه هرات شتافته است. «سربداران چه از جهت مدّت حكومت و چه از جهت قلمرو فرمانروايي بر رويهم مقام شامخي در تاريخ ايران ندارند، اهميت آنان بيشتر در آنست كه از راه التجاء به يك دسته صوفيّه و اخوان (يعني شيخان جوريه) و دفاع
______________________________
(1). تاريخ ادبيات ج 3، پيشين، ص 27.
ص: 40
از تشيّع، روشي را در ايران ايجاد كردند كه بعدا به وسيله مير قوام الدين مرعشي در مازندران و مدتها بعد بدست طرفداران شيخ صفي الدّين اردبيلي در آذربايجان به ايجاد دولتهايي از متصوفّه شيعي مذهب منجر گرديد. علاوهبر اين، سربداران تنها دستهاي از مدّعيان حكومتند كه بعد از حمله مغول، از ميان عامه مردم به عنوان احقاق حق و رفع ظلم و مبارزه با اهل فساد و عدوان قيام كردند، اگرچه در كار خود توفيق شاياني نيافتند.
نظري به مقاومت تاريخي سربداران و اقدامات عملي آنان در راه استقرار عدالت اجتماعي
اشاره
پس از حمله خونبار مغولان و تركان كه محصول بيسياستي و طمعورزي محمد خوارزمشاه و خليفه بغداد بود، مردم ايرانزمين، براي رهائي و نجات ميهن خود، هيچگاه از تلاش و مبارزه باز نايستادند.
«مقاومت مردم شكلهاي گوناگون داشت، در آغاز امر به صورت حماسه جلال الدين كه مورد تأييد و حمايت مردم بود تجلي كرد و بعد به صورت قيامهاي محلي مانند خروج تارابي در بخارا، يا حتي اقدامات مدبّرانه اتابكان و بزرگان فارس، و گذشت ناگزير آنان در برابر متجاوز وحشي و نيرومند، و يا گرويدن به مذهب تشيع در برابر مذهب تسنن (كه مورد نظر مغولان بود) ظاهر گشت.
باز پسين ضربه را خروج سربداران خراسان بر كاخ فرمانروايي و غارتگري ايلخانان مغول وارد آورد و يحيي كرابي، سرور سربدار، بساط خودكامي طغاي تيمور را در خراسان سرنگون ساخت.» «1» خروج سربداران در قرن هشتم هجري از لحاظ وسعت، بزرگترين، و از نظر تاريخي مهمترين نهضت آزاديبخش خاورميانه بود، بين اين نهضتها و جنبشهاي مردم خاور نزديك و ميانه در قرن نهم هجري خويشاوندي نزديكي وجود دارد، كه پژوهندگان يا به كلي اين نهضتها را مطالعه نكرده، يا چنانكه بايد بررسي ننمودهاند.
در جنبشهاي قرن هشتم هجري، بينوايان شهري و پيشهوران نيز شركت جسته بودند. اين قشرهاي ژرفاي اجتماع كه در منابع و كتب آن عصر رنود و اوباش ناميده شدهاند، در بسياري موارد، زمام نهضتهاي سده چهاردهم ميلادي (هشتم هجري) را به دست داشتهاند. بردگان فراري نيز در اين نهضتها شركت ميكردند.
در نخستين مرحله نهضتهاي آزاديبخش قرن هشتم هجري، عامه مردم به همراهي
______________________________
(1). نهضت سربداران در خراسان از پطروشفسكي ترجمه كريم كشاورز «مقدمه»
ص: 41
مالكين فئودال ايراني و تاجيك وارد ميدان مبارزه ميشدند. سبب شركت مالكين ياد شده اين بود كه آنان نيز از خودكامي و دزدي و غارت و تجاوز اعيان صحرانشين و لشكري مغول و ترك به ستوه آمده بودند ... هدف مشتركي كه اين عناصر متشتت و ناجور را متحد ميساخت، همانا سرنگون ساختن يوغ مغولان و برانداختن سلطه جهانگشايان نورسيده يا اعيان صحرانشين و لشكري مغول و ترك و لغو ياساي چنگيزي و تمام نظامات دولتي مغولان بود. بديهي است كه بغض و نفرت قيامكنندگان، تنها متوجه مغولان و تركان نبود، بلكه عليه سران و بزرگان تخته قاپوي ايراني يا مالكان و مستوفيان و روحانيان سني و غيره، كه از ديرباز به خدمت فاتحان كمر بسته كاملا با آنان جوش خورده به نظامات مغولان گردن نهاده و خوگرفته بودند، نيز كينه ميورزيدند.
جاي شگفتي نيست كه همهجا نهضتهاي آزاديبخش كامياب گشتند ... در مرحله دوم، در درون نهضتهاي مزبور، ميان فئودالهاي كوچك كه فقط براي بركناري اعيان صحرانشين مغول و ترك و متحدين ايشان ميكوشيدند از يكسو، و روستاييان و بينوايان شهري و پيشهوران كه خواهان رهايي از تمام مظاهر ستمكاري فئودالها بودند از ديگر سو، مبارزه آغاز ميگرديد.
در دولتهاي نوع سربداران، حكومت يا در دست فئودالهاي كوچك بود و يا بر سر آن، بين ايشان و پيشهوران و بينوايان شهري و روستاييان منازعه درميگرفت و قدرت دستبهدست ميگشت.
در عينحال، حتي موقعي كه قدرت در دست فئودالهاي كوچك بود نيز ايشان فقط به اتكاء مردم ميتوانستند برپا باشند و قادر نبودند بدون كمكهاي جدي به عامه مردم (از قبيل تقليل كلي مالياتها، ساده كردن دستگاه دولت، برقراري ظواهر مساوات در لباس و روش زندگي رئيس و مرئوس) زمام امور را در دست داشته باشند.
در دولتهاي نوع سربدار، نيروي نظامي از دستجات جنگي اميران و مالكان و نوكران ايشان مركب نبود، بلكه از خردهمالكين و روستاييان آزاد تشكيل ميگشت؛ سازمان دولتي كما كان سلطنتي بود، روستاييان هيچ شكل ديگري را براي اداره امور دولت در مخيله خويش مصور نميساختند ... عليه مالكين بد طينت مبارزه ميكردند ولي حاضر بودند سلطان نيك خصلت را بپذيرند و شريعت اسلامي را قطب مخالف ياساي چنگيزي ميدانستند.
ولي دربار سلطنت، در دولتهاي نوع سربدار، از زرق و برق و جلال و شكوه خويش محروم گشته و ناگزير بود كسوت فروتني اخوان المسلمين را به تن راست كند و با آن در
ص: 42
يك صف قرار گيرد. در قرن هشتم هجري، نهضتهاي مردم ايران و كشورهاي هممرز آن به لباس دين و به ويژه مذهب شيعه و مسلك تصوف ملبس بود، اين پديده كاملا با رنگ مذهبي نهضتهاي مردم اروپاي غربي در قرون وسطا متشابه است. همچنانكه در اروپاي غربي، جنبشهاي اجتماعي قرون وسطا (كه متوجه فئوداليسم و روبناي عقيدتي آن، مذهب كاتوليك بود) به شكل مخالفت با مذهب رسمي درآمده، با شعار رجعت به دوران آغاز مسيحيت وارد عرصه مبارزه ميشدند.
در ايران، نيز نهضتهاي متشابه با شعار مبارزه عليه مذهب رسمي (و همچنين عليه ياساي چنگيز خان) و له رجعت به قوانين صدر اسلام، كه در نظر عامه مردم كمال مقصود بود، جريان داشت. ولي دين در نهضتهاي اجتماعي تابع بود نه متبوع. در هر صورت، لفافه مذهبي عقيدتي نهضتهاي مردم ايران و كشورهاي هممرز آن به هيچوجه ماهيت جنبشها را تغيير نميداد ... در آخرين سالهاي حكومت ايلخان ابو سعيد، نارضايي و غليان افكار قشرهاي پايين مردم روستا و شهر در خراسان به حد اعلا رسيده بود و هم در آن زمان، واعظي پديد آمد كه كوشيد تا نهضت ناراضيان را سازمان دهد و از لحاظ فكري رهبري كند.
واعظ مزبور يكي از شيوخ صوفيه و از مردم مازندران بود به نام شيخ خليفه؛ وي در جواني به تحصيل علم پرداخت و قرآن را از بر كرد و علم منطق و علم الفراسه آموخت ...
خليفه از تعليمات ناميترين شيوخ صوفيه نيز راضي نبود و با ايشان اختلافنظر داشت.
شيخ خليفه به معني واقعي كلمه صوفي نبود، شايد فقط از جملات و اصطلاحات اهل تصوف و شكل ظاهر سازمان اخوان الصفا به منظور تبليغ و تدارك مقدمات خروج عليه ستمگران استفاده ميكرد. در دوراني كه شيخ خليفه در جستجوي مراد و كمال مطلوب خود، از شهري به شهر ديگر ميرفت، در سمنان با علاء الدوله سمناني ملاقات و دوستي نمود. روزي علاء الدوله از او پرسيد كه وي پيرو كدام يك از چهار مذهب «حقه» تسنن است، خليفه پاسخ داد «آنچه ميجويم از آن مذاهب اعلاست» علاء الدوله برآشفت و با قلمدان خود بر سر او كوفت و بين آندو جدايي افتاد. شيخ خليفه سرانجام، سبزوار را براي نشر عقايد خود برگزيد. شهر سبزوار و ناحيه بيهق، واقع در مغرب نيشابور كه براي اين تبليغات برگزيده شده بود، بهترين و مناسبترين محل بود ... سبزوار يكي از كانونهاي مذهب تشيع در ايران و در عينحال يكي از مراكز سنتهاي وطنپرستي كشور بود ... به گفته مورخين، شيخ خليفه پس از ورود به سبزوار، در مسجد جامع، منزل گزيد و به صداي بلند قرآن ميخواند و وعظ ميكرد. عده كثيري شاگرد و مريد در گرد او جمع
ص: 43
شدند، چيزي نگذشت كه اكثر روستاييان آن حول و حوش مريد شيخ خليفه گشتند.
جماعتي از فقهاي سني، كه تبليغات دامنهدار شيخ را به زيان خود ميديدند، عليه او به توطئه و تحريك مشغول شدند و او را متهم كردند كه به تبليغات «دنياوي» (كه همان تبليغ به مساوات عمومي و مقاومت در برابر ستمگران است) مشغول شده و از ايلخان، طرد او را خواستار شدند، ولي او به اين كار اقدام نكرد. ناچار دشمنان، وي را يك شب پنهاني دستگير و به يكي از ستونهاي حياط مسجد به دار آويخته و در خارج شهرت دادند كه شيخ خودكشي كرده است.
پس از مرگ استاد، يكي از شاگردان زيرك او، كه روستازادهاي بود از دهكده جور به نام حسن جوري كه بنا به وصيت شيخ خليفه به جانشيني او انتخاب شده بود، زمام نهضت را به دست گرفت و در نيشابور شروع به وعظ و تبليغ نمود و پيروان و همفكران خود را متحد و متشكل نمود.
سازمان جمعيت سربداران
حافظ ابرو مينويسد: «... هركس كه دعوت ايشان قبول ميكرد، اسامي ايشان ثبت ميگردانيد و ميگفت حالا وقت اختفاست، و وعده ميداد كه هرگاه اشارت شيخ شود وقت ظهور شود ميبايد كه آلت حرب بر خود راست كرده و مستعد كارزار گردند.» «1»
از اين سخنان كاملا پيداست كه هدف تبليغات شيخ خليفه و جوري دعوت به خروج عليه اولياي مغول و همدستان ايشان، يعني فئودالهاي بزرگ محلي بود. تبليغ به خروج زير لفافه صوفيگري صورت ميگرفت و رنگ تشيع، كه مورد علاقه عامه مردم بود، داشت ... طريقت مزبور كه با ديگر طرايق درويشي فرق فراوان داشت، منفور فئودالها بود.
حسن جوري پس از مرگ استاد، چنانكه ديديم، راه نيشابور پيش گرفت. مدت دو ماه در آن شهر به فعاليت مخفي مشغول بود؛ چون محل اقامت او مكشوف شد، به مشهد رفت و از آنجا به ابيورد و خبوشان رهسپار گرديد و در طي پنج ماه از محلي به محل ديگر نقلمكان ميكرد. بنا به گفته حافظ ابرو: «... به هركجا كه يك هفته ميبود، مردم تردد آغاز ميكردند و به حد ازدحام ميرسيد.» شيخ حسن جوري براي تبليغ نظريات اجتماعي و سياسي خود، مدت سه سال به عراق و خراسان و بلخ و ترمذ و كرمان و هرات و قهستان سفر كرد و به گفته خود او در اين مدت «خلق بسيار بدين ضعيف روي آوردند.» شيخ
______________________________
(1). حافظ ابرو، تاريخ حافظ ابرو، (نسخه خطي فرهنگستان علوم تاشكند)، برگa 474، به نقل از: نهضت سربداران.
ص: 44
بدون تظاهر، در طول اين مدت، در تمام دهات و شهرستانها تخم عصيان و انقلاب عليه بيدادگران را در،،، قلوب مردم ناراضي ميكاشت، بههمين علت، فئودالهاي بزرگ و روحانيون سني وابسته به آنها، به سختي نگران شدند و قصد جان او را كردند. بالاخره به فرمان امير ارغونشاه، شيخ را در راه قهستان و نيشابور دستگير و در دژي محبوس ميكنند. مساعي و كوششهاي صميمانه شيخ، سرانجام به ثمر رسيد و رفتار ناهنجار و بيشرمانه يك ايلچي مغول در دهكدهاي، كاسه صبر روستاييان را لبريز كرد و سرانجام انفجار و طغياني، كه ماده آن از مدتها پيش آماده شده بود، به وقوع پيوست.
آغاز انقلاب سربداران
مجمل فصيحي درباره جنبشي كه در قريه باشتين به وقوع پيوسته چنين مينويسد: «پنج نفر ايلچي مغول، در خانه حسين حمزه از مردم قريه باشتين منزل كردند و از ايشان شراب و شاهد طلبيدند و لجاج كردند و بيحرمتي نمودند. يكي از دو برادر قدري شراب آورد. وقتي كه ايلچيان مست شدند، شاهد طلبيدند و كار فضيحت را بهجايي رسانيدند كه عورات ايشان را خواستند. دو برادر گفتند ديگر تحمل اين ننگ را نخواهيم كرد، بگذار سر ما به دار برود؛ شمشير از نيام بركشيدند، هر پنج مغول را كشتند و از خانه بيرون رفتند و گفتند كه ما سر به دار ميدهيم. قيام بدين طريق آغاز شد.»
پس از آنكه ايلچي براي دستگيري و مجازات حسن حمزه و حسين حمزه، وارد باشتين شد، عبد الرزاق كه كدخداي محل و فرزند يكي از مالكان بود، قدم جسارت پيش نهاد و گفت، به خواجه خود بگو «ايلچيان فضيحت كردند و مقتول گشتند. چون اين خبر به خواجه رسيد، در خشم شد و صد سپاهي براي دستگيري آنان فرستاد. عبد الرزاق از قريه خارج شد و با لشكريان مزبور جنگ كرد و آنان را مجبور به فرار نمود و در مراجعت به گردآوري و تجهيز قواي خود پرداخت و جمع كثيري از روستازادگان را در حلقه لشكريان خود وارد كرد. شعار قيامكنندگان اين بود: «اگر توفيق يابيم رفع ظلم ظالمان نماييم و الا سر خود بر دار خواهيم، كه ديگر تحمل تعدي و ظلم نداريم.» به گفته ظهير الدين مرعشي: «تمام آزردگان به سوي سربداران ميگراييدند.»
بالاخره خواجه علاء الدين هزار نفر سوار مسلح فرستاد تا دفع ايشان كند، ولي آنها نيز شكست خوردند. قيامكنندگان تصميم گرفتند كار خواجه علاء الدين را نيز يكسره كنند و بالاخره خواجه فراري و نادم را در كبودجامه گرگان به قتل رسانيدند. قواي جنگي سربداران در اثر استقبال روستازادگان و پيشهوران و عياران رو به فزوني نهاد. ستاد
ص: 45
سربداران و مركز آنان سبزوار بود.
سربداران از بركت استقبال مردم و زمينه مساعدي كه وجود داشت بزودي جوين، اسفراين، جاجرم، بيار، و خجند را مسخر كردند و عبد الرزاق خود را امير ناميد و خطبه و سكه به نام خويش زد.
پس از آنكه عبد الرزاق، به جهاتي كه كاملا روشن نيست، به دست برادر خود وجيه الدين مسعود به قتل رسيد، سربداران به رهبري او لشكريان مغول و ترك و سران فئودال محلي را تارومار كردند. آخرين تلاش مخالفان، به رياست ارغونشاه نيز به نتيجه نرسيد و جملگي در حومه نيشابور به دست سربداران شكست خوردند و خود ارغونشاه راه فرار پيش گرفت؛ و به اين ترتيب، در حوزه بالنسبه وسيعي به قدرت اميران مغول و ترك خاتمه داده شد و حكومتي مبتني بر منافع اكثريت بر روي كار آمد.
سياست امير مسعود: ظهير الدين مرعشي مينويسد: «امير مسعود در ميان نوكران و اصحاب، خود را همچو يكي از ايشان ميدانست، و در تصرف اموال، خود را بر ديگران تفضيل نمينهاد. با خلق طريقه صلاح و سداد و راستي ميورزيد. نوكران او به جان از او درنميماندند و به هر طرف كه ميرفت مظفر و منصور بود.» «1»
امير مسعود از قانون اسلام، كه براي حاكم وقت، خمس غنايم را معين كرده است، قدمي فراتر نهاد و تحت تأثير تعليمات مساوات طلبانه شيخ حسن جوري و يا براي ارضاي تمايلات لشكريان، خود را بر ديگران ترجيح نداد و اصل برابري را در پخش غنايم جنگي، عملي و اجرا نمود. بهره مالكانه از شصت درصد به سي درصد تقليل يافت و ساير عوارض كه مطابق موازين شرع نبود، لغو گرديد. «2»
فرهنگ ايراني و اسلامي در عهد تيمور و بازماندگان او تشيّع به وحدت ملّي ايران كمك كرد
بعضي از بازماندگان تيمور به علم و هنر رغبت صادقانه ميورزيدند. «الغ بيك به نجوم و رياضي عشق داشت و به خط و كتاب مفتون بود، سلطان حسين بايقرا خود شاعر بود و در تشويق و حمايت شاعران و هنرمندان اهتمام ميورزيد، حتي خود تيمور و پسرش شاهرخ نيز به اهل علم و صنعت توجه تمام داشتهاند.» «2»
______________________________
(1). ظهير الدين مرعشي، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 104، (به نقل از: نهضت سربداران.)
(2). دايرة المعارف فارسي، جلد اوّل، ص 710.
ص: 46
اشاعه اسلام و فرهنگ ايراني در هند
سلسله امپراتوران مسلمان هند كه از 932 ه. ق تا 1274 ه. ق در آن سرزمين فرمانروايي كردهاند، در اشاعه اسلام و فرهنگ ايراني در آن كشور نقش مهمّي داشتند.
مؤسس اين سلسله ظهير الدّين محمّد بابر بود كه در شعبان 932 ه. ق در هند به تأسيس دولت پرداخت و پس از او پسرش همايون پادشاه و سپس اكبر شاه پسر همايون به سلطنت رسيدند، و بعد از اكبر، سلاطين ديگري از اين سلسله در هند سلطنت كردند.
در بين امپراتوران اين سلسله اكبر شاه و جهانگير و اورنگ زيب شهرت بيشتري دارند؛ و بعد از اورنگ، دولت اخلاف او به سبب عياشي و سستي آنها به ضعف گراييد.
اهميّت سلسله صفويّه در استقرار دولت ملّي ايران:
سلسله صفويّه كه از حدود 905 تا 1135 ه. ق بهطور مستمر در ايران سلطنت كردهاند، مؤسّس و موجد دولت ملّي، و وحدت و استقلال قومي ايران بهشمار ميروند «و اين وحدت و استقلال را براساس مذهب شيعه نهادهاند.»
نقش تشيّع در تأمين استقلال ايران
سلسله صفويّه در موقعي در ايران رو به رشد نهاد كه دولت عثماني در اوج قدرت بود و توسعه روزافزون قلمرو عثمانيها در مغرب ايران و تجاوز ازبكان به خراسان، ايران را با خطر تجزيه و تقسيم آن بين تركان عثماني و ازبكان مواجه ساخته بود.
صفوّيه تحت لواي مذهب شيعه، اين خطر را از بين بردند و استقلال و وحدت ايران را واقعيّت بخشيدند. عكس العمل اهتمام و اصرار شديد نخستين پادشاهان صفوي در تحميل مذهب شيعه بر ايرانيان، دشمني شديد اهل تسنّن با دولت صفوي بود كه بارزترين اثر آن، جنگهاي ايران و عثماني است كه تقريبا در تمام دوره سلطنت صفويّه ادامه داشت.
اين ادعا را كه ايرانيان از دوره صفويّه به صورت ملّت واحد درآمدهاند، بعضي منكرند. درهرحال اين مطلب را ميتوان قبول كرد كه اساس وحدتي كه ايران مدّت چهار قرن است از آن برخوردار است، از دوره صفويّه است و شاه عبّاس كبير از بزرگترين بنيانگذاران آن ميباشد.
ميتوان گفت كه در گذشته در دنياي اسلام مذهب با جنبههاي مختلف خود جايگزين مليّت بود؛ البته در گذشته (چنانكه گفتيم) سلسلههاي شيعي مذهب ديگري نيز در ايران وجود داشته است، اما سياست قاطعي كه صفويّه در قبولاندن مذهب تشيّع به
ص: 47
رعاياي خود بهكار بردند، ايرانيان را به صورت ملّت واحد شيعي مذهب درآورد. بسياري از آنان كه نسبت به مذهب تسنّن وفادار ماندند و از بيان جمله «علي وليّ اللّه» امتناع ورزيدند، تحت شكنجه و آزار قرار گرفتند.
قوه محركه سلسله صفوي بيشتر ناشي از برخورد مذاهب بود، تا ناشي از وطندوستي و جنبه ايرانيّت. پيروان مذهب تسنّن بيش از تشيّعي بود كه اسماعيل بر مردم تحميل ميكرد. زبان دربار اسماعيل بيشتر تركي بود تا فارسي. از لحاظ نژادي هم وحدت «آريايي» ايران، از مدتها پيش از آن در اثر مهاجمات سيلآساي اقوام تركمن و تورانيان، ديگر محو و نابود شده بود. در ميان اين عناصر خارجي، قوام و بقاي ملت ايران را بايد تا حدّي منوط به تشخّص و تثبيت مذهب شيعه يا صبغه ايراني آن دانست و تا حدّي مربوط به فشار مداومي كه اقوام خارجي در شرق و غرب وارد ميكردند و عكس العملي كه اتباع پادشاهان ايران از خود نشان ميدادند. در بين اين اقوام استقرار مليّت و احياي اصول پادشاهي به توسط اسماعيل و استظهار اين اصول به مباني مذهبي، سهم بهسزايي داشت. پادشاهان صفوي مالك الرقاب دل و جان اتباع خود بودند و از بركت آن هرگز از داخل كشور مورد تهديد نبودند.
مذهب تشيّع به عنوان مذهب رسمي كشور در اذهان مردم دو اثر مهّم داشت: از يك طرف ايرانيان را با هم متّحد ميساخت و از طرف ديگر آنان را از ملل همسايه خويش كه سنّي مذهب بودند دور ميكرد، و در پناه اين اتّحاد و اين محيط جدايي، عواملي كه مليّت و استقلال سياسي را تشكيل ميدهند نضج گرفت.
زبان تركي كه زبان خاندان صفوي بود، احتمالا در زمان شاه عباس كبير زبان رايج دربار بود، امّا بعدها رواج اين زبان نسبت به زبان فارسي كاهش يافت و انتقال پايتخت به اصفهان به ايراني شدن عناصر بيگانه كمك كرد.
سلاطين صفوي از همان دوران شاه اسماعيل اوّل نسبت خود را به امام موسي كاظم (ع) ميرسانيدهاند و طوايف قزلباش و جماعت مريدان نيز همواره آنها را سادات موسوي مروّج مذهب جعفري و اثني عشري ميشمردهاند، هرچند خود شيخ صفي الدّين اردبيلي تا حدّي كه از مآخذ موجود برميآيد، ظاهرا مذهب تسنّن داشته و شافعي بوده است. بنابر بعضي مآخذ، خواجه علي سياهپوش اوّلين كسي از اين خاندان است كه به مذهب شيعه اظهار اعتقاد نموده است.
پس از او، رؤساي خاندان صفويّه مرشد و پيرو طريقت عده كثيري از صوفيّه شيعه بودهاند، كه نهتنها در آذربايجان و گيلان، بلكه در نواحي تركنشين آسياي صغير نيز
ص: 48
تعداد آنها فراوان بوده است و در راه مرشد كامل، جانسپاري ميكردهاند و به كمك همين صوفيان قزلباش بود كه دولت صفويّه به دست شاه اسماعيل اول تأسيس شد.
... اصرار و اهتمام شاه اسماعيل اول (و جانشين شاه طهماسب اوّل صفوي) در ترويج مذهب شيعه در ايران و تحميل آن بر مردم اين كشور كه در آن زمان غالبا سنّي بودند، همراه با تهديد و فشار و مقرون با تجهيز دستههاي «تبرّائيان» و «تولّائيان» در بلاد بود و سبب قتل بسياري از مردم بيگناه گرديد، از ايندو، خطر عثمانيها به مراتب بيشتر بود، زيرا دولت عثماني در قرن شانزدهم در اوج قدرت بود و اروپاي شرقي را تهديد ميكرد.
سلطان سليم اوّل كه داعيه خلافت و ايجاد وحدت اسلامي داشت، با حريف نيرومندي كه همان دولت صفويّه بود روبرو گرديد. اين امر سبب بروز جنگهاي ممتد بين دولتين ايران و عثماني گرديد. عثمانيها غالبا ازبكان و تركمانان و ساير طوايف سنّي ايران را دعوت و تحريك ميكردند، كه در موقع هجوم لشكر عثماني به ايران، آنها نيز در ساير حدود و ثغور به ايران هجوم آوردند.
از طرف ديگر، پاپ و سلاطين اروپا نيز به منظور استفاده از خصومت علني و مستمّر بين دولتين ايران و عثماني جهت دفع خطري كه از جانب عثمانيها متوجّه آنان بود، سعي ميكردند با ايجاد روابط با سلاطين صفوي آنان را تقويت، و برضد دولت عثماني تحريك كنند، و سلاطين صفوي نيز، براي جلب كمك آنان، به تشييد اينگونه روابط و مناسبات پرداختند؛ مراودات تجّار و سفرايي كه نامشان خواهد آمد براي تأمين همين مقاصد بود.
اولين جنگ از جنگهاي ايران و عثماني در سلطنت شاه اسماعيل اوّل در ايران و سلطنت سلطان سليم اوّل در عثماني اتفاق افتاد. در اين جنگ شاه اسماعيل در چالدران مغلوب شد (رجب 920 ه. ق) و اين شكست به سبب مجهّز بودن عثمانيها با سلاحهاي آتشين و توپخانه بود كه ايرانيان فاقد آن بودند.
شاه اسماعيل اوّل در 930 ه. ق درگذشت و از وي چهار پسر ماند ... روابط ايران با دول اروپائي كه در عهد شاه اسماعيل اوّل با آمدن پرتقاليها به خليج فارس آغاز شده بود، ادامه يافت و هم در عهد شاه طهماسب «ا. جنكينسن» به دربار ايران آمد، ولي خشكي و جمود فكري شاه مانع از گسترش اين روابط گرديد.
در ميان سلاطين صفوي، پس از مرگ شاه طهماسب اوّل، در 984 ه. ق، شاه عبّاس كبير مقام و اهميّت ويژهيي دارد. شاه عبّاس معاصر با فرمانروايان بزرگي مانند اليزابت
ص: 49
اوّل انگلستان و فيليپ دوم اسپانيا، و اكبر (امپراتور مغول در هند) بود. در عهد وي دولت صفوي به كمال قدرت سياسي خود رسيد، و نيز زمان وي مقارن اوج فرهنگ و تمدن صفوي است كه بعضي از مظاهر آن از بناهاي زيباي شهر اصفهان پديدار است. شاه عبّاس به جنگ مدعيان ايران، يعني عثمانيها و ازبكان پرداخت و قدرت ايران را در قفقاز شرقي و خليج فارس استوار كرد. در عهد وي استيلاي پرتقاليها بر سواحل خليج فارس پايان يافت. از خارجيان معروف در ايران «سر. د. كاتن» و برادران شرلي را ميتوان نام برد.
اتّكاي صفويّه در جنگ با عثمانيها و با ازبكان، بر قواي قزلباش بود كه شاه اسماعيل اوّل و شاه طهماسب اوّل را به منزله مرشد خود ميدانستند، و از آنان اطاعت ميكردند. به تدريج قواي قزلباش در امور مملكت نفوذ يافتند، و به خيرهسري و ستيزهجويي پرداختند. شاه عبّاس براي خنثي كردن نفوذ آنان، به تشكيل دادن قواي تازهيي به نام شاهسون پرداخت. همچنين در 1598 م با ورود برادران شرلي و 26 تن ملازمان ايشان (از جمله يك تن توپريز) به دربار ايران، اصلاحاتي در سازمان جنگي ايران به عمل آمد. با كمك آنان، ايرانيان جبّاخانهيي تأسيس كردند كه قشون شاه عبّاس را به پانصد توپ و شصت هزار تفنگ مسلح كرد.» «1» جبّاخانه در حقيقت اداره اسلحهسازي در دوره صفويه بود (قورخانه) و تصدي اداره آن در آغاز كار به مقربان قزلباش تفويض ميشد، پس از پايان دوران جنگ از اهميت آن كاسته شد. قورخانه يا جباخانه اصفهان در قلعه «تبرك» نزديك شهر بود، در بعضي مواقع جباخانههاي ولايات نيز در ساختن اسلحه فعاليت قابل توجهي ميكردند، چنانكه در موقع جنگ با عثماني جبّاخانه ايروان اهميّت داشته است.» «2»
نقش مذهب در دوام و استقرار حكومت صفوي
حكومت صفوي متّكي به نيروي مذهب بود و شاه اسماعيل و جانشينان او خود را «مظهر خدايي» ميدانستند و اين نوع اعتقاد خاص نسبت به پادشاه بود كه قبايل مختلف ترك را وادار كرد كه براي تقويّت و استواري حكومت صفوي از هيچ كوشش و جانبازي دريغ ندارند و حتي جهانگردان اروپايي معاصر صفويّه نيز بدين نكته توجه بسيار داشتهاند كه نقش مذهبي پادشاه و موقعيّت قدسي او تا چهاندازه در طرز تفكر سپاهيان قزلباش تأثير داشته است. شاه كه مرشد و پيشواي روحاني جامعه نيز بهشمار ميرفت، همواره در
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، ج دوّم، ص 1569 و 1571.
(2). همان كتاب ج 1 ص 726.
ص: 50
هالهاي از معنويت و قدس بود.
هنر و فرهنگ در عهد صفوي
نيمه اوّل عصر صفوي يكي از بارورترين اعصار هنر ايراني در دوره اسلامي است، شاخههاي گوناگون هنر از قبيل نقّاشي، معماري منبّتكاري، خوشنويسي، تذهيب، جلدسازي، قاليبافي و نسّاجي، همه در اين دوره، از كمال و لطافت بسيار برخوردار است و استقلال كامل هنرمندان اين عصر را ميرساند.
دوره صفويّه از لحاظ علمي، دنباله دوران انحطاطي است كه از چند قرن قبل شروع شده بود امّا از نظر فلسفي و علوم ديني، چهرههايي در عصر صفوي ديده ميشود كه آثارشان قابل توجّه است. رنگ عمومي آثار اين دوره رنگ تشيّع است، و اكثر دانشمندان اين دوره از متعصّبان در تشيّع ميباشند. بزرگترين فيلسوف اين عصر ملا صدرا است كه در فلسفه اسلامي مقامي برجسته دارد و پس از او مير داماد، مير فندرسكي و ملا عبد الرّزاق لاهيجي را در اين رشته ميتوان نام برد.
در ميان علمايي كه به امر مذهب و ترويج تشيّع پرداختهاند، مجلسيها (محمّد تقي و محمّد باقر)، قاضي نور اللّه شوشتري، مقدّس اردبيلي، حسين خوانساري، جمال خوانساري، شيخ بهايي و فيض كاشاني را بايد نام برد، اغلب فضلاي اين دوره به هردو زبان فارسي و عربي آثاري دارند كه از لحاظ ادبي چندان قابل توجه نيست. «1»
هنر در خدمت مذهب: از شاهكارهاي هنري عهد صفويّه كه ريشه مذهبي دارد، مسجد شاه اصفهان و مسجد شيخ لطف اللّه و چند مسجد ديگر است.
مسجد شيخ لطف اللّه: مسجدي است در شهر اصفهان در ضلع شرقي ميدان نقش جهان، از بناهاي شاه عبّاس اوّل صفوي كه از شاهكارهاي هنري است و شامل گنبد و سرداب و راهرو است.
عاليترين معرّق كاشي و آجر در ديوارها و محراب و سقف داخلي گنبد بهكار رفته است. تاريخهاي مختلف از 1011 ه. ق تا 1028 ه. ق در قسمتهاي مختلف مسجد مذكور است، سازنده اين شاهكار هنري استاد محمّد رضا اصفهاني بوده است.
اين مسجد و مدرسه مجاور آن را شاه عبّاس جهت شيخ لطف اللّه عاملي، امر به تأسيس فرموده، شيخ لطف اللّه اصلا از مردم جبل عامل بود و خاندانش از فقهاي اماميه
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، جلد دوّم، ص 1523.
ص: 51
بودند؛ و وي به سبب سعي شاهان صفويّه در ترويج مذهب تشيع، در اوايل عمر به ايران آمد و در مشهد مقيم شد. پس از فتنه ازبكان، در قزوين پناه جست و سپس شاه عبّاس او را به اصفهان آورد، پس از اتمام مسجد و مدرسه شيخ لطف اللّه، در آنجا به امامت و تدريس مشغول شد و شاه در حقّ وي مقرري تعيين نمود «1»
حمله و كشتار عثمانيها در جريان فتح قسطنطنيّه
يكي از وقايع تاريخي اين ايام كه ريشه و بنيان مذهبي داشته، حمله تركان عثماني به قسطنطنيه است كه اجمالا به خصوصيات آن اشاره ميكنيم: در نامهيي كه سلطان محمّد فاتح راجع به چگونگي فتح قسطنطنيّه در سال 857 به پادشاه ايران (ظاهرا نامه به سلطان حسين بايقرا نوشته شده است، زيرا مخاطب نامه معلوم نيست) نوشته، نويسنده شمّهيي از مظالم و بيدادگريهاي تركان عثماني را بر مسيحيان به رشته تحرير كشيده است: «... روز سهشنبه بود، يكباره از خشكي و دريا همچون نجوم سماء، رجوما للشيّاطين هجوم نمود ... باد صولت باهره ... بر خرمن جمعيت اعداي دين وزيدن گرفت و خادمان دست غارت به خانمان و اموال و اطفال ايشان زدند و از اناث و ذكور هركه زنده ماند، در سلسله رقيت كشيدند و از خزاين دفاين و عروض و اقمشه هرچه كه بود، تالان (يعني غارت) كردند. قوانين منسوخ اهل طغيان با نواسخ شرع اهل ايمان فروماند و كوس شرع محمّدي، بر منارههايي كه ناقوس زدندي، آوازه تكبير و تهليل برداشته و معابد عبده اوثان را مساجد اهل ايمان ساخته.
از سعي ما بهجاي صليب و كليسيادر دار كفر مسجد و محراب و منبر است
آنجا كه بود نعره ناقوس راهباناكنون خروش نعره اللّه اكبر است ...» «1»
تعصّب مذهبي در ايران
تعصّبهاي بيمعني و جاهلانه، كه تخم آن در عهد آل بويه كاشته شده بود، در زمان صفويّه با خونهايي كه شاه اسماعيل اوّل براي تحميل مذهب تشيّع در آذربايجان و ديگر نقاط ايران به زمين ريخت آبياري گرديد. چنانكه قبلا گفتيم: در عهد مغول و تيموريان، تحميلات مذهبي نقصان يافت. نمونهيي از اين اغماض و تساهل ديني را كلاويخو كه قبل از روي كار آمدن صفويّه در سال 1403 به بعضي از شهرهاي شمالي ايران سفر كرده است، در كتاب خود مينويسد: «در مشهد به آنها (يعني اروپائيان) اجازه داده شد، آزادانه
______________________________
(1). اسناد تاريخي، مؤيّد ثابتي، (از نامه سلطان محمّد)، ص 404.
ص: 52
صحن و آرامگاه حضرت امام رضا (ع) را زيارت و تماشا كنند. هيچگونه تعصّب و مخالفتي با زيارت مسيحيان از اماكن مقدّس ابراز نميشد ...» «1»
به احتمال قوي، سختگيريها و تعصّبات بيمورد از جمله نجس شمردن اهل كتاب از زمان صفويّه كه تشيّع مذهب رسمي گرديد، معمول شد تا جايي كه اگر اروپايي به سقّاخانهيي نزديك ميشد، بيم آن بود كه مورد ضرب و شتم و حتّي قتل قرار گيرد.
سوابق مذهبي خاندان صفويّه و سياست مذهبي شاه اسماعيل
«... شيخ صفي (735- 650 ه. ق) در دوران ايلخاني سلطان محمّد خدابنده به اوج شهرت و قدرت روحاني خود رسيد، تا آنجا كه پژوهشهاي ما نشان ميدهد، نه ادعاي سيادت كرده و نه خود را شيعي امامي خوانده بوده است و بهطور قطع آنچه در اينباره به وي نسبت ميدهند، چنانكه كسروي بهخوبي نشان داده است از آن دورههاي بعد است ...
بيگفتگو شيخ صفي مردي به غايت پاكدامن و پارسا بود، حتّي دشمنان سرسخت شاه اسماعيل و خاندان صفوي، به دينداري، مروّت، كرم اخلاقي و صفتهاي پسنديده اين مرد خستو شدهاند. مورّخ دربار يعقوب بايندري كه هيچگونه ارادتي نسبت به خاندان صفوي نداشته است، شيخ صفي الدّين را «وحيد آفاق» خوانده است و مينگارد كه چون سلطان اولجايتو از عمارت مسجد سلطانيّه فراغت يافت، چهارصد تن از بزرگان و علماي ايران و از آن جمله شيخ صفي الدّين را به مجلس سوري در سلطانيّه دعوت كرد، اما چون شيخ از نشستن به سر سفره پادشاهان اكراه داشت، پيري را بهانه ساخت و فرزندش خواجه صدر الدّين را بهجاي خويش روانه سلطانيّه كرد، همچنين لقبها و عنوانهايي كه در دوره زندگي شيخ صفي خطاب به وي در وقفنامهها و سندهايي چند نوشته بودند، دلالت بر سيّدي وي نميكند ...»
كيش شيخ صفي: از اين وقفنامهها و سندهاي موجود، نه سيادت خاندان صفوي معلوم است و نه امامي بودن شيخ صفي و پدرانش به ثبوت ميرسد؛ اما از مرگ شيخ صفي به بعد سندهاي چندي در دست است كه همه آنها دلالت بر شافعي بودن شيخ ميكند و هيچكدام مؤيّد سيادت خاندان صفوي نيست. از نظر قدمت، نخستين اين اسناد نوشته حمد اللّه مستوفي است كه ظاهرا در 740 ه. ق يعني 5 سال پس از درگذشت شيخ صفي از اردبيل ديدن كرده است، مستوفي در كتابش مينويسد: اكثر مردم اردبيل بر مذهب
______________________________
(1). سفرنامه كلاويخو، ترجمه آقاي رجبنيا، ص 26.
ص: 53
شافعياند و مريد شيخ صفي الدّين عليه الرّحمه ... ابن بزّاز نويسنده كتاب صفوة الصّفا كه خودش سنّي شافعي بوده، شيخ صفي را منسوب بر سلسله طريقت ميداند ... سيّد جمال الدّين احمد فرزند علي كه خود 93 سال پس از مرگ شيخ صفي درگذشت و همزمان با خواجه علي نواده شيخ بود كتابي تأليف كرد كه مشتمل بر تبارنامههاي تمامي سادات ايران بود ... در اين كتاب، سخني از سيادت اين خاندان به ميان نيامده است.
دويست سال پس از مرگ شيخ صفي، يعني هنگامي كه آوازه سيادت و شيعه امامي بودن خاندان صفي همهجاگير شده بود، يكي از دشمنان سرسخت شاه طهماسب عبيد اللّه خان ازبك به شاه ايران چنين مينويسد: «... پدر كلان شما جناب مرحوم شيخ صفي را همچنين شنيدهايم كه مردي عزيز و اهل سنّت و جماعت بوده و ما را حيرت عظيم دست ميدهد كه شما نه روش حضرت مرتضي علي (ع) را تابعيد و نه روش پدر كلان را ... ما با آن طايفه مجادله و گفتگو داريم كه مذهب و ملّت پدران خود را گذاشته، تابع بدعت و ضلالت شياطين شده، طريقه حق را برطرف كرده و رفض و تشيّع اختيار نمودهاند و با وجود آنكه ميدانند رفض كفر است، اين كفر را زور دست و شعار خود ساخته دم از اولادي آن بزرگوار (علي) ميزنند ...» «1» اسمعيل پس از احراز مقام سلطنت، بهطوري كه در جلد دوّم تاريخ اجتماعي ايران، ضمن تاريخ عهد او گفتيم، براي اشاعه مذهب تشيّع به شمشير توسّل جست. وقتي كه علماي شيعه او را از تندروي منع كردند و گفتند اكثريت قاطع مردم سنّي مذهبند، اسماعيل گفت: «اگر رعيت حرفي بگويد شمشير ميكشيم و يك كس زنده نميگذاريم.» اسماعيل پس از آنكه دو جمله «اشهد انّ عليّا ولي اللّه» و «حيّ علي خير العمل» را وارد اذان كرد، عدّهيي را به نام «تبرّائيان» اجير كرد، كه در كوي و برزن با صداي بلند به عمر و عثمان و ابو بكر و تمامي پيشينيان، ناسزا گويند و هركس را كه سدّ راه ايشان شود با تبر بر خاك اندازند ...»
انواع كيفر: شاه اسماعيل صفوي از پادشاهاني است كه در دوران سلطنت، براي اشاعه آئين تشيّع از هيچ ظلم و جوري فروگذار نكرد، چون اكثريّت قاطع مردم تبريز در عهد سلطنت اسماعيل به آئين تسنّن گرايش داشتند، وي با خشونت بسيار بيست هزار نفر را از دم تيغ گذرانيد و به نبش قبر و سوزاندن استخوانهاي مخالفين فرمان داد. حسين كيلا چلاوي را در قفس زنداني نمود، بدن حاكم ابرقو را به گفته حسن روملو در احسن التّواريخ عسل ماليدند و وي را در معرض نيش زنبوران قرار دادند، تا از گرسنگي و
______________________________
(1). نقل و تلخيص از تاريخ اجتماعي ايران، ابو القاسم طاهري، ص 132 به بعد و ص 152.
ص: 54
حرارت و آزار آن حشرههاي گزنده جان داد. كشتار و آزار عالمان سنّي، در پارهئي از دژهاي نيرومند مانند شيراز، كازرون و سپس در هرات، دست كمي از خشونتهاي اسماعيل نسبت به رقيبان و مدعيان سلطنت نداشت. در نتيجه اين خط مشي، در خود ايران، ديگر مخالفي و رقيبي ياراي برخاستن نيافت ... به گفته نويسنده روضة الصّفويّه، چون لاشه شيبك خان را كشانكشان نزد مرشد كامل بردند، فرمان داد قورچيان بدن او را با دندان پارهپاره كنند و بخورند ... پوست سرش را از كاه پر كنند، نزد بايزيد دوّم سلطان عثماني فرستادند، كاسه سرش را زر گرفتند به پياله بادهنوشي مرشد كامل تبديل نمودند و يك دستش را براي عبرت حاكم مازندران فرستادند ...» «1»
ادامه تعصّبات و خونريزيهاي مذهبي در عهد صفويّه
اشاره
در ايران، چنانكه ديديم، از ديرباز يعني از آغاز حمله اعراب و نفوذ و گسترش آئين اسلام در ايران جنگها و اختلافات مذهبي وجود داشته، ولي هيچگاه ميزان تعصّب و شقاوت و بيرحمي به پايه عهد صفويّه نرسيده است. قبل از استقرار حكومت صفويّه در عهد تركان آققويونلو و قرهقويونلو نيز كمابيش تعصّبات ديني وجود داشت.
در سفرنامه «آمبروسيو كنتاريني» ميخوانيم كه چون (در عهد اوزون حسن) به تبريز رسيديم و در كاروانسرايي رحل اقامت افكنديم يك روز «... هنگامي كه از ميان عدّهيي ترك ميگذشتيم، شنيدم كه ميگفتند: اينها سگهايي هستند كه قصد دارند بدعتي و شكافي در دين محمّدي ايجاد كنند، بايد اين كافرها را تكّهتكّه كنيم ...» «2»
در دوره صفويّه چنانكه ديديم تنها آتش اختلاف بين مسلمانان و مسيحيان و يهوديان شعلهور نبود، بلكه شيعه و سنّي به شديدترين نحوي به جان يكديگر افتاده بودند، اختلاف و جدايي و دشمني به جايي رسيده بود كه عامّه مردم چنين ميانگاشتند كه «... اگر يك سنّي و يك شيعه را با هم بجوشانند، هرگز ذرّات وجود آنها درهم نميآميزد ...» «3»
«در نتيجه تحديد عقايد و افكار، علّامه دواني در مسجد جامع شيراز برخلاف عقيده باطني خود براي نجات از شمشير شاه اسماعيل صفوي بالاي منبر رفت و شرح مبسوطي در حقانيّت مذهب شيعه و منقبت حضرت امير (ع) بيان داشت، وقتي يكي از
______________________________
(1). تاريخ اجتماعي طاهري، پيشين، ص 158.
(2). سفرنامه امبروسيو كنتاريني، ترجمه آقاي قدرت اللّه روشني، ص 43.
(3). سفرنامه سانسون، ص 207.
ص: 55
شاگردانش از علّت اين تلون پرسيد: گفت: «هيچ عاقلي براي خاطر شيخين خود را به كشتن نميدهد.» «1»
فرقه حيدريه
«از زمان شيخ حيدر، پدر شاه اسماعيل، دستهيي از شيعيان به نام حيدريّه در برخي از ولايات آسياي صغير ظهور كردند كه اعقاب ايشان تا يك قرن پيش نيز بههمين نام يا به اسامي رازيّه، سبعيّه و بكتاشيّه باقي بودند.
پيروان طريقت حيدريّه در مذهب خود چندان تعصب داشتند كه ثواب كشتن يك سنّي را با ثواب قتل پنج كافر حربي برابر ميشمردند، به عقيده ايشان پيروان تسنن از حريّت اسلامي خارج بودند و به اين سبب كشتن مردانشان واجب و خريد و فروش زنانشان حلال بود. درباره عقايد پيروان طريقت حيدريّه مؤلّف تاريخ انقلاب الاسلام از تواريخ متعدّد زمان، مطالبي نقل كرده است كه مضمون قسمتي از آن اينست: «... پيروان طريقت حيدريّه بنگ را آئينه اسرار، و شراب را مهيّج عشق، و چرس كشيدن را دم زدن، و شراب خوردن را نشئهمندي، و محبوب را آئينه جمال، و بوسه گرفتن را گل چيدن ... و در آغوش كشيدن را آفرينش مينامند؛ در اينجا كارهاي ناپسند ديگري را نيز به پيروان اين طريقت نسبت دادهاند كه نقل آنها مناسب نيست ...»
سپس مينويسد: «... نكاح سنّي صحيح نيست، خونشان هدر و زنشان حلال است، و واجب است كه شكم زنان حامله آنها را شكافته، بچه ذكور را به نيزه زنند، خريد و فروش سنيّان حلال است، روزه و نماز و حجّ و زكات حالا واجب نيست، زيرا ثواب روزه و نماز و حجّ و زكات سنيّان را خداي تعالي به حيدريّه خواهد داد، در جاي سلام و بسم اللّه و بفرما و تواضع و حركت و قيام و قعود و دخول و خروج بايد «علي» گفت: هر صبح، 110 بار علي گفتن و گلبانگ لعن را يكبار جاري ساختن واجب، و جز برادران از جميع مردم تقيّه كردن، سنّت مؤكّد است ...» «2»
شاه اسماعيل صفوي پس از آنكه به اعتقاد و ايمان راسخ پيروان خود پي برد، بر آن شد «كه از جلوس بر تخت سلطنت، تشيّع را مذهب رسمي كشور ايران اعلام كند و آن را تنها مذهب عمومي و رايج مملكت سازد و بههمين جهت ضمن نامهيي كه در جواب علماي شيعه تبريز نگاشته تأكيد كرده است كه: «مرا به اين كار واداشتهاند و خداي عالم و حضرات ائمّه معصومين (ع) همراه منند و من از هيچكس باك ندارم به توفيق اللّه
______________________________
(1). سياست و اقتصاد صفوي، دكتر باستاني پاريزي ص 220.
(2). زندگي شاه عبّاس اوّل، جلد سوّم، ص 32 به بعد.
ص: 56
تعالي، اگر رعيّت حرفي بگويند شمشير ميكشم و يك كس را زنده نميگذارم ...» علماي تبريز به شاه اسماعيل نوشته بودند كه: «قربانت شويم، دويست هزار خلق را كه در تبريز است چهار دانگ آن همه سنّياند و از زمان حضرات تا حال اين خطبه را كسي برملا نخوانده ...» شاه اسماعيل به اين اندرزها وقعي ننهاد و خطباي مملكت را مأمور ساخت كه شهادت مخصوص شيعه يعني «اشهد انّ عليّا وليّ اللّه» و «حيّ علي خير العمل» را كه از زمان قتل ابو الحرث ارسلان بن عبد اللّه تركي (كه اداره امور كشوري و دولتي را در بغداد از طرف عضد الدّوله به عهده داشت و خطبه به نام وي ميخواندند) متروك شده بود، در اذان و اقامه وارد كنند و با كوشش و اهتمامي كه شاه اسماعيل در اين راه به كار برد، روزبهروز نفوذ و قدرت معنوي مذهب شيعه اثني عشري افزوده شد ...» «1»
به اين ترتيب ميبينيم كه آزادي مذهب و آزادي عقيده و ايمان كه يكي از ابتداييترين حقوق بشري است، در آن روزگار مطلقا رعايت نميشد.
پس از آنكه شاه اسماعيل موفقيتهايي كسب نمود، بر آن شد كه به فتنه و شرارت «شيبك خان ازبك» پايان بخشد. ولي قبل از آغاز جنگ ضمن نامهيي كه بهوسيله شيخزاده براي شيبك خان فرستاد ازبكان را از آزار و اذيّت شيعيان برحذر داشت و شيبك خان را به قبول تشيّع تشويق كرد؛ ولي اين مرد هنگام ملاقات با سفير شاه اسماعيل گفت: «چرا شاه اسماعيل، مذهبي احداث كرده و سبّ صحابه ميكند؟ شيخزاده گفت: اين مذهب محدث نيست و از روزگار سابق، بزرگان و علماي معروفي از پيروان مذهب شيعه بودهاند از جمله آنها محقّق طوسي، خواجه نصير الدّين محمّد است و از فحول علماي تشيّع بهشمار ميرود و هلاكو خان جدّ خان تابع او بوده و مذهب شيعه اختيار كرده و سلطان محمّد الجايتو با اولين ملاقات با شيخ جمال الدّين مطهّر حلي كه از اعاظم مجتهدين شيعه است به مذهب شيعه درآمده است و از روي كتب اهل سنّت و جماعت، و به دلايلي عقلي و نقلي، حقيقت اين مذهب ثابت شده است؛ شيبك خان گفت: مگر من كافرم كه بر من موعظه ميخواني و از مباحثه سر باز زد ...» «2»
سياست مذهبي شاه اسمعيل و سلطان سليم عثماني
شاه اسمعيل چنانكه گفتيم، در راه اشاعه مذهب شيعه در ايران از جاده انصاف و منطق قدم فراتر نهاد، «امر كرد، خطيبان شهادت خاص شيعه را در اذان و اقامه وارد
______________________________
(1). اسناد و نامههاي تاريخي و اجتماعي دوره صفويّه، به تأليف دكتر ثابتيان، ص 90 و 92.
(2). همان كتاب ص 93.
ص: 57
كنند ... اين اقدام شاه اسمعيل تمام مردم، حتّي برخي از علماي شيعه تبريز را نگران ساخت و چنانكه گفتيم يك شب پيش از تاجگذاري شاه، نزد وي رفتند و او را از اين كار بازداشتند ولي مؤثّر نيفتاد ...» «1»
نتايج تبليغ در آسياي صغير (تركيه)
تاريخ اجتماعي ايران بحش2ج8 57 نتايج تبليغ در آسياي صغير(تركيه) ..... ص : 57
ه اسمعيل بدون آنكه به عاقبت كار بينديشد مبلّغان و مأموراني به آسياي صغير فرستاد، سلطان سليم كه در سبعيّت و خون آشامي دست كمي از شاه اسمعيل نداشت، فرمان داد پيروان مذهب تشيّع را از هفت ساله تا 70 ساله يا بكشند يا به زندان اندازند؛ چنانكه مورّخان نوشتهاند: «چهل هزار تن از شيعيان به فرمان او كشته شدند و پيشاني باقي را با آهن گداخته داغ كردند تا شناخته شوند ...» «2»
سابقه گرايش به تشيّع
«مردم ايران از آغاز اسلام با بني اميّه دشمني كرده و با علويان همدردي نموده بودند، و برخي از استانها، از مازندران و ديلمان و گيلان، با دست علويان، اسلام پذيرفته، جز آنان را به پيشوايي نشناخته بودند، سپس نيز خانوادههايي از ديلمان، از آل بويه و كنگريان و ديگران به پادشاهي رسيده و تا توانستهاند از شيعيگري هواداري نشان دادهاند. از اينجا ميتوان دريافت كه تخم شيعيگري از نخست در ايران كاشته شده بود كه اگر چيرگي سلجوقيان سني نبودي، از همان قرنهاي نخست به رويش پرداخته، در سراسر كشور رواج پيدا كردي.
اين است كه در زمان مغول چون آزادي مذهبي رعايت ميشد، شيعيگري در ايران رواج يافت، كه شيعي شدن خدابنده نمونهيي از آنست. پس از برانداختن مغولان، از شيعيان در اين گوشه و آن گوشه ايران خاندانهايي به پادشاهي رسيدند: سربداران در خراسان، مرعشيان در مازندران، كيائيان در گيلان، مشعشعيان در خوزستان و لرستان، قرهقويونلويان در آذربايجان و در عراق و فارس، پديد آمدند كه هريكي به نوبت خود به رواج شيعيگري كوشيدند. تيمور لنگ و فرزندان او نيز به شيعيگري نزديكتر ميبودند.
بيگفتگوست كه از پيدايش اين فرمانروايان، شيعيگري در ايران پيشرفت بسيار كرده بود، بهويژه كه در آن زمانها، دوري ميان شيعه و سنّي به اين اندازه كه امروز هست،
______________________________
(1). تاريخ ادبيّات براون، ترجمه رشيد ياسمي، ص 42.
(2). زندگي شاه عبّاس اوّل، از نصر اللّه فلسفي، ج 1، ص 167.
ص: 58
نميبود و «تبرّي» و بدزباني با ياران پيغمبر (ص) كه شاه اسمعيل رواج داد، آن روز نبود.
از اين گذشته، كيش شافعي كه بيشتر ايرانيان از آن پيروي ميكردند نزديكترين كيشها به تشيّع بود و پيشواي آن، امام محمّد بن ادريس از فرزندان عبد المطلّب بوده و از خويشان علويان شمرده ميشد ... اينها همه ياوري به شاه اسماعيل كرد و كار او را در برانداختن سنيگري آسان گردانيد.» «1»
كشتارهاي مذهبي در ايران و عثماني
با تمام شدّت عملي كه شاه اسماعيل و دستيارانش از خود نشان ميدادند، «سرسختي و مقاومت توده مردم و مقامات روحاني بسيار شديد بود؛ در رمضان سال 916 ه. ق (1510 م) فريد الدّين احمد تفتازاني، نواده عالم مشهور سنّي سعد الدّين را كه در حدود سي سال شيخ الاسلام هرات بود، به فرمان شاه اسماعيل در ملاء عام كشتند؛ به گفته ظهير الدّين محمّد بابر «اين مرد شافعي كه همه مذاهب را رعايت ميكرد، هفتاد سال بود كه نماز جماعت را ترك نكرده بود. به گفته مؤلّف تاريخ رشيدي، پس از كشته شدن شيخ الاسلام، جسدش را بر سر دار كرده سوزانيدند. يكي ديگر از بزرگان كه در همين هنگام كشته شد، خطيب مشهور هرات حافظ زين الدّين بود، كه قورچيان قزلباش او را از منبر پائين كشيده، در صحن مسجد سر از تنش جدا كردند.» «2»
پيروزيهاي شيعيان در ايران، مردم شيعي مذهب عثماني را در تبليغ آراء خود جسور نمود، شاه قلي پيشواي شيعيان با پانزده هزار سوار، از ايل خود به قصد پيوستن به اردوي شاه اسماعيل راه ايران پيشگرفت و در راه، دست به تاراج پارهيي از شهرهاي عثماني زد و با اين عمل نابخردانه، سلطان بايزيد به جنگ او برخاست و شاه قلي و عدّهيي از طرفدارانش كشته شدند و بقيه سوي مرز ايران گريختند. اين واقعه به زيان شيعيان عثماني پايان يافت. در سراسر «آناتولي» هريك از شيعيان را كه دست به اسلحه برده بود، شكنجه كرده و كشتند و آنانكه به نحوي به عالم تشيّع گرايش داشتند، داغ كردند، تا تميز بين اماميان و غير اماميان آسان باشد.
كشتار شيعيان آناتولي كه به گفته مولا ادريس بدليسي منجر به كشته شدن بيش از چهل هزار تن گرديد، يكي از فجيعترين رويدادهاي عهد سلطان سليم اوّل و شايد، هولناكترين قتل عام تاريخ ديانت است.
______________________________
(1). احمد كسروي، كاروند كسروي، مجموعه 78 رساله و گفتار، به كوشش يحيي ذكاء، ص 85.
(2). تاريخ اجتماعي طاهري، پيشين، ص 159.
ص: 59
در تاريكترين دورههاي سدههاي ميانه، كه دستگاه تفتيش عقايد كليسا، مردم بيگناه را به بهانه دين زجر ميداد، و در سراسر دورهيي كه ماجراجويان عيسوي به بهانه جنگهاي صليبي، دست تجاوز و خشونت به مال و جان يهوديان اروپا دراز كرده بودند، جز قتل عام سن بارتلمي هرگز سراغ نداريم كه چهل هزار تن را به جرم پيروي از عقايد مذهبي ويژهاي به هلاكت رسانيده باشند. بدبختانه مورّخان خودي به علل سياسي، يا ابدا اشارهيي به اين قتل عام نكردهاند و يا آن را ناچيز شمردهاند؛ معتبرترين سند بيگانه در اين مورد، نوشتههاي سفير ونيزي «نيكولو روشتينياني» است كه در هفتم اكتبر سال 1514 ميلادي، به چشم خويش شاهد پارهيي از اين صحنههاي خونين بوده است ... اين قتل عام وحشتناك نخستين آژيري بود كه سلطان سليم اوّل در آغاز سلطنتش به شاه اسمعيل داد. سلطان سليم از نظر ويژگيهاي اخلاقي درست نقطه مقابل پدرش بايزيد دوّم بود؛ وي برخلاف پدر، نشستن ميان «1» فلاسفه و بحث با عالمان دين و دانشمندان عهد را، تلف كردن عمر ميدانست و به سنّت نياي خويش سلطان محمّد فاتح ميخواست اسلام را تا دورترين نقاط خاك اروپا پيش برد ... نخستين اقدام به نظر سلطان سليم قطع ريشههاي فرعي فسادي بود كه در خاك عثماني ... كوچنشينهاي شيعي آناتولي پديدآورده بودند ...
به اشاره سلطان سليم، علماي سنّي درباري در استانبول گرد آمدند و پس از كنكاشي كوتاه فتوي دادند كه آنچه عالمان شيعي مذهب ميگويند كفر است و جهاد با كافران ضرورت دارد و ثواب كشتن يك نفر شيعه به مراتب از ثواب كشتن هفتاد نفر عيسوي بيشتر است ... به اين ترتيب، قتل عام اقليّت شيعي نهتنها مانعي نداشت بلكه موجه قلمداد شد.
سلطان سليم، در نامهيي كه خطاب به عبد الله خان ازبك نوشته است حريف خود را «صوفي بچهئي لئيم، بدسرشت و خونخوار ميخواند و مدعي است كه مردم بلاد شرق از ستمگريهاي چنين موجود ناپاكي به ستوه آمدهاند». در نامهاي كه سلطان سليم به شاه اسمعيل نوشته است، وي را «ضحّاك روزگار، و داراب گبر، و افراسياب عهد» ميخواند و در نامه ديگري وي را تهديد ميكند كه اگر دست از تعدّي برندارد و روي نياز «به قبله اقبال و كتيبه آمال ما نياورد و راه و رسم اماميان را ترك نگويد، روزگارش سياه و سر تاجدارش «تاجداري» خواهد شد ...» «1»
رواج و تعميم آراي شيعه امامي و نتايج و آثار سياسي و اجتماعي فراواني همراه داشت؛ «با آنكه دوران تساهل تيموري راه ترويج آراي مذهب شيعه امامي را در ايران
______________________________
(1). تاريخ طاهري از ص 162 به بعد.
ص: 60
هموار ساخت و پس از دوران مغول دودمانهاي شيعي كيش فراواني، چون دودمان سربداران در خراسان، مرعشيان در مازندران، سيدهاي كاركيايي در گيلان، و مشعشعي در خوزستان، و قبيله سياه گوسفندان در آذربايجان و عراق و فارس، به ترويج عقايد اماميان كمك كرده بودند، امّا هيچ معلوم نيست كه اگر اسمعيل به زور شمشير مردم ايران را به پيروي از مذهب شيعه وانميداشت، اصول عقايد اماميان به قدرت مذهب رسمي كشور درميآمد.»
تلاش علما- پس از آنكه مذهب شيعه آيين رسمي مملكت گرديد، علما و روحانيان بر آن شدند كه از لحاظ اصول عقايد و قواعد مذهبي يعني از نظر تئوريك، آيين جديد را در مقابل پيروان سنت و جماعت مجهّز و آماده كنند، بههمين مناسبت نخست مطهّر حلّي مجموعهيي از حديثها و سنتهاي شيعي ... گردآوري كرد و بعدها ساير علما در راه تكميل اخبار و احاديث اهل تشيّع كوشيدند و با اهل تصوّف كه كمابيش مردمي آزادانديش بودند به مبارزه برخاستند ...» «1»
رسمي شدن مذهب تشيّع در ايران به ازبكها و عثمانيها امكان داد كه نسبت به اقليتهاي مذهبي مخصوصا شيعيان، روشي وحشيانه پيش گيرند. در دوران حكومت 53 ساله شاه طهماسب كه مردي بيكفايت و عياش بود، عبيد خان فرزند شيبك خان ازبك هفتبار با سپاهيان طهماسب دست و پنجه نرم كرد و خسارتهاي فاحشي به مردم هرات، طوس، مشهد، و نيشابور وارد آورد. در اين دوران سي ساله سلطنت عبيد، مردم امنيّت مالي و جاني نداشتند، چنانكه «صرفا به شهادت دو نفر جاهل مغرض، هركسي را به دادگاه يكي از قاضيان ميبردند و ميتوانستند به جرم آنكه در دوران حكمراني سرخ كلاهان، لعن ابو بكر و عثمان كرده است در ملاء عام به قتل رسانند، طبيعي است كه اين جريان لطمه بزرگي به حيثيت شاه طهماسب وارد ميساخت ... اما تهديد عثمانيها به مراتب مهمتر و مهلكتر بود ...» «2»
چون حكومت عثمانيهاي متجاوز و توسعه طلب هم براي ايران و هم براي غرب زيانبخش بود، شاهان مهّم اروپا يعني شارل پنجم، فرديناند اوّل و فيليپ دوّم سلطان اسپانيا كه نهتنها قلمرو خود بلكه جهان عيسوي را در معرض تهديد ميديدند به تشويق پاپ، صف واحدي در برابر عثمانيها پديد آوردند؛ ولي شاه طهماسب كه مشغول عيّاشي و زراندوزي بود هرگز به اين مسائل مهّم و جدّي سياسي دوران خود، توجّه و عنايتي
______________________________
(1). همان كتاب، از ص 172 به بعد.
(2). همانجا، ص 183.
ص: 61
نكرد ... و همكاري غرب را براي سركوبي عثمانيها مغتنم نشمرد.
رشد تشيّع در عهد صفويه
اين نامه از عبيد اللّه خان پادشاه معروف ازبك است كه در سال 926 در پاسخ نامه شاه طهماسب يكم نوشته است و ما تكّههايي از آن را در پائين ميآوريم: «ديگر نوشته بودند: با آل علي (ع) هركه درافتاد برافتاد؛ هركه مؤمن و مسلمان است و اميد نجات آخرت دارد، محبّت اصحاب كبار حضرت رسول (ص) را از دست نميدهد، و حضرت امير المؤمنين علي عليه السّلام يكي از آن مذكورانند، با اولاد امجاد ايشان مخالفت كردن از ديانت و اسلام دور است. ما با آن طايفه مجادله و گفتگو داريم كه مذهب و ملّت پدران خود را گذاشته، تابع بدعت و ضلالت شياطين شده، طريقه حقّ را برطرف كرده، رفض و تشيّع اختيار نموده؛ با وجود آنكه ميدانند رفض كفر است، اين كفر را شب و روز شعار خود ساخته، دم از اولادي آن بزرگوار ميزنند، به مضمون كريمه انّه ليس من اهلك، حضرت مرتضي علي (ع) از آن نوع فرزندان بيزار است ... مخبر صادق در كلام مجيد خود خبر ميدهد كه اذ نفخ في الصّور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون، در روز جزا پرسش از عمل خواهد بود، از اب «1» و نسب نخواهد بود.» «2» هركسي آن درود عاقبت كار كه كشت.
غلام و كنيز گرجي: در دوره صفويّه، گرجيها تنها محكوم به پرداخت ماليات نبودند، بلكه در هنگام جنگ و صلح ناگزير بودند عدّه زيادي غلام و كنيز زيبا به دربار صفوي و هيأت حاكم آن دوران تسليم كنند.
در فرمان جنگ 1613 م غير از دادن تلفات سنگين، «پنجاه هزار زن و دختر و پسر (گرجي) صاحب جمال، به قلم آمد كه در سلك اسرا، منتظم آمد و در ميان مسلمانان خريد و فروش شد ...» «3»
اين روش غير انساني و وحشيانه بر مردم گرجستان گران آمد و آنان را از تبعيّت حكومت ايران مسلمان، بيزار نمود. صداي اين مظالم به گوش ملل غرب رسيد و آنان را به حمايت از اقليتهاي مذهبي برانگيخت.
نامه لويي چهاردهم به شاه سلطان حسين و پاسخ او
لويي چهاردهم ضمن نامهيي، سلطان حسين را از بيدادگريهايي كه عمّال او در حق
______________________________
(1). اب، يعني پدر.
(2). شيخ صفي و تبارش، كاروند كسروي، مجموعه 78، مقاله و گفتار، ص 80.
(3). اخبار الملوك، ص 503.
ص: 62
مسيحيان روا ميدارند آگاه ساخت؛ و سلطان حسين در نامهيي خطاب به لويي چهاردهم راجع به تأمين حقوق و آزادي پيروان مذهب نصاري مواعيدي داد و ضمن آن نوشت: «...
عهدنامه مذكور در اين باب مبتني بر رعايت شريعت غرّاست و مع هذا در فصل مذكور تصريح به آن شده كه خليفهها و پادريان فرنگي در مكان سكني و خانههاي خود به رسم و آيين خويش به عبادت مشغول بوده ... مشروط بر آنكه مرتكب امري كه خلاف مذهب و طريقه اثنا عشري باشد نگردند ... چون طوايف ارامنه، جزيه به قانون شريعت غرّا، مهمسازي سر كار ديوان مينمايند كه در دين و آيين خويش متمكّن و برقرار باشند، جبر ايشان به تغيير مذهبي كه دارند، مخالف شرع انور و منافي دين اطهر خواهد بود ...
طريق دوستي و موالات چنانست كه ... توجه پادشاهانه به استحصال آن مصروف گردد.
ايّام سلطنت و اقبال بر وفق رضاي ايزد متعال گذران باد ...» «1»
مباحثات و استدلالات مذهبي بين شيعيان و اهل تسنّن در عهد شاه عبّاس
در اوايل حكومت شاه عباس كبير پس از آنكه عبد الله خان ازبك بر حاكم خراسان چيره شد، سربازان او شروع به تاختوتاز و نهب و غارت مزارع و نقاط معمور خراسان كردند و بسياري از مناطق آباد دستخوش بيداد آنان گرديد. در اين موقع علماي مشهد نامهيي به عبد اللّه خان نوشتند و يادآور شدند كه محصول اطراف مشهد موقوفه و جزء املاك حضرت رضاست و عدهيي از فقرا و علما و سادات از اين راه امرار معاش ميكنند.
اگر از اتلاف و انهدام آنها جلوگيري شود، موجب نيكنامي و اجر اخروي خواهد بود.
چون پاسخ علماي ماوراء النهر و جواب مستدّل محمّد مشكك رستمداري از طرف روحانيان خراسان، حاوي نكات تاريخي و اجتماعي است، به ذكر خلاصهيي از نامههاي مذكور مبادرت ميكنيم.
نامه علماي ماوراء النّهر به علماي خراسان: «پوشيده نيست بر هيچ مؤمن عالم كه تعرّض به اموال و نفوس كساني كه گوينده كلمه طيّبه «لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه» اند مادام كه ايشان افعال و اقوالي كه موجب كفرست صادر نشود ... جايز نيست. اما وقتي كه تكلّم اين كلمه طيّبه و مذهب اهل سنّت ... را مهجور گردانند ... اظهار طريقه شيعه شنيعه نمايند و لعن حضرات و سبّ شيخين ... تجويز كنند بر پادشاه اسلام ... قتل و قمع آنها ... لازم است و تخريب ابنيه و اخذ اموال و امتعه ايشان جايز و اگر پادشاه زمان و خليفه دوران ...
در جهاد ... تساهل نمايند، چگونه از عهده جواب سؤال ملك متعال ... تواند بيرون آمد ...
______________________________
(1). تلخيص از اسناد و نامههاي تاريخي، از ص 78 به بعد.
ص: 63
حضرات شيخين و ذي النّورين ازين جملهاند كه ... در توصيف هريك احاديث كثيره وارد شده، پس منكر كمال ايشان، در كمال گمراهي و خذلان و في الحقيقه منكر قرآن ... بوده باشد ... ايضا چگونه است سبّ كردن صديقه با آنكه متّفق عليه است كه شرف فراش آن حضرت يافته و محبوبه آن سرور بوده ... چگونه صاحب فراش خير البشر را به امثال آن خبرها كه بعضي از طايفه شيعه به او نسبت ميدهند، ميتوان داد ... شكّ نيست كه اين مهملات را ميشنوند و منع نميكنند ... آنچه نوشتهاند:
چگونه اتلاف محصولات و زراعات مشهد مقدس حلال باشد؟ جوابش آنست كه ...
آنچه به تواتر ثابت شده ... جماعت شيعه شنيعه ... از زمره اهل اسلام و ايمان بيرونند ... قتل و غارت اموال و سوختن و ويران كردن زراعات و باغات اهل كفر جايز است و هيچكس را در آن خلافي نيست ...»
جواب علماي خراسان: «نتايج افكار و رشحات اقلام ... به وقوف پيوست، در آن باب آنچه موجب اجر و ثواب است مذكور ميشود ...
من آنچه شرط بلاغست با تو ميگويمتو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال ... مجملا در طريق شيعه و سنّي كتب كثيره در حديث مضبوط شده، امّا احاديثي كه متّفق عليهاي هردو فرقه است معتمد است ... چه اگر بعد از پيغمبر (ص) ... خليفه به حقّ ابو بكر را ميدانند، اهل سنّتاند و اگر حضرت امير المؤمنين را ميدانند شيعهاند و قول ثالث نيست ... بعد از تمهيد مقدّمات گوئيم آنچه مرقوم قلم افادت رقم حضرات عاليات شده ... حكم به كفر شيعه آل پيغمبر است به دلايل متعدّده: اول آنكه حضرت پيغمبر (ص) ... مدح خلفاء ثلاث فرمودهاند ... و شيعه كه مذمّت ايشان نمايند مخالفت وحي ميكنند و مخالفت وحي كفر است ... جوابش آنست كه ... در شرح مواقف (از آمدي) كه از اكابر علماي اهل سنّت است منقول است كه قريب به وقت رحلت حضرت پيغمبر (ص) ... در ميان اهل اسلام مخالفت چند واقع شد. مخالفت اوّل آن بود كه حضرت پيغمبر در مرض الموت فرمود «اتيوني بقرطاس اكتب لكم شيئا لن تضلو بعدي» عمر به اين معني راضي نشد و گفت: انّ الرّجل غلبه الوجع و عندنا كتاب اللّه» يعني: پيغمبر (ص) گفت: كاغذي بياوريد تا براي شما چيزي نويسم تا بعد از من گمراه نشويد؛ و عمر از آوردن كاغذ و به كار بستن گفتار پيغمبر (ص) امتناع ورزيد.
پس (امّت) صحابه اختلاف كردند تا آواز بلند شد، حضرت پيغمبر (ص) از اين معني آزرده شد، فرمود كه برخيزيد كه پيش من نزاع سزاوار نيست و اين حديث در اوايل صحيح بخاري و اكثر كتب حديث اهل سنت به عبارات مختلفه مذكور است ... مخالفت
ص: 64
دوّم آن بود كه حضرت پيغمبر (ص) ... جمعي را مقرّر داشتند كه همراه (اسامة ابن زيد، كه از بزرگان صحابه بود) به سفر بروند، بعضي از آن جمله تخلف كردند و به عرض حضرت رسيد، مكررا به مبالغه فرمودند «جهزوا جيش اسامة لعن اللّه من تخلّف عنه» معهذا خلفاء ثلاث كه داخل جيش اسامه بودند متابعت نكردند؛ گوئيم امري كه حضرت پيغمبر (ص) در باب نوشتن وصيّت فرمودند به مقتضي آيه كريمه وحي است، و نفي كه عمر كرده ردّ وحي است و ردّ وحي كفر است ... و كافر، قابل خلافت حضرت پيغمبر (ص) نيست؛ هرگاه كفر عمر و سلب قابليّت خلافت از او ثابت شد، بنابر دلايل شما لازم است كه ابو بكر و عثمان نيز خليفه نباشند تا خرق اجماع نشود؛ چه به مذهب جمهور اهل سنّت هرسه ايشان خليفهاند و به مذهب شيعه هيچكدام خليفه نيستند اينكه عمر خليفه نباشد و ابو بكر و عثمان باشند موافق رأي هيچكس از اهل اسلام نيست و نيز تخلّف از جيش اسامه به مقتضي دليل مذكور كفر است، و متخلّفان، خلفاي ثلاثاند ... و چون حضرات در صحيفه شريفه اعتراف نمودند كه فعل حضرت پيغمبر نيز وحي است ...
پس گوئيم اخراج پيغمبر (ص)، مروان را از مدينه بالضّروره «وحي» است و آوردن عثمان، او را به مدينه و تفويض امر به او و تعظيم او كفرست ... اما به شرطي كه مناظره به مقدّمات علمي باشد نه شمشير ... مدح خلفاي ثلاث از حضرت پيغمبر (ص) متّفق عليه فريقين نيست، چه در كتب شيعه، اثري از آن ظاهر نيست. آنچه دلالت بر ذم ايشان كند مثل روايتين مزبورتين و غيرهما در كتب فريقين مسطور است ... ديگر آنكه ... خلفاي ثلاث به رضوان ملك منّان مشرف شدهاند، پس سبّ ايشان كفر باشد، جواب آنكه مدلول آيه، عند التّوفيق رضاي حضرت اللّه تعالي است از آن فعل خاص كه بيعت است و كسي منكر ايشان نيست كه بعضي از افعال حسنه مرضيّه از ايشان واقع شده، سخن در اين است كه بعضي از افعال قبيحه از ايشان بوجود آمده كه مخالف آن عهد بيعت است ... و غضب خلافت كردند و حضرت فاطمه عليها السّلام را آزرده ساخته ... حاصل آنكه به واسطه اين افعال ذميمه و منع وصيّت حضرت پيغمبر (ص) و تخلّف جيش اسامه و غيرهما كه به احصاء درنميآيد مورد مذمت شدند ... ديگر آنكه حضرت امير (ع) با وجود كمال شجاعت در وقت متابعت مردم با خلفاي ثلاث بودند و منع نفرمودند ... جواب آنكه قبل از آنكه حضرت امير (ع) از تجهيز و تكفين حضرت پيغمبر (ص) فارغ شود، خلفاي ثلاث در سقيفه بني ساعده، اكثر اصحاب را جمع كرده براي ابي بكر بيعت گرفتند ... و آن حضرت بعد از اطلّاع، براي قلّت اتباع و بيم هلاك اهل حق، يا باعث ديگر، مباشر حرب نشدند و اين دلالت بر حقيقت بيعت ايشان نميكند ...»
ص: 65
فعاليّت سياسي عايشه: «و آنچه درباره خبث و فحش درباره عايشه نسبت به شيعه كردهاند، حاشا ... اما چون عايشه مخالفت امر «و قرن في بيوتكنّ» نموده، به بصره آمده و با حضرت امير (ع)، جنگ كرد به حكومت حربك حربي ... حرب حضرت امير (ع) حرب حضرت پيغمبر (ص) است، محارب حضرت پيغمبر (ص) مقبول نميتواند بود، بنابراين مورد طعن شده ... وجهي كه براي حليّت قتل و غارت ساكنان مشهد مقدّس فرمودند ناتمام است ... علي اي حال، مزاج پادشاهان همچون آتش است و لايق علماي كرام آنست كه به زلال «موعظه حسنه» تسكين التهاب آن آتش فرمايند تا خلق نسوزند، نه آنكه به باد فتنه، آن آتش را مشتعل سازند و اصل و فرع نهال اعمار و آمال بندگان خدا را سوخته به خاك مذلت اندازند ... و ظاهر است كه از اين فتويهاي بيملاحظه براي سپاهي بهانه اهتمام در استيصال بندگان ملك علّام بههم ميرسد و استيصال ايشان اگرچه كافر باشند ملايم حضرت اللّه تعالي كه در كمال حلم است نيست ...»
«... به هرحال چون اكثر مفاسد عالم بلكه تمام آن از اغراض فاسده دنيويّه است و مناسب آنست كه ارباب فضل از اين اغراض منزّه باشند، لايق آن بود كه بعد عمري كه افاضل ماوراء النهر به حوالي مشهد مقدّس تشريف آوردهاند، فقير را به شرف حضور مشرّف و مسرور سازند و اگر به واسطه قهّاري و نوّاب خاقان فريدونشان، فقيران از شهر بيرون نتوانند آمد، ايشان لوازم احترام حضرت امام را بهجاي آورده به سعادت زيارت حضرت، مستسعد شوند و فقيران به بركت صحبت ايشان فيروزي يابند و اين معني به وجود نامده فتوي به قتل فقيران دادند بارك اللّه اعظم اجوركم و اصلح اموركم.
مكن مكن كه ره جور را كناره نباشدمكشمكش كه پشيمان شوي و چاره نباشد و السلام علي من اتبع الهدي ...» «1»
مذهب شاه عبّاس:
شاه عبّاس چندان به رعايت اصول مذهبي و اخلاقي پايبند نبود؛ ميگساريها و قتل و كشتار بيگناهان مؤيّد اين معني است. ويل دورانت مينويسد: «گاهي شاه عبّاس به اين فكر ميافتاد كه «2» همه مذاهب را بهصورت واحدي درآورد و صلح را در آسمان و زمين برقرار سازد و گذشته از اين، در موارد واقعبيني از تعصّب شيعيان براي تقويت روحيّه ملّي استفاده ميكرد، وي ملّت خود را تشويق ميكرد كه مشهد را به منزله مكّه خود بدانند و به زيارت آن بروند و خود او مسافت هشتصد ميل راه ميان اصفهان و مشهد را پيمود تا اخلاص و هداياي خود را عرضه كند ...» «2»
______________________________
(1). تلخيص از اسناد و نامههاي تاريخي دوره صفويه، تأليف دكتر ثابتيان، از صفحه 232 تا 250 و جلد هشتم روضة الصّفاي هدايت، از ص 238 به بعد.
(2). آغاز عصر خرد، ص 563.
ص: 66
نمونهيي ديگر: در سال 1002 هجري يعني در هفتمين سال سلطنت شاه عبّاس اوّل، منجّمين اعلام كردند كه خطري مقام سلطنت را تهديد ميكند. پس از مشورت با شاه عبّاس قرار براين نهادند كه در سه روزي كه «تأثير قرآن و تربيع نحسين» است، شاه خود را از سلطنت خلع نمايد و استاد يوسفي تركشدوز را (كه با جمعي ديگر به نام الحاد گرفته بودند) براي مدت سه روز بر اريكه سلطنت نشانند و سپس او را به قتل رسانند، اينك ببينيم استاد يوسفي كه بود:
«استاد يوسفي تركشدوز، پيرو مذهب نقطوي بوده است و نقطويها، چنانكه قبلا گفتيم، يكي از فرقههاي مسلمان بودهاند كه در قرن دهم هجري در هندوستان مقام و اعتباري تحصيل كردند، و شيخ ابو الفضل پسر شيخ مبارك كه در هندوستان به منصب وزارت جلال الدّين محمّد اكبر پادشاه رسيد، از پيشروان اين مذهب بود و منشورها و رسالهها مينوشت و به ايران ميفرستاد و مردم را به مذهب خود دعوت ميكرد، و در ايران اين طريقه اندك شيوعي داشت، در عالم آراي عبّاسي گفته شده است كه اين طايفه به مذهب حكما، عالم را قديم شمردهاند و اصلا اعتقاد به حشر اجساد در قيامت ندارند و مكافات حسن و قبح اعمال را در عافيت و مذلّت دنيا قرار داده و بهشت و دوزخ همان را ميشمارند. تأثيري كه اين اعتقاد در عمل نقطويها داشته است، از قرار معلوم اين بوده است كه وسيع المشرب شده بودند، يعني شراب مينوشيدند، و رسوم شرع را منظور نميداشتند و سخناني ميگفتند كه ساير مسلمين آنها را به «كلمات واهيّه و انحراف از جاده شريعت و افتادن به راه الحاد» تعبير مينمودند.»
درويش خسرو قزويني نيز يكي از پيروان اين مسلك بود كه در ابراز عقايد خود، راه احتياط ميسپرد، با اين حال پس از يوسفي، اين مرد، مورد تعقيب قرار گرفت، شاه عبّاس پس از معاودت از سفر لرستان درويش خسرو را حاضر ساخته، علما را جمع كرد و امر داد، به تفحّص حال او بپردازند، ميگويند كه در تكيهاش خمهاي شراب يافتند و از اين راه حكم كردند كه وسيع المشرب و بد اعتقاد است و رسوم شرع را منظور نميدارد، اما براي نقطوي بودن او همين سند كافيست كه «از غايت اشتهار در محكمه باطن مبارك اشرف، درجه ثبوت يافته بود.» به جهت ترويج شريعت غرّا حكم به قتلش فرمود، از جهاز شتر به حلق آويخته، در تمامت شهر قزوين گردانيدند.
در ساوه طبيبي بود موسوم به مولانا سليمان ساوجي و شهرت داشت كه او هم از اين طايفه و اعلم آنهاست ... علما او را به حبس محكوم كردند ... تا آنكه بندگان اشرف از رسوخ اعتقاد و شريعتپروري، قتل او را راجح دانسته به ياران ملحق كردند، در كاشان
ص: 67
مير سيّد احمد نيز از كبار اين طايفه بود ... چون سيّد بود و قتل سيّد به دست عامّ جايز نيست «پادشاه صفوتنژاد پاك اعتقاد كه خود، سيّد سادات بود، خود در نصرآباد او را به دست مبارك خود شمشير زده، دو پاره عدل كردند؛ در ميان كتب او رسالهها كه خود در علم نقطه نوشته بود ظاهر شد، همچنين درويش كمال اقليدي و درويش برياني را نيز به ديار عدم فرستادند؛ از اصطهبانات و فارس نيز چند نفر را كه اعلم اين جماعت بودند آورده به ياران ملحق كردند؛ همچنين بود «اق بيك دين اوغلو» و كليّه كساني را كه در مظنّه الحاد بودند به خاك و خون كشيدند. حكيم ركناي كاشي پس از مرگ يوسفي زبان به تملق گشود و اين قطعه را سرود:
شهاتويي كه در اسلام، تيغ خونخوارتهزار ملحد چون يوسفي مسلمان كرد
فتاد در دلم از يوسفي و سلطنتشدو بيت قطعه مثالي كه شرح نتوان كرد
جهانيان همه رفتند پيش او به سجوددمي كه حكم تواش پادشاه ايران كرد
نكرد سجده آدم به حكم حقّ، شيطانولي به حكم تو آدم سجود شيطان كرد» «1»
چگونه مير عماد خوشنويس را به نام سنّي بودن قطعه قطعه كردند
اشاره
شاه عبّاس كبير به عليرضاي عباسي هنرمند معروف، لطف و توجّه مخصوص داشت و تمام كتيبههاي مساجد و امامزادهها و امثال آنها مانند مسجد شاه و مسجد شيخ لطف اللّه و هارون ولايت و غيره را به او رجوع ميكرد و به حدي به اين مرد هنرمند علاقه داشت كه گاه خود شمع در دست ميگرفت تا او، در روشنائيش كتابت كند. ميان عليرضا و مير عماد كه مردي آزاده و با شخصيت بود، عداوت و رقابتي پديد آمده بود و چون در مسائل مورد اختلاف، شاه بيشتر از عليرضا حمايت و جانبداري ميكرد، خاطر مير عماد ملول ميگشت؛ سرانجام ناخرسندي خود را به زبان شعر به شاه فرستاد:
با اسيران نظري نيست ترابر عزيزان گذري نيست ترا
قول دشمن مشنو در حق منكه ز من دوستتري نيست ترا چون شاه بر بيمهري خود افزود، او نيز با اشعاري عتابآميز خطاب به شاه عبّاس گفت:
جواهري كه به مدح تو نظم ميكردمبه دل شد از خنكي تو سرد چون ژاله
چه سودم از يد بيضا چو تو نميدانيبيان صحبت موسي ز بانگ گوساله
______________________________
(1). مأخوذ از تتبعات مجتبي مينوي در مجله يغما، مهر ماه 28، ص 311 به بعد.
ص: 68 يكي از اين حركات تو اين بود كه هميفرو بري به زمين نام و ننگ صد ساله ظاهرا در همين ايّام، شاه هفتاد تومان براي مير ميفرستد و از او ميخواهد كه براي كتابخانه شاهي شاهنامهيي بنويسد، ولي همينكه يكسال بعد كس فرستاد و شاهنامه را مطالبه كرد، مير، هفتاد بيت كه از آغاز كتاب نوشته بود، به فرستاده داد و پيغام فرستاد كه: «و به سر كاري زياده براين كفايت نكرد» شاه از اين پيغام جسارتآميز خشمگين شد و ابيات را براي او باز فرستاد، مير در همان مجلس ابيات هفتادگانه را با مقراض بريد و ميان شاگردان خود قسمت كرد و شاگردان در برابر هر بيت يك تومان تقديم كردند (اگر توجه داشته باشيم كه قيمت يك خروار گندم درين زمان پنج ريال بوده است، ارزش يك تومان معلوم خواهد شد)، سپس هفتاد توماني را كه از اين راه گردآورده به فرستاده شاه سپرد، اين رفتار تحقيرآميز آتش خشم شاه را نسبت به او تيز كرد و سبب شد كه او را يكباره از نظر بيندازد. از اين پس مير، در خانه خود منزوي شد و به تعليم شاگردان پرداخت ولي باز آرام نگرفت و بار ديگر اشعار ملامتآميز نزد شاه و اطرافيان او فرستاد، از جمله گفت:
هنر چه عرض كنم بر جماعتي كه ز جهلز بانگ خر نشناسند نطق عيسي را
مرا اگر ز هنر نيست راحتي چه عجبز رنگ خويش نباشد نصيب حنّي را
كمال خطّ من از صدر شرح مستغني استبه آفتاب چه حاجت شب تجلّي را دشمنان مير عماد، كه عليرضاي عبّاسي خوشنويس را نيز از آنجمله دانستهاند، از موقع استفاده كردند و خشم شاه را بيش از پيش عليه وي برانگيختند.
مخالفت مير عماد با جنگ شيعه و سني
مير عماد كه مردي روشنضمير و صاحبنظر بود، نسبت به مسائل اجتماعي و سياسي دوران خود بيتوجّه نبود، گاه در محفل دوستان ميگفت: «كاش اختلاف سنّي و شيعه از ميان برميساخت و رعاياي ايران و عثماني بهجاي اينكه خون يكديگر را بريزند به راه دوستي و اتحاد ميرفتند.» ظاهرا اينگونه سخنان را شاه و دشمنان او دليل سنّي بودن او ميشمردند. عاقبت روزي شاه از سر خشم و ناراحتي به مقصود بيك رئيس شاهسونهاي قزوين گفت: «كسي نيست كه اين سگ سنّي مغرور را بكشد و مرا از شرّ او برهاند.» مقصود بيك نيز در شب همان روز مير عماد را به خانه خود دعوت كرد و در راه چون به كوچه تاريك و خلوتي رسيد، جمعي از اوباش ناگهان بر سر او ريختند و او را قطعهقطعه كردند. بامداد آن شب، يكي از شاگردان او قطعات بدن او را جمع و آماده كفن
ص: 69
و دفن ساخت؛ شاه نيز چون از اين واقعه مطلّع شد، به ظاهر اظهار تأسف كرد و فرمان داد كشندگان او را بيابند و كيفر دهند. در تشييع جنازه مير عماد علاوه بر مريدان و شاگردانش جمعي از سران دولت و شاهزادگان نيز شركت جستند ... پس از كشته شدن مير عماد، پسر و دخترش كه هردو از خوشنويسان بودند هريك به گوشهاي گريختند؛ خبر كشته شدن مير عماد در سراسر ايران و هندوستان و امپراتوري عثماني مايه تأثر و تأسف دوستداران هنر گرديد و در بسياري از شهرها مجالس سوگواري برپا كردند، از آن جمله نور الدّين محمّد جهانگير پادشاه هندوستان، چون از قتل مير آگاه شد بر مرگ او تأسف خورد و مجلس عزا برپا كرد و گفت كه اگر زنده مير را به من ميدادند هموزنش جواهر ميدادم ...» «1» به اين ترتيب استبداد و خودخواهي شاه سبب قتل رادمرد شجاعي گرديد كه سلاطين آن دوران آرزوي مصاحبت او را داشتند.
سر پر غرور از تحمّل تهيحرامش بود تاج شاهنشهي
آزادمنشي جلال الدين محمّد اكبر
«در زمان شاه عبّاس، پادشاهي دانشپرور و آزادفكر و هنردوست و بلندنظر در سرزمين هندوستان سلطنت ميكرد كه برخلاف پادشاهان صفوي و بسياري از سلاطين عثماني و ازبك، از تعصبّات ديني عاري بود؛ بر جنگهاي شيعه و سني و مردمكشيها و يغماگريهايي كه فرمانروايان ايران و عثماني بهعنوان جهاد با عيسويان در كشورهاي گرجستان و بالكان ميكردند، به چشم تنفّر و انزجار مينگريست و تمام افراد بشر را مسلمان يا كافر، شايسته عطوفت و مهرباني ميشمرد. ميان رعاياي هندو و مسلمان فرقي نميگذاشت ... هرشب از علماي مسلمان و عيسوي و بودايي و برهمايي و غيره، مجالس مناظره و مباحثه ترتيب ميداد و بيانات هريك را در اثبات حقّانيّت مذهب خويش با گشادهرويي ميشنيد؛ بههمين سبب از زمان شاه طهماسب اوّل بسياري از مردم روشنفكر و نيكونهاد ايران و جمعي از پيروان آيينهاي گوناگون و شاعران و نويسندگان و نقّاشان و خوشنويسان و اهل علم و ادب به هندوستان مهاجرت كردند و در دستگاه اكبر، صاحب جاه و مقام شدند، و در زمان پادشاهي او كتابهاي مفيد بسيار از شعر و تاريخ و فلسفه به زبان فارسي نوشته شد، يا از ساير زبانها خاصّه زبان سانسكريت به فارسي ترجمه شد.
جلال الدّين محمد اكبر چون در سالهاي اول سلطنت شاه عبّاس شنيد كه او در كشتن سران دولت ايران و سرداران قزلباش افراط ميكند و مخصوصا پس از آنكه خبر كشتن
______________________________
(1). نقل و تخليص از زندگاني شاه عبّاس اوّل، ج 2، ص 60 تا 65.
ص: 70
جمعي از پيروان آيين نقطوي به وي رسيد، ظاهرا به تحريك و تحريص شيخ ابو الفضل علايي كه مردي بسيار فاضل و روشنبين و از جمله نديمان و دبيران خاص او بود، دو تن از بزرگان دربار خويش را با نامهيي دوستانه به سفارت نزد شاه عبّاس فرستاد و مخصوصا در آن نامه به پادشاه جوان ايران نصيحت كرد كه اختلاف عقايد و آراء مذهبي را بهانه مردمكشي و ريختن خون مردم نسازد و بر همه بندگان خدا از هر دين و آيين كه باشد، به چشم گذشت و عطوفت نظر كند و در احوال كساني كه در جامه مردم فريبي و تعصّب و تديّن در تخريب اساس دولت ميكوشند مراقبت نمايد.
اكنون جملهيي چند از آن نامه تاريخي را نقل ميكنم: «... طبقات خلايق را كه ودايع خزائن ايزدند به نظر اشفاق منظور داشته و در تأليف قلوب كوشش فرموده ... و همواره نصب العين مطالعه دولتافزاي خود بايد داشت كه ايزد توانا بر خلايق مختلف المشارب متلوّن الاحوال در فيض گشوده پرورش مينمايد، پس بر ذمّت همّت والاي سلاطين كه ظلال ربوبيّتاند لازمست كه اين طرز را از دست ندهند ... حال هر طايفه، از دو شق بيرون نيست، يا حقّ به جانب اوست در آن صورت خود مسترشدان انصافمند را جز تبعيّت گزير نتواند بود، و اگر در اختيار روش خاصّ، سهوي و خطايي رفته است، بيچاره بيمار نادانيست و محلّ رحم و شفقت، نه جاي سوزش و سرزنش ...»
اكبر در نامه ديگري كه در همين اوان براي عبد اللّه خان ازبك فرستاده، چنين نوشته است: «... مخصوصا در وقت صحبت با آخوندهاي سياهدل و سياهكاران تيرهدرون كه از براي خواهش جاه و زبردستي و خودبيني و خودپرستي چشم بر كاغذ دوختهاند، و فرمان آسماني را ... به رنگ ديگر وامينمايند و مجملا نصوص را تأويلات و تسويلات (يعني تعبير غلط و گمراهكننده) نموده ميخواهند كه در فرمانروايي و در كارگزاري شريك پادشاهي باشند ...» «1»
چون پيروان همه اديان و مذاهب در هندوستان آزاد بودند كمكم بسياري از مردم روشنفكر و هنرمندان و شاعران، مخصوصا كساني كه به سبب پيروي از آيينهايي نو، يا مخالفت با مقامات صاحب نفوذ روحاني، به الحاد و بيديني متّهم ميشدند براي حفظ جان به اين كشور پناه ميبردند و در حمايت جلال الدّين اكبر قرار ميگرفتند ...» «1»
بطور كلّي اكبر شاه تنها يك شهريار عاقل و كاردان نبود، بلكه مردي پژوهنده و فيلسوفمنش، و از تعصّب و خودبيني بيزار بود و ميگفت: «شرف آدمي به داشتن گوهر
______________________________
(1). نقل و تلخيص از زندگي شاه عبّاس اوّل، جلد سوّم، از ص 48 به بعد.
ص: 71
عقل است.» اكبر شاه در آرزوي تسخير حقيقت، از كشورگشايي چشم پوشيد، و با سعه صدري كمنظير گفت: «گرچه فرمانفرماي سرزمين وسيعي هستم ... فكر من از مشاهده اين فرقهها و كيشهاي گوناگون مشوّش است ... من چشم بهراه مردي بصير و صاحب مسلكي، روز ميگزارم كه قادر به گشايش مشكلات وجدان من باشد ... گفتگوهاي فلسفي چنان مجذوبم ميكند كه از ماسواي آن قطع علاقه ميكنم ... در آن هنگام كه كاتوليكهاي فرانسوي پروتستانها را به قتل ميرسانيدند و پروتستانها در عهد سلطنت ملكه اليزابت كاتوليكها را در انگلستان ميكشتند و محكمه تفتيش عقايد، يهوديان را در اسپانيا غارت ميكرد و ميكشت و «برونو» را در ايتاليا زندهزنده ميسوزانيدند. اكبر از نمايندگان كليه اديان در امپراتوري خود دعوت كرد ... و حكم تساهل در مورد كليه اديان و مذاهب صادر كرد ... هنگامي كه روحانيان مسلمان و كشيشان مسيحي باهم به نزاع ميپرداختند، وي هردو دسته را سرزنش ميكرد و ميگفت خدا را بايد از طريق عقل و خرد پرستش كرد، نه از طريق تبعيت كوركورانه ... شايد تحت تأثير اوپانيشادها بود كه ميگفت: «هركس متناسب با وضع و حال خود نامي به پروردگار ميگذارد، ولي در حقيقت نامگذاري بر آنچه نادانستني است، كاري بيهوده است.» اكبر شاه براي آنكه به اختلاف و كوتهبينيهاي مذهبي پايان دهد، يك شوراي عمومي از سران مذاهب و فرماندهان شهرها تشكيل داد و براي راضي كردن سران مذاهب از هر مذهب نكتهيي برگزيد و منشوري صادر كرد و خود را خليفه دستگاه ديني جديد شمرد. در آيين نو، براي اديان بومي و محلّي ارزش و احترام بيشتري قائل شده بودند، بههمين علت مسلمانان ناراضي بودند، بهخصوص كه در مذهب تلفيقي جديد، ساختن مسجد، روزه رمضان، زيارت مكّه و ساير مراسم اسلامي تحريم شده بود. آرزوي اكبر در اين بود كه تمام ساكنان هند باهم برادر باشند و خداي واحدي را بپرستند ولي عادات و سنن قديمي چنان قوي و نيرومند بود كه پس از چندي اكثريت مردم بار ديگر به معتقدات و خدايان موروثي روي آوردند، ولي درهرحال آيين اكبر و راه و رسم مترقّيانه او به لغو جزيه از هندوها، و اعطاي آزادي به مذاهب مختلف غير مسلمان، آنهم براي مدتي كوتاه، به ضعيف شدن تعصّبات و اختلافات ديني و نژادي منجر گرديد؛ ولي مسلمانان آرام ننشستند و ظاهرا جهانگير فرزندش را، عليه او برانگيختند. تلاش و گذشت پدر براي حفظ آرامش مفيد نيفتاد و سرانجام در اثر بيماري اسهال يا بر اثر مسموميت ديده از جهان فروبست. در ساعات آخر عمر، پادشاه فيلسوف، به هيچيك از سنن ديني جهان، گردن ننهاد؛ نهتنها كوشش ملّاهاي مسلمان براي اسلام آوردن او مؤثر نيفتاد، بلكه تلاش ديگر فرق مذهبي نيز به جايي
ص: 72
نرسيد و اكبر بدون دعا و نماز روحانيان، درگذشت ...» «1» و نشان داد كه نهتنها جنگ 72 ملّت را بيهوده و جاهلانه ميداند، بلكه به هيچيك از فرق مذهبي سر تسليم فرود نميآورد، و تنها علم و عقل را هادي و راهنماي خود ميداند.
ديگر از آزادانديشان هند در قرن شانزدهم «كبير» است؛ وي بافندهيي از اهل بنارس بود، براي معابد مسيحيان، مسلمانان، و هندويان احترام قايل بود و سعي داشت با تلفيق مذاهب، مذهبي پديد آورد كه در آن هيچ معبد و مسجد و بت و فرقه خاصّي جز وجود خداي واحد مورد تبليغ و تأييد قرار نگيرد، وي طرفدار راستي و حقيقت بود و با كمال صراحت ميگفت: «... چه سودي تواني برد از دهان شستن و تسبيح انداختن و در آبهاي مقدّس شستشو كردن، و در معبدها كرنش كردن، در حاليكه «فريب» در خانه دل داري و زير لب دعا ميخواني و به زيارت ميروي؟»
و بالاخره بيدارترين متفكّران هندي «وي وگاناندا» بود؛ او ميگفت: «... از طريق رياضت و تأمّل بيهوده، در پي عمل به دين نباشيد، بلكه با اخلاص مطلق نسبت به آدمي به اين مهمّ برخيزيد ... اين تن را كه در اين جهان است به خدمت ديگران بگمار ...
برترين حقيقت اين است «خدا در همه اشياء متجلّي است. اشياء صور متكّثر خداست، خداي ديگري نيست تا به جستجو برخيزيم، تنها آنكس كه به ديگر موجودات خدمت كند به خالق خود خدمت كرده است ...» در سال 1893 در مجلس مذاهب، خطاب به حاضران گفت: خدمت به خلق بهترين عبادت خالق است ... جز موجودات زنده، خداي ديگري وجود ندارد ... چون به هند بازگشت، به هموطنان خود شريعتي عرضه داشت كه از زمان «وداها» تا آن زمان، هيچ هندويي چنين شريعت سودمند و مردانهيي تعليم نداده بود.
آثار شوم تحميل عقيده
اشاره
... ما را نياز به كيشي است آدميساز ... اين تصوّرات توان كشنده را ترك كنيد و نيرومند باشيد ... بگذاريد تا پنجاه سال بعد ... خدايان، همه از ضمير ما محو شوند، تنها خداي بيدار همين است، همين نسل ماست كه دست و پا و گوش او همهجا پيداست، او همهچيز را دربر ميگيرد. نخستين پرستش، عبادت آن كساني است كه گرد ما هستند،
______________________________
(1). نقل و تخليص از كتاب تاريخ مختصر اديان، اثر فيليسين شاله، ترجمه دكتر خدايار محبّي، از ص 152 به بعد.
ص: 73
اينها خدايان ما هستند؛ آدميان و حيوانات، نخستين خدايان ما، هموطنان ما هستند كه بايد اوّل آنها را عبادت كرد ...» «1» اين تعاليم در بيداري ملّت و احياي استقلال اين كشور باستاني بيتأثير نبوده است.
اكنون برميگرديم به ايران و بار ديگر تحديد عقايد و افكار و مظالمي كه از اين رهگذر به مردم اين مرزوبوم در عهد صفويّه و قرون بعد وارد آمده است، مورد مطالعه قرار ميدهيم:
قتل يك عيسوي باايمان
تاورنيه سيّاح معروف فرانسوي (1605- 1686) به اشاره شاه صفي «رودولف» از مردم شهر زوريخ را كه در ساعتسازي مهارت داشت، از قسطنطنيّه به اصفهان آورد و اين مرد هنرمند ساعتي كوچك و ظريف به اندازه يك اشرفي ساخت كه سرانجام به حضور شاه صفي تقديم كردند و شاه از داشتن چنين ساعتي سخت شادمان بود؛ تا روزي اين ساعت از كار افتاد، رودولف را جهت تعمير به قزوين فرستادند و او فورا ساعت را تعمير كرد. شاه صفي هنر او را پسنديد و با تعيين مقرّري او را به خدمت خود گماشت. رودولف هر روز صبح به خدمت شاه ميرسيد و مورد عنايت مخصوص بود. تا اينكه رودولف پس از چندي دريافت كه جواني خاطرخواه زن اوست و شبهايي كه او به مهماني ميرود، مزاحم زن او ميشود، چون جوان به تذّكر رودولف، اعتنايي نكرد و يكي از نوكرهاي او را مضروب ساخت، به دست رودولف كشته شد. رودولف، قبل از ديگران اين واقعه را به شاه صفي اعلام كرد و شاه بر او خرده نگرفت و عمل او را تنفيذ كرد، ولي اعتماد الدّوله كه به جهاتي كينه رودولف را در دل داشت، موضوع را با آب و تاب بيشتر به عرض رسانيد و گفت يگانه راه نجات رودولف اينست كه مسلمان شود والّا چون كافري، مسلماني را كشته است، بايد كشته شود؛ شاه با اينكه سخت به رودولف علاقه داشت موقع را مغتنم شمرد و بر آن شد كه از راه تهديد، وي را به قبول اسلام مجبور كند. پس وي را فراخواند و گفت: يا بايد مسلمان شوي و يا به قصاص قتلي كه مرتكب شدهاي از دم تيغ بگذري، رودولف با عزمي جزم گفت: «من هرگز مسلمان نخواهم شد ...» چون اصرار شاه و درباريان مؤثر نيفتاد، او را به زندان بردند و به گردن او پالهنگي نهادند، هشت روز بعد شاه او را احضار كرد و گفت: اگر مسلمان شوي، دو هزار تومان به تو انعام ميدهم، ولي رودولف در اظهار تعلّق به آيين مسيح بيش از پيش پافشاري به خرج داد. ناچار شاه بار ديگر او را روانه زندان نمود؛ در حاليكه در پس
______________________________
(1). همان كتاب از ص 157 به بعد و از ص 163 به بعد.
ص: 74
گرفتن قول خود در عفو رودولف سخت متأثّر بود، پس از چند روز بار ديگر او را به پيش خواند و به او گفت: اگر مسلمان شود دو هزار تومان و يكي از كنيزان حرم را با تمام جواهرات به وي خواهد بخشيد، اينبار نيز رودولف گفت: اگر شاه او را در دين خود آزاد بگذارد، به خدمتگزاري ادامه خواهد داد و الّا شاه مختار است كه او را به ميدان اعدام بفرستد. در روز مقرّر، شمشير به يكي از اضلاع پالهنگ خود و ضارب مجروح گرديد، مردم به خروش آمدند و نگذاشتند قصاص صورت گيرد؛ شاه بار ديگر او را روانه زندان كرد و چند روز بعد او را فراخواند و براي آخرينبار به او گفت: اگر قبول اسلام كند، بيست هزار تومان به او خواهد داد، ولي رودولف هرگز تسليم نشد و در سنّ 28 سالگي شهيد راه آزادي عقيده گرديد. چند روز بعد ساعت شاه از كار افتاد، شاه كه از كشته شدن رودولف در خشم بود، ساعت از كار افتاده را بر مغز اعتماد الدّوله كوفت و گفت:
«سگ پدر، تو مرا به كشتن كسي كه هرگز در هنر تالي او نخواهد آمد، واداشتي؛ اكنون جا دارد كه شكمت را پاره كنم.» شاه صفي از اين تاريخ به تخت و تاج خود سوگند ياد كرد كه ديگر هيچ عيسوي را به اسم دين و مذهب نكشد و خطاب به اطرافيان خود گفت:
كه هيچكدام از شما آن شهامت را در راه امير المؤمنين علي (ع) به خرج نميدهيد ...» «1»
در عهد شاه عباس دوم، يهوديان را به زور مسلمان ميكردند: «روزي شاه عباس دوم در حضور وزرا و نزديكان خود گفت: يهوديان را مسلمان كنيد؛ يكي از وزرا گفت در عهد شاه عبّاس اوّل آنها را مسلمان كردند ولي نتيجهيي حاصل نشد. بالاخره محمّد بيك (اعتماد الدّوله) صدراعظم گفت اختيار آنها را به دست من مرحمت فرمايند تا آنها را از اين شهر خارج كنم و محلّه مخصوص براي آنها ترتيب دهم و چنان آنها را در فشار بگذارم تا همگي مسلمان شوند و من فردا در مقابل پيغمبر (ص) روسفيد باشم.
كنم من كفش را در پايشان تنگمسلمانشان كنم از روي نيرنگ اعتماد الدّوله، يهوديان را خواست و به آنها گفت «شما مردماني پليد و نجس هستيد، دست بر روي اجناس مسلمانان ميگذاريد، شماها كه مردمي فقير و بيبضاعت هستيد چرا مسلمان نميشويد؟ امر پادشاه است كه همين امروز از شهر خارج شويد و من زميني باير به شما نشان ميدهم كه در آنجا خانه ساخته، مسكن گزينيد.» يهوديان غمگين شدند و گفتند: كه ما جزيه ميدهيم و اين شهر اصفهان را اجداد ما بنا كردند و نامش دار اليهود بوده و ما بيچارگان لانهاي بيش از اين شهر نداريم و همه پادشاهان سابق
______________________________
(1). عباس اقبال، مجله يادگار، سال اوّل، شماره 6، از ص 7 به بعد.
ص: 75
به ما اجازه اقامت در اين شهر را دادهاند و ما اكنون دعاگويان شما هستيم، اعتماد الدّوله گفت: به قوه قهريّه حكم را اجرا خواهم نمود، اعتماد الدّوله چندبار محلهاي بيآب و نامساعد را به آنان نشان داد كه خانه و كاشانه بسازيد، ولي آنان ناچار با دادن رشوه، دل اعتماد الدّوله را نرم كردند ولي اين صدراعظم موذي و محيل اينبار ظاهرا زميني در محلّه زردشتيان به آنها داد، ولي محرمانه به زردشتيان دستور داد كه با داد و فرياد از اين كار جلوگيري كنند و نگذارند كه يهوديان در آن منطقه سكني گزينند، در نتيجه يهوديان بار ديگر به درگاه صدراعظم روي آوردند و از ممانعت زردشتيان شكايت كردند؛ صدراعظم اينبار گفت: پس به جهنم برويد، ديگر حقّ نداريد نزد من بياييد؛ روز بعد جارچيها اعلام كردند كه از فردا مال و جان يهوديان در معرض خطر و ايلغار مسلمانان قرار خواهد گرفت؛ ناچار يهوديان از پير و جوان از شهر خارج شدند و در زير چادرهاي زنهاي خود مستقّر شدند. روز بعد به فرمان صدراعظم سران يهوديان را توقيف و دست بسته نزد صدراعظم آوردند، در اين موقع صدراعظم به آنان گفت يا همگي از كشور ما بيرون رويد و يا مسلمان شويد ...» «1»
بطوري كه يك مورّخ ارمني به نام «اراكل تبريزي» نوشته: «اعتماد الدّوله نخست با يهوديان به ملايمت سخن ميگفت و سعي ميكرد با تطميع و دلجويي، آنان را به قبول اسلام وادارد ولي آنها به سختي مقاومت ميكردند و ميگفتند: به خداوند و خالق ارض و سماء ايمان داريم، ليكن تمايل به برادري شما را نداريم و از آيين خودمان برنگرديم؛ اعتماد الدّوله در پاسخ گفت: اگر به آيين ما بگرويد، برادران محبوب ما خواهيد بود، به علاوه تحف و هداياي بسيار و مقامات عالي به شما ارزاني خواهيم داشت، يهوديها ميگفتند: بميريم بهتر است تا اينكه تغيير آيين دهيم؛ اعتماد الدّوله پاسخ داد: ميدانم اين سخنان را ميگوييد تا من خشمگين شوم و شما را به قتل رسانم، ولي بدانيد هيچكدام از شما را نخواهم كشت، بلكه با عذابي تدريجي و طولاني آنقدر شما را شكنجه مينمايم تا اينكه از هرسو مأيوس شويد و به آيين ما بگرويد.»
در جاي ديگر اراكل مينويسد: «اعتماد الدّوله از رهبر اسلام صدر پرسيد كه اينها با ميل خودشان اسلام نميآورند، تكليف چيست؟ آيا بايد به جبر و عنف آنها را مسلمان كرد يا خير؟ صدر پاسخ داد: هرگاه كسي را به جبر به پذيرفتن آيين اسلام وادار نمايند، هرگز مسلمان حقيقي نخواهد شد. باز اعتماد الدّوله يهوديها را به حضور طلبيد و گفت
______________________________
(1). تلخيص از تاريخ يهود، تأليف لوي، ج 3، ص 300 به بعد.
ص: 76
اگر مطيع اوامر باشيد و دين اسلام را بپذيريد، به هريك از شما دو تومان به عنوان هديه خواهم داد و هركس قبل از همه اسلام آورد به او دولت و مكنت ميدهم. يك نفر يهودي اسلام آورد و خلعت و دولت بسيار يافت. سپس اعتماد الدّوله بر آن شد كه پيشوايان يهود را به اسلام تبليغ كند، ولي پيشواي مذهبي يهود فقط موقعي به قبول اسلام گردن نهاد كه جان خود را در خطر ديد و زن و فرزندش از او خواستند كه تغيير مذهب دهد. به اين ترتيب سياست وحشت و ارعاب آغاز شد، صدراعظم به يهوديان گفت: اگر مسلمان نشويد بايد خاك ايران را ترك كنيد ... و در صورتيكه ميخواهيد از مملكت ما خارج شويد بايد از خانه و دارايي خودتان صرفنظر كنيد، يكي از سران گفت: من از دين خود راضي هستم و مايل به تغيير دين نيستم. اعتماد الدّوله برآشفت و فرمان داد تا شكم او را پاره كنند، آن مرد ناچار تسليم شد و قرار شد يهوديان به حكم شاه از دين خود برگردند و به اسلام روي آورند، صدراعظم اين فتح بزرگ را به شاه اعلام كرد و گفت: من همه را به خوشي مسلمان كردم.
چند روز بعد نماينده شاه- يعني سپهسالار- به شهر نطنز رفت و سه هزار يهودي آنجا را فراخواند و به آنان گفت: يا ايران را ترك كنند يا اسلام آورند، يهوديان كاشان كه جملگي از اين خبر، نگران بودند، با پيشوايان ديني خود نزد سپهسالار آمدند، وي خطاب به پيشواي مذهبي يهوديان گفت: يا از دارايي خود در ايران صرفنظر و ايران را ترك كنيد و يا مسلمان شويد. پيشواي مذهبي گفت: من از حضرت موسي (ع) گلهيي ندارم كه دست از او بردارم. سپهسالار و وزير و شيخ و محتسب جملگي متغيّر شدند و سپهسالار گفت: شكمش را پاره كنيد. قورچيان او را نخست چوب مفصلي زدند تا از هوش رفت، چون به هوش آمد، بار ديگر از او پرسيدند: كه مسلمان ميشوي؟ قبول نكرد اينبار فرمان قتلش صادر شد، ولي يهوديان با اصرار فراوان از پيشواي خود خواستند كه اسلام آورد و او ناچار تسليم شد پس از اداي كلمه شهادت او را مجبور كردند گوشت و ماست بخورد. بعد شيخ الاسلام، يهوديان را فراخواند و آيات و احاديثي براي آنها بيان كرد و آنها را به مسجد برد و وضو و نماز ياد داد و عدّهيي را براي مراقبت و تفتيش حال آنها گماشت.
نظير همين ماجراهاي اسفبار در همدان، خوانسار، گلپايگان، يزد، كرمان، لار و شيراز تكرار شد. پس از چندي شاه عبّاس ثاني به كاشان سفر كرد، مردم از موقع استفاده كرده هزاران نامه به شاه نوشتند، شاه ديوانبگي را فراخواند و دستور داد كه دستگاه تفتيش عقايد و افكار را برقرار سازند، ديوانبگي جارچي فرستاد و به كليه يهوديان گفت: هركس
ص: 77
مايل است ميتواند مسلمان شود و هركس مايل نيست آزاد است كه در دين خود باقي بماند و قسم خورد كه كسي را آزار نخواهد رسانيد. يهوديان باور كردند و گفتند با زور شمشير مسلمان شديم و حال در دين خود باقي هستيم، چون مسلمانان اين مطالب را شنيدند به قتل عام يهوديان كاشان مشغول شدند و در حدود 150 نفر از يهوديان كشته شدند و اموالشان به غارت رفت.
دفاع ملّا محسن فيض از اقليّت يهودي
در همان ايّامي كه به فرمان شاه عباس دوم و صدراعظم او هزاران يهودي را در شهرهاي مختلف ايران مجبور به ترك دين خود و قبول آيين اسلام ميكردند، ملا محسن فيض يكي از مجتهدين بنام آن عصر، در مقام دفاع از حقوق اين اقليّت برخاست و به آنان گفت: كه از سر صدق تمايل خود را به آيين موسي (ع) يا محمّد (ص) اعلام دارند، من معتقدم به نام دين نبايد يهوديان را مورد شكنجه قرار داد و دلايل خود را در حضور شاه اعلام خواهم كرد. ملّا محسن چندبار به حضور شاه باريافت، تا سرانجام روزي موقع را مغتنم شمرد و به شاه گفت: اكثريّت كساني كه به زور مسلمان شدهاند، از صميم قلب طرفدار آيين خود هستند؛ سپس صورت آنها را به شاه تقديم كرد. صدراعظم بيدرنگ گفت: اين مردمان همه از روي صدق و صفا مسلمان شده و از مذهب سابق خود پشيمانند؛ ملّا محسن برآشفت و گفت: «چرا از خدا نميترسي؟ كي ممكن است مذهب موسي (ع) منسوخ شود؟ تو زندگي را بر آنها تنگ كردي و جور بسيار بر ايشان رواداشتي، حكم كردي از خانههاي خود به بيرون شهر بروند و آنجا از گرسنگي بميرند، آنها داراي اطفال شيرخوار بودند و چارهيي نداشتند مگر آنكه زباني شهادت دهند ولي چگونه ممكن است باطنا ترك مذهب گويند؟» بالاخره قرار شد موضوع مورد بازرسي قرار گيرد، ولي اعتماد الدّوله يكي از عمّال خود را مأمور اين كار كرد و او نگذاشت حقيقت آشكار شود، به اين ترتيب تلاش ملّا محسن در راه نجات اقليّت يهودي به نتيجه مطلوب نرسيد و بار ديگر يهوديكشي آغاز شد ...» «1»
اين بيدادگريها مادام كه محمّد بيك صدراعظم بود، ادامه داشت ليكن پس از طرد او مردم نفس راحتي كشيدند.
تحديد عقايد و افكار در عهد شاه سلطان حسين
اشاره
لاكهارت محقّق معروف انگليسي در فصل ششم كتاب خود از محدوديتهاي مذهبي
______________________________
(1). نقل و تلخيص از تاريخ يهود، تأليف آقاي لوي، ج 3، ص 360 به بعد.
ص: 78
در عهد شاه سلطان حسين و مشكلاتي كه براي اقليتهاي مذهبي در ايران پديد آمده است، سخن ميگويد؛ به نظر او: «شاه سلطان حسين در ايّام جواني تحت تأثير افكار و عقايد مجتهد بزرگ محمّد باقر مجلسي قرار گرفته بود، اين شخص در احياء تشيّع در اواخر سلسله صفويّه بيش از همه فعاليّت كرده بود. پدرش محمّد تقي مجلسي بود، كه خود نيز از مجتهدين معروف بهشمار ميرفت و نخستين كسي بود كه كار دشوار جمعآوري احاديث شيعه را به عهده گرفت. محمّد تقي كه در سال 1003 ه (1594 م) ديده به جهان گشود، مرد دانشمند و غير متعصّبي بود و حتي نسبت به صوفيان نظر خوبي داشت، ولي معلوم نيست كه خود به اين گروه پيوسته باشد ... فرزند متعصّب او محمّد باقر از رفتار پدرش نسبت به صوفيان اظهار تأسّف كرد. وي كه در سال 1037 ه متولّد شده است، عقايد و افكار ديگري داشت و اگرچه مثل پدر در گردآوري احاديث شيعه زحمت ميكشيد ولي بسيار متعصّب بود؛ وي با سنّيها سخت مخالفت و عداوت ميورزيد و چنانكه گفتهاند هفتاد هزار نفر از آنها را به آيين تشيّع درآورد. ترديدي نيست كه آثار متعدّد محمّد باقر در اين امر تأثير داشته و ليكن به احتمال قوي، بسياري از اين اشخاص در تحت فشار، دست از آيين خود برداشتهاند. وي همچنين از صوفيان متنفر بود و علت آن نهتنها اين بود كه آنان به حكمت اشراق علاقه داشتند بلكه از آن جهت كه بسياري از صوفيان معروف، سنّي بودند. همچنين وي معتقدان به فلسفه ارسطو و افلاتون را «پيروان يك يوناني بيدين» قلمداد ميكرد.
مبارزه مذهبي كه توسط محمّد باقر آغاز شد، بهوسيله نوه او مير محمد حسين ادامه يافت و به صورت زجر و تعقيب كساني درآمد كه با عقايد آنها موافق نبودند ... اين سياست بهجاي آنكه مردم ايران را متّحد كند (چنانكه در زمان نخستين پادشاهان صفوي چنين پيشآمد) تأثيري معكوس داشت و موجب خشم و ناراحتي سنّيهاي ايران شد؛ اين اشخاص اگرچه نسبت به پيروان تشيع در اقليّت بودند و ليكن طبعي جنگجو داشتند. بعد از مرگ محمّد باقر (روحاني متنفّذ عهد صفوي) ... دوستدارانش ... معتقد بودند كه مرگ چنين شخصيت مقدّسي، ايران را دچار خطر خواهد كرد، در صورتيكه منتقدان و واقعبينان، گرفتاري ايران را تا حدّي نتيجه تعصّب او و اشخاصي نظير او ميدانستند.
محمّد باقر نويسندهيي پركار بود و بزرگترين اثر او كه به زبان عربي نوشته شده است بحار الانوار نام دارد و شامل تعداد بيشماري احاديث شيعه است كه بسياري از محقّقان در صحّت بعضي از آنها ترديد كردهاند ... آثار او هنوز در ايران مورد استفاده است ... اگرچه شاه امر داده بود كه فرمان او راجع به منع مسكرات اجرا نشود و محمّد باقر در اين مورد
ص: 79
شكست خورد، ولي باز شاه حرف او را ميپذيرفت و مقام ملّا باشي را كه مخصوصا ايجاد كرده بود به وي تفويض نمود.
وضع زردشتيها
محمد باقر مجلسي و محمد حسين و اطرافيان آنها نسبت به زردشتيها در ايران با نهايت خشونت رفتار ميكردند. در زمان پادشاهان سابق صفوي، اين مردم بدبخت، زجر و آزارها ديده بودند و ليكن تعقيب و مجازات آنها در زمان شاه سلطان حسين تشديد شد. اين پادشاه فاسد، سبك مغز و شهوتران بعد از جلوس به تخت سلطنت، فرماني به منظور مسلمان كردن اجباري زردشتيان صادر نمود؛ در سال 1699 سراسقف آنقره ... شاهد اجراي اين فرمان، مخصوصا در حسنآباد يعني قسمت زردشتينشين اصفهان بود و عدّه زيادي از زردشتيها ناچار اسلام آوردند، آتشكده آنها ويران، و بهجاي آن مدرسه و مسجدي برپا شد، ولي زردشتيان قبل از اين عمل موفّق شدند كه از بياحترامي مسلمانان نسبت به آتش مقدّس جلوگيري كنند و آن را به كرمان ببرند، زيرا در آنجا درباره مذهب آنها كمتر سختگيري ميشد. بعدها در كرمان نيز با اين عدّه چنان به بدي رفتار كردند كه وقتي سنيهاي طايفه غلجايي به رهبري محمود افغان در سال 1719 كرمان را گرفتند، زردشتيان نهتنها مهاجمان را دشمن خود ندانستند؛ بلكه آنها را ناجي و آزادكننده خود محسوب داشتند.
كليميها
كليميهاي ايران، مثل زردشتيان، در زمان پادشاهان پيشين- چنانكه اشاره شد- زجر و آزار فراوان ديده بودند. بعد از جلوس سلطان حسين، زندهكنندگان آيين تشيّع، حملات خود را متوجه كليميها و زردشتيان ايران كردند و بسياري را به زور به كيش اسلام درآوردند ... در حقيقت رنج و عذاب كليميها در زمان شاه سلطان حسين چنان شديد بود كه يكي از مورّخان معاصر گفته است: «فقط انقراض سلسله صفويّه، در نتيجه حمله موفقيّتآميز افاغنه و روي كار آمدن پادشاه غير متعصّبي مثل نادر شاه بود كه كليميهاي اصفهان و بهطور كلّي كليميهاي ايران را از نابودي كامل نجات داد.
در زمان شاه عبّاس اول- كه آدم غير متعصّبي بود- و شاه عبّاس دوم، قانوني وجود داشت كه به موجب آن اگر يك نفر كليمي يا عيسوي اسلام ميآورد، ميتوانست اموال خويشان خود را تصاحب كند.
ص: 80
جوامع مسيحي
احتمالا بزرگترين جامعه مسيحي ايران در زمان صفويّه را پيروان آيين گريگوريان تشكيل ميدادند كه اعضاي آن از نژاد ارمني بودند. اسقف بزرگ در «اچميادزين» كه در آنوقت جزء ايران بود، اقامت داشت؛ تقريبا نصف ارامنه ايران در آن زمان در جلفا (نزديك اصفهان) ساكن بودند ولي تعداد زيادي بازرگانان ارمني نيز در تبريز و همدان و ساير شهرهاي بزرگ به كار اشتغال داشتند ...
ميتوان گفت در حدود هفتاد هزار ارمني در ايران اقامت داشت. شاه عبّاس اول به ارامنه جلفا امتيازات زيادي، شامل آزادي كامل عبادت و حقّ ساختن و نگاهداشتن كليساها اعطا كرد ... و ليكن گاهي در نتيجه حملات شيعيان متعصّب، متحمّل خسارت و زيان ميشدند و گاهي از قانوني كه به مرتدّين مسيحي حقّ ميداد اموال خويشان خود را تصاحب كنند ضرر ميديدند؛ مع الوصف مجتهدان و ملّاها نسبت به ارامنه كمتر سختگيري ميكردند، در صورتيكه رفتار آنها با زردشتيان و كليميها خشنتر بود ...
سراسقف آنقره ... توانست فرمانهايي را كه ميخواست، از شاه بگيرد. از اين موفقيّت معلوم شد كه اگر شاه را به حال خود ميگذاردند باوجود تعليم و تربيتي كه ديده بود، بغضي نشان نميداد؛ ميگويند چند سال بعد در ضمن اينكه شاه، ساعتي را كه «ژاكوب روسو» ساعتساز دربار ساخته بود، نگاه ميكرد گفت «ميبينم كه فرنگيها از كارگرهاي ما بهتر كار ميكنند و فكر ميكنم همانطور كه در هنر از ما پيشند، در امور مذهبي هم همينطور باشند، شاه اگرچه طبعا رحيمدل و غير متعصّب بود، ولي بدبختانه چنان ضعيف و سست عنصر بود كه هرگز نميتوانست خواهش اشخاص متنفذي مانند محمّد باقر و محمّد حسين را رد كند ...» «1»
سياست خصومتآميز شاه سلطان حسين و طهماسب و روش خصمانه مجلسي و همفكران او با اهل تسنّن، نهتنها در داخل ايران محيطي بيثبات و ناسازگار پديد آورد، بلكه اخبار مربوط به بدرفتاري شيعيان متعصّب با سنّيان ساكن ايران، دولت عثماني را عليه حكومت ايران برانگيخت. «دولت تركيه كه لازم ميدانست تصويب مفتي، يعني مفسّر قوانين را به دست آورد، از او تقاضا كرد فتوايي در خصوص يه سؤال ذيل صادر كند:
سؤال اوّل: اگر با اجازه طهماسب رافضي (شيعي) كه ادعاي تخت و تاج ايران را دارد، بعضي از روافض با مسلمانان بجنگند، آيا معاهده صلح خليفه مسلمين، سلطان سلاطين، نقض شده است؟
______________________________
(1). نقل و تخليص از تاريخ انقراض صفويّه، از لاكهارت، ترجمه آقاي اسمعيل دولتشاهي، از صفحه 80 به بعد.
ص: 81
جواب: بلي از آنجا كه مسلمين مخصوصا وظيفه دارند كه اين ملاعين را نابود كنند و نظر به اينكه هر صلحي كه با آنها كرده شود، بايد متاركه جنگ بهشمار آيد، مؤمنان موظفند كه به محض داشتن قدرت كافي آن را نقض كنند.
سؤال دوّم: آيا ميتوانيم كشوري را كه در تصرّف اخلاف شاه اسماعيل و روافض است، قلمرو دشمن بدانيم؟ اين اشخاص سه خليفه اوّل و عايشه را لعن و سبّ ميكنند؛ آن سه نفر را مرتّد و اين زن را بدكاره ميدانند (عايشه زوجه محبوبه پيغمبر (ص) بود)، ترديدي نيست كه بعضي از شيعيان ايراني به علّت مخالفت او (يعني عايشه) با علي (ع) نظر خوبي نسبت به او نداشتهاند، ميگويند روزي عايشه گردنبند خود را در محلي كه كاروان توقف كرده بود بهجاي گذاشت و بعد ناچار بازگشت تا آن را پيدا كند، مسلمانان اين زن را همراه «صفوان بن المعطّل» يافتند و دشمنانش اين ملاقات اتّفاقي را عمدي دانستند و به او تهمت زدند (رجوع شود به سيره رسول اللّه، تأليف ابن اسحق).
«شيعيان»، آيات قرآن را مطابق عقايد خود تفسير ميكنند و مردم را به كشتن سنّيها برميانگيزند و به آنها اجازه ميدهند با زناني كه به اسارت برده ميشوند، آميزش كنند.
جواب: چنين كشوري قلمرو دشمن، و مردم آن مرتدّ محسوب ميشوند.
سؤال سوّم: پس به چه طريق عليه روافض (شيعيان) در اين كشور (ايران و آن عدّه از اتباع آنكه اصلا كافرند- عيسويان مقيم ارمنستان و گرجستان) ميتوان اقدام كرد؟ «1»
جواب: در مورد روافض، مردهايشان بايد از دم تيغ گذرانده شوند و زنان و كودكانشان به اسارت درآيند و اموالشان به غارت رود. زنان و كودكان را بايد با وسايل ديگري غير از شمشير مسلمان كرد. ولي كسي اجازه ندارد با زنانشان قبل از اسلام آوردن (يعني سنّي شدن آنها!) آميزش كند. در مورد كفّار، زنان و كودكان آنها بايد اسير و اموالشان ضبط شود، زنان و كودكان آنها را نبايد مجبور به مسلمان شدن كرد و با زنان آنها ميتوان آميزش نمود و لو آنكه نخواهند اسلام بياورند.
چنانكه «فن هامر» نوشته است، اين قسمت از قانون تركيّه در مورد زنان شيعي بيشتر سختگيري ميكند، زيرا زنان عيسوي را مجبور نميكند كه دست از مذهب خود بردارند، از طرف ديگر زن عيسوي به نخستين مرد مسلمان كه طالب او باشد داده خواهد شد ...» «1»
فساد و عوامفريبي: مؤلّف رستم التّواريخ ضمن اشاره به اوضاع اجتماعي عهد شاه سلطان
______________________________
(1). همان كتاب، از ص 293 به بعد.
ص: 82
حسين مينويسد: «زهاد بيمعرفت و خرصالحان بيكياست بهتدريج در مزاج شريفش رسوخ نمودند ... كار زاهدنمايي چنان بالا گرفت كه امور عقليّه و كارهاي موافق حكمت و تدبير، نيست و نابود گرديد.
حاصل جهل و تعصب
آشفتگي اوضاع اجتماعي و اقتصادي
ديباچه بعضي از مؤلفات جناب لّامة العلمايي آخوند ملا محمّد باقر مجلسي را چون سلطان جمشيد نشان و اتباعش خواندند، آن جنّت آرامگاهي به دلايل و براهين آيات قرآني، حكمهاي صريح نموده كه سلسله جليله ملوك صوفيّه، نسلا بعد نسل بيشك بهظهور جناب قائم آل محمّد خواهند رسيد، از اين احكام قويدل شدند و تكيه براين قول نمودند و سررشته مملكتداري از دست رها نمودند ... و ابواب افراط و تفريط در امور و ظلم بهصورت عدل، بر روي جهانيان گشادند ... از تهيدستي، غلامان ... همه كفش ساغري بهپا و بيشلوار و تنبان بودند و زانو به بالا نميتوانستند نشست كه اسافل و اعضايشان پيدا ميشده و اسباب و آلات حربشان، اكثري به رهن و گرو، يا شكسته و از كار افتاده بود.» «1»
مؤلف رستم التّواريخ با گستاخي و جسارت بسيار، مينويسد: كه در ايّام قدرت آخوند ملّا محمد باقر شيخ الاسلام شهير مجلسي «بازار جهل و خرافات و تعصّب رواجي تمام داشت؛ در آنوقت شيعيان با حماقت و رعونت، بيمعرفت از مطالعه مصنّفات و مؤلّفات علماي آن زمان، چنان ميدانستند كه خون سنيّان و مالشان و زنشان و فرزندشان حلال است، همچنانكه سنيّان با حماقت و رعونت بيمعرفت، تلف نمودن جان و مال و عرض شيعه را واجب ميدانند و اين دو طايفه در گرداب گمراهي غرقه ميباشند ...» «2»
مؤلف رستم التّواريخ در جاي ديگر مينويسد: «غرض آنكه علماي دنياپرست اهل تشيّع و علماي دنياطلب اهل سنّت علي الرغم يكديگر، احاديث باطله جعليّه بسيار ساختهاند كه از عقل سليم دور است و عبث، اين دو فرقه را گمراه نمودهاند و دشمن جان و مال و عرض و دين همديگر نمودهاند، چنانكه الان به چشم خود ميبيني و اكثر اين فسادها كه ميبيني، از تصنيفات مرحوم آخوند «محمّد باقر مجلسي» شيخ الاسلام است ...» «3»
______________________________
(1). محمّد هاشم آصف رستم الحكما (رستم التواريخ)، تصحيح محمّد مشيري، ص 98.
(2). رستم التّواريخ، پيشين ص 115.
(3). رستم التّواريخ، پيشين ص 154.
ص: 83
وضع اقليّت زردشتي
وضع اقليّت زردشتي پس از استقرار حكومت آخرين شهرياران صفوي، بيش از پيش به سختي و دشواري گراييد. «... تا زمان شاه عبّاس در سراسر ايران آتشكدههاي بسيار برپا بود؛ در دامنه كوه البرز و سرزمينهاي فارس و خراسان از اين آتشكدهها وجود داشت، همهجاي ايران گبران ميزيستند، شاه عبّاس آنان را يكسره نابود كرد و آتشكدههاي آنان را ويران ساخت و آنها را ناچار كرد كه به دين اسلام درآيند و يا از ايران بيرون روند، هزاران هزار نفر از آنان به هند روي آوردند.
ايران، يعني سرزميني كه پيش از اين كمجمعيّت بود، پس از اين پيشآمد، كمجمعيّتتر گرديد ...» «1»
«رفتار حكّام و مسلمانان كرمان در زمان صفويّه با زردشتيان خوب نبود و همين سختگيريها موجب شد كه بقاياي اين خاندانهاي اصيل ايراني به هندوستان مهاجرت كنند و باز همين سختگيريها بود كه روز سختي ايران، كار خود را كرد، يعني يكصدسال بعد جواب خود را داد؛ بدين معني كه بعد از سال 1133، لشكريان افغان، بهطرف كرمان سرازير شدند و سپاه مير محمود چهل هزار نفر بود و بعضي گفتهاند بيست هزار نفر، فوجي از گبران يزد و كرمان به او پيوستند به اميد آنكه از جور قزلباش خلاص شوند.» «2»
نه تنها زردشتيان به افاغنه كمك كردند، بلكه يكي از افراد زردشتي كه اتفاقا نام او صورت اسلامي داشته يعني نصر اللّه خان گبر كرماني در لشكر محمود به كمك او شمشير زد، حتّي در تسخير فارس به او كمك كرد و اين نصر اللّه خان در حمله به شيراز زخم برداشت، ولي شيراز تسخير شد و در اين ماجرا قريب يكصد هزار نفر از اهل شيراز در جنگ، از قحط و غلا هلاك شدند. به اين ترتيب، ميتوانيم مجسم كنيم كه چرا كرمان در برابر مشتي افغان مقاومت نكرد و چطور شد كه وقتي شاه سلطان حسين سر از خواب برداشت، سپاهيان افغان را پشت دروازه اصفهان ديد و با اينكه «علماي اصفهان در حضور پادشاه اجتماع كرده نسخه ادعيه فتحيّه و مجربات علميّه بياورده و جوشن صغير و كبير، تعويذ بازوي شاه كشورگير نمودند، و منجّمين جاماسب تمكين به تشخيص ساعتي سعد، به مقابله ... مأمور شدند و قرار شد در حوالي شهر بابك در ساعتي سعد محاربه نمايند، مقارن اينحال حسين خان زنگنه درآمده عرض كرد كه اينك افاغنه رسيدند ...» «3»
در واقع چوب سختگيريهاي بر مسيحيان و مزدكيان زمان انوشيروان و پرويز را
______________________________
(1). از سفرنامه اترسوئدي (كه در سال 1749 درگذشت) به نقل از لغتنامه دهخدا، ص 97 «گبر».
(2). فارسنامه ناصري.
(3). آسياي هفت سنگ، دكتر باستاني، ص 156 به بعد.
ص: 84
ايرانيان در قادسيّه خوردند و مزه سختسريهاي قزلباش و روحانيان بيايمان زمان شاه عبّاس اوّل و دوّم را، مردم اين مملكت در جنگ گلونآباد چشيدند، كه جوجه را در آخر پائيز ميشمرند.» «1»
فشار شديد به عيسويان ايران
چنانكه ضمن تاريخ سياسي ايران در عهد شاه عبّاس يادآور شديم، شاه عبّاس پس از آنكه از حركت سپاه عثماني به جانب ايران آگاه شد، تصميم گرفت شهرهاي آباد ارمنستان را ويران كند و تمام مردم آن سرزمين را به خاك ايران كوچ دهد تا سربازان ترك به علت فقدان وسايل زندگي از پا درآيند و مجبور به عقبنشيني گردند. «آنتونيو دوكووآ» در كتاب خود شرح اين ماجراي خونين و رقّتآور را چنين بيان ميكند كه سربازان با شمشيرهاي كشيده به دهكدهها ميرفتند و كدخدايان را احضار ميكردند و به سر شاه قسم ميخوردند كه اگر تا چند ساعت مردم را كوچ ندهند، سر خود و زن و فرزندانشان بريده خواهد شد؛ بدين ترتيب، مردم بيچاره ارمنستان با گريه و زاري و استغاثه به راه افتادند، زناني كه شوهرانشان در بيگاري براي شاه كشته شده يا مرده بودند، نميدانستند با 5 يا 6 كودك چه بكنند. از آنجمله بعضي بر زمين ميافتادند و با بوسه، خاك وطن را وداع ميكردند، چيزهايي ميگفتند كه دل سنگ را آب ميكرد ... بيش از 60 هزار نفر از قصبهها و شهرها به حركت درآمدند ... در راه، اين قوم تيرهبخت دچار سرماي زمستان شدند و چون غالبا غارتزده و بيبرگ بودند از سرما آسيب فراوان ديدند ... دچار قحط و غلا شدند، كار به جايي رسيد كه به خوردن مردگان رضا دادند، سپس چون مرده نبود، به خوردن اطفال خود پرداختند و كمكم كار به خوردن مدفوع انسان و حيوان كشيد ...» «2»
چنانكه ضمن تاريخ سياسي عهد شاه عبّاس بيان كرديم، در يك لشكركشي انتقامجويانه به گرجستان شرقي در حدود يكصد هزار نفر از مردم اين منطقه به ايران رانده شدند. «آنتونيو دوگوآ» مينويسد: «شهرهاي معمور و آبادي نظير ايروان و نخجوان و شروان و فارس خراب و غارت گرديد، كليساها به اصطبل مبدّل شد، آثار مقدّس مذهبي را شكستند و سوختند و زنان و مردان و كودكان را به بردگي بردند؛ عدّه كثيري از ارامنه را به گيلان و مازندران كوچ دادند كه اكثريت آنها به علت ناسازگاري محيط يا وضع مزاجي جان سپردند.» شك نيست كه ريشه اساسي اين مظالم و بيدادگريها- غير از رواج جهل
______________________________
(1). آسياي هفت سنگ، دكتر باستاني، ص 156 به بعد.
(2). زندگي شاه عبّاس اول، ج 3، ص 202 به بعد.
ص: 85
و خرافات- سياست تجاوزكارانه عثمانيها بود كه در هر فرصتي ميكوشيدند كه به سرحدّات ايران تجاوز كنند.
اقليتهاي مذهبي در عثماني
پيترو، در سفرنامه خود از رفتار ناهنجار مامورين ترك با اقليتهاي مذهبي مخصوصا مسيحيان شكايت ميكند و مينويسد: «آنها در سرزمين خود دائما در معرض خطر حمله و مرض هستند و حتّي وضع دين و ايمان آنها نيز از اين خطر در امان نيست، زيرا تركها براي هيچ اصلي احترام قايل نيستند ... اگر در خانهيي با يك پسر وجيه و باهوش برخورد كنند، در پي فرصت هستند تا او را با زور از خانوادهاش جدا بسازند و به سلطان يا ديگران هديه كنند؛ خلاصه نسبت به عيسويان نهتنها به علت سوء نيّت، بلكه در اثر جهالت و عدم اطّلاع و تربيت، هزاران هزار ظلم و ستم روا ميدارند ...» «1»
بطور كلّي عثمانيها در زمينه مسائل مذهبي از ايرانيان متعصّبتر بودند و هر روز به عنواني نسبت به اقليّت ارامنه ظلم و ستم روا ميداشتند تا جايي كه ارامنه، مهاجرت به ايران را بر تحمّل ظلم و ستم عثمانيها ترجيح ميدادند. يكي از وزراي مختار بلژيك در عثماني كتابي درباره قتل عام ارامنه توسط عثمانيها نگاشته و از جمله مينويسد: «...
جنرال قنسول ايران ... در روز قتل عام، پرچم سهرنگ ايران را در بالاي كاروانسراي بزرگي برافراشت و دو نفر فرّاش با لباس مخصوص در جلوي در گماشت و به نام اينكه پناهندگان تبعه دولت ايران هستند، جان دو هزار تن ارمني را از مرگ نجات داد ...» «2»
در كتاب عالم آراي عبّاسي و روضة الصّفويّه، كمتر از مظالمي كه در حقّ ارامنه روا داشتهاند، سخن به ميان آمده است و بطور اجمالي نوشته شده است كه: «... مردم هر محل كه شعار دولتخواهي روميان (عثمانيها) ظاهر ساخته ... عساكر نصرتنشان ...
تاخت و غارت كرده در لوازم خرابي و سوزاندن علفزارها و غلّات تقصير نكردند و تا دو سه هزار خانوار از ارامنه ... كوچانيده به اين طرف آوردند ... و تا قريب بيست هزار غير ملّت آوردند كه در ميان قزلباش شرف اسلام دريافتند ...»
پس از استقرار آرامش، شاه عبّاس بر آن شد كه به جبران مظالم و بيدادگريهاي گذشته، در كنار زايندهرود مناطق مناسبي را بين ارامنه تقسيم كند و به مسلمانان و سربازان قزلباش گوشزد كرد كه به مال و جان و ناموس آنان تجاوز نكنند، در خريد و فروش آزاد
______________________________
(1). سفرنامه پيترو دلاواله، ص 451.
(2). تلخيص از كتاب ايرانيان ارمني نوشته اسمعيل رائيني، ص 14.
ص: 86
باشند و براي حسن جريان امور، فرماندار، دادرس و كلانتر ارمني انتخاب كنند و دعاوي و اختلافات حقوقي و جزايي را طبق موازين شرعي و عرفي خود حلّ و فصل كنند. كلانتر و حكمران محلّ را پس از انتخاب به شاه معرّفي ميكردند و در صورت تصويب، به كار مشغول ميشد.
ارامنه پس از استقرار در ايران و آميزش با ايرانيان، بسياري از آداب و رسوم ايرانيان را پذيرفتند و بعضي از رسوم و آداب آنان در ايرانيان مؤثر افتاد و چون مردمي فعّال و زحمتكش بودند، به فعاليتهاي مختلف كشاورزي و صنعتي و تجاري پرداختند. شاه عبّاس در كار تجارت ابريشم از همّت و كارداني آنان سودها برد. اشتغال ارامنه به فعاليتهاي مختلف اقتصادي سبب گرديد كه اندكاندك مشقّات گذشته را فراموش كنند و براي خود، خانه و كاشانه بسازند و به وضع مادي و اقتصادي خود بهبود بخشند. به گفته شاردن، 60 بازرگان در جلفا به فعّاليّت مشغول بودند؛ در دوره شاه عبّاس دوّم در مقابل جلفاي قديم، جلفاي نوي بنيان نهادند كه از لحاظ رعايت اصول شهرسازي و داشتن خيابانها و كوچهها راست و هموار بر جلفاي قديم رجحان داشت. بنا به گفته «پيترو دلاواله» وضع ارامنه مازندران نيز رو به بهبود نهاد و مسافري براي او نقل كرده كه در فرحآباد، 40 هزار ارمني زندگي ميكردهاند.
ارامنه ايران برخلاف يهوديها كه به دنبال كارهاي پرسود و كمزحمت ميروند، از آغاز اهل سعي و عمل بودند و به هر كار دشواري تن ميدادند، به موجب مطالعاتي كه محقّقان ارمني به عمل آوردهاند و به خصوص از مطالعه نوشتههايي كه بر روي قبور ارامنه هنوز باقي است، به خوبي ميتوان به پيشهها و حرف گوناگون اين اقليّت در طي 350 سال اخير پي برد؛ آنان به كارهاي گوناگوني چون ريختهگري، گچبري، كوهبري، ساعتسازي، بازرگاني، بافندگي، جولايي، پالاندوزي، قاليبافي، باغباني، چكمهدوزي، كدخدايي، چينهكشي، تربيت اسب، صنعت چاپ، نوازندگي، خيّاطي، حلّاجي، دبّاغي، سموردوزي، قصّابي، غربالسازي، شمّاعي، سلماني، نانوايي، نجاري، كفاشي، نقاشي، مينياتوري، قافلهسالاري، ناخدايي، پزشكي، جرّاحي، مورّخي، دبيري، مترجمي، كلانتري، سنگتراشي، شيشهبري، آهنگري، اسلحهسازي، آيينهسازي، مسگري، بنّايي، توپچيگري، سربازي و كلاهدوزي و جز اينها اشتغال داشتند.
چنانكه اشاره شد، روي سنگ قبر معمولا نام متوّفي و شغل و سال مرگ او را مينوشتند: في المثل: «زادور»، كلاهدوز مدفون در قبرستان ارامنه 1681، «اوجاق» نجّار مدفون در قبرستان ارامنه 1715 «1».
______________________________
(1). تلخيص از ايرانيان ارمني، ص 130.
ص: 87
بطور كلّي ارامنه از لحاظ آداب و رسوم و تعليم و تربيت، اقلّيتي كمابيش پيشرو و مترّقي بودند. آنان پس از مهاجرت اجباري به ايران قبل از هرچيز به فكر ساختن كليسا افتادند، زيرا كليسا در نظر آنان تنها يك مكان مذهبي نيست، بلكه مدرسهاي است براي آموختن؛ نخستين چاپخانه در ايران و خاورميانه به همّت ارامنه تأسيس گرديد؛ هماكنون در غالب شهرهايي كه شماره ارامنه زياد است، عدّهيي از ارامنه به كارهاي مكانيكي، آهنگري، خيّاطي و ساير كارهاي دشوار ميپردازند. از سال 1605 م (1013 ه) كه ارامنه به ايران رانده شدند، پس از تحصيل امنيّت و آرامش، شروع به كار كردند و ضمن تأسيس مدارس، به ايجاد سازمانهاي بهداشتي، بيمارستانها، پرورشگاهها، زايشگاهها و انجمنهاي خيريّه همّت گماشتند ... «1» يكي از افتخارات بزرگ ارامنه، آوردن صنعت چاپ كتاب است به ايران، كه ابتدا حروف آن چرمي بود و بعدها همه حروف فلّزي شد؛ ايران يازدهمين كشوري است در جهان كه به همّت ارامنه، از اين صنعت گرانقدر استفاده كرده و باب آگاهي و بيداري را به روي مردم گشوده است.
حقوق اجتماعي اقليّت ارمني در جلفا: چنانكه اشاره شد، پس از آنكه ارامنه با تحمّل رنج و زحمت بسيار به اصفهان كوچ داده شدند، جمعيّت آنان به تدريج رو به افزايش نهاد، گروهي از عيسويان ديگر نقاط ايران نيز به جلفا روي آوردند و شاه عبّاس چنانكه گفتيم براي اين اقليّت مذهبي حقوق مدني و اختياراتي قايل شد، بطوري كه ارامنه اين منطقه ميتوانستند، خانه و يا ملك و يا چيز ديگري براي خود بخرند و در اجراي مراسم مذهبي آزادانه شركت جويند و براي اداره امور مختلف، حاكم، دادرس و كلانتر ارمني انتخاب كنند. شاه عبّاس براي جلوگيري از تصادم مسلمانان با عيسويان دستور داده بود كه مسلمانان در جلفا سكونت اختيار نكنند و هرگاه مسلماني نسبت به افراد ارمني بدرفتاري كند، وي را مورد بازخواست و كيفر قرار دهند. علاوه بر آنچه گفتيم، سران ارامنه ميتوانستند مانند اعيان و اشراف ايراني هنگام سواري از زين و لگام سيمين و زرّين بهرهمند شوند.
در ماه شوّال 1028 هجري شاه عبّاس تمام زمينهاي كنار زايندهرود را كه ارامنه جلفا در آنجا براي خود ساختماني احداث كرده بودند و ملك شخصي شاه بود، به موجب فرمان زير به ايشان بخشيده است: «بنده شاه ولايت عبّاس، حكم مطاع شد. آنكه ...
اراضي و زمين واقعه در كنار رودخانه زايندهرود و دار السّلطنه اصفهان ... كه ملك نوّاب
______________________________
(1). همان كتاب، از ص 150 به بعد.
ص: 88
همايون ماست ... از مالكيّت ديوان برطرف ساخته به انعام ارامنه مذكور، در دفاتر عمل نمايند، وزير و كلانتر و عمّال اصفهان حسب المنظور مقرّر دانسته از فرموده درنگذرند و زمين مذكور را به انعام ايشان مقرّر دارند. شوال 1028 ...» «1»
علاوهبر اين، شاه عبّاس در سال 1023 با ساختن كليسايي براي ارامنه موافقت كرد و فرماني در شعبان همان سال در اين مورد صادر نمود؛ در اين فرمان شاه عبّاس به حسن مناسبات خود با پاپ روم و پادشاه اسپانيا اشاره ميكند و مينويسد: «چون دار السّلطنه اصفهان پايتخت است، ميخواهيم در اين محلّ كليسا بسازيم.» اينك عين فرمان شاه عبّاس:
فرمان شاه عبّاس بزرگ براي بناي كليساي جلفاي اصفهان: «به فرمان همايون شد، آنكه كشيشان و رهبانان و ملكان و ريشسفيدان و كدخدايان و رعاياي ارامنه ساكنين دار السّلطنه اصفهان ... بدانند كه چون ميانه نوّاب كامياب همايون و حضرات سلاطين رفيع الشّان مسيحيّه ... كمال محبّت و دوستي است ... و توجه خاطر اشرف به آن متعلّق است كه هميشه طوايف مسيحيّه از اطراف و جوانب بدين ديار آمدوشد نمايند و چون دار السّلطنه اصفهان پايتخت همايون و از هر طبقه و طوايف مردم هر ملت در آنجا هستند، ميخواهيم كه جهت مردم مسيحيّه در دار السّلطنه مذكوره، كليساي عالي در كمال رفعت و زيب و زينت ترتيب دهيم كه معبد ايشان بوده و جميع مردم مسيحيّه در آنجا به كيش و آيين خود عبادت نمايند ... شعبان المعظّم 1023.» «2»
با مرگ شاه عبّاس، بهترين دوران زندگي ارامنه ايران سپري شد، با اينحال نبايد چنين پنداشت كه شاه عبّاس در تمام دوران فرمانروايي خود، با ارامنه روشي انساني و ارفاقآميز داشته است. در سال 1030 هجري شاه عبّاس اوّل شنيد كه چندتن از زنان ارمني در دهكدهيي از او بدگويي كردهاند، از شنيدن اين خبر بر جماعت ارامنه خشم گرفت و فرمان داد كه تمام ارامنه دهكده بختياري را به اختيار يا اجبار مسلمان كنند و يك نفر را مأمور اجراي دستور كرد، «مؤمنان به جان ارامنه افتادند و هركس را به رضاي خاطر مسلمان نشد، به زور به دين اسلام درآوردند، از آن جمله كشيش پيري را كه نميخواست مسلمان شود، با زور ختنه كردند و آن بيچاره جان خويش را بر سر اين كار گذاشت؛ پس از آن نزديك پنجهزار تن از ارامنه حدود خاك بختياري بهظاهر مسلمان شدند. شاه عبّاس براي اينكه آن قوم را با مسلمانان درآميزد، فرمان داد كه ارمني و مسلمان باهم ازدواج
______________________________
(1). تلخيص از كتاب زندگي شاه عبّاس اوّل، ج 3، ص 213 به بعد.
(2). اسناد و نامههاي تاريخي ص 24.
ص: 89
كنند ...» «1» در نتيجه اين اقدامات مستبدّانه به كار تجارت ايران لطمهيي بزرگ رسيد. با اينحال مجموعا در دوران سلطنت شاه عبّاس اقّليّتهاي مذهبي از امنيّت نسبي برخوردار بودند و اگر مردم محلّي يا مأمورين دولتي يا روحانيان، مزاحم آنان ميشدند، شاه جلوگيري ميكرد؛ چنانكه يكبار بين ارامنه جلفا و مردم ماربانان جنگي بروز كرد، پس از آنكه ميرزا محمّد وزير دار السّلطنه اصفهان موضوع را به اطّلاع شاه رسانيد، سخت برآشفت و خطاب به او، طي فرماني نوشت «... بارك اللّه، روي ايشان سفيد، في الواقع قاعده مهمان نگاه داشتن همين باشد؛ جمعي كه به جهت خاطر ما از وطن چندين هزار ساله خود جلا شده باشند و خروارخروار، زر و ابريشم را گذاشته به خانه شما آمده باشند، گنجايش دارد كه به جهت چند خربوزه و چند من انگور و كلوزه با ايشان جنگ كنند؟ ... بسيار بد كردهايد، از تو، به غايت الغايت عجب بود ... به همهحال خاطرجويي مردم «جولاه» نموده، نوعي نماي كه تسلّي و راضي شوند ... آنچه ملك ما بوده باشد، ايشان جا دهند و تتمّه كه نماند خانههاي رعيّت را كرايه كرده ... كه انشاء اللّه تعالي در آينده به جهت خود بسازند. ميبايد جمعي كه با ايشان نزاع كردهاند، تنبيه بليغنمايي ...
في شهر ربيع الثّاني 1014.» «2»
بيمهري و ظلم و ستم نسبت به اقليّت ارمني درون ايران، با مرگ شاه عبّاس اندكاندك رو به فزوني نهاد؛ نهتنها روحانيان قشري و دنياپرست، بلكه مأمورين ستمپيشه دولتي از هر فرصتي براي دوشيدن اين اقليّت استفاده ميكردند. چنانكه در عهد شاه صفي جانشين شاه عبّاس به موجب فرمان (موزه وانك، رديف 172) مأموران شاهي و راهدارها را كه به عناوين مختلف از بازرگانان ارمني اخّاذي ميكردند، از گرفتن حقوق گمركي- زائد بر ميزاني كه معيّن شده است- معاف كرد. از رفتار مردم و مأموران در دوران حكومت 25 ساله شاه عبّاس دوم با ارامنه ايران، اطّلاعات مهمي در دست نداريم؛ آنچه مسلم است شاه سليمان در سال 1096 ه (1684 م) فرماني خطاب به همه حكّام محال اصفهان به خصوص حكومتهاي فريدن، لنجان و چهارمحال بختياري صادر نمود و طي آن اخطار كرد كه در امور مذهبي ارامنه، مداخله نكنند و آنان را در اقامه مراسم ديني آزاد گذارند ... «3»
براي آنكه خوانندگان به اوضاع اجتماعي و سطح فكر مردم آن دوران و تحريكات روحانيان عليه ارامنه آگاه شوند، قسمتي از نامه شكايتآميز يكي از مبلّغين مذهبي را،
______________________________
(1). تاريخ زندگي شاه عبّاس اوّل، ج 2، ص 134 به بعد.
(2). ايرانيان ارمني، از ص 115 به بعد.
(3). همان كتاب، ص 117.
ص: 90
ذيلا نقل ميكنيم:
يكي از كشيشان كارملي در اوّل اكتبر 1672 از اصفهان چنين نوشت: «از ابتداي سلطنت اين پادشاه، عيسويان گرفتار ظلم و ستم و تعقيب شدهاند، اي كاش اين عمل در نتيجه دشمني با آيين عيسويّت باشد، ولي بيشتر به علّت حرص و طمع آنان و همچنين به عقيده آنها عليه ناپاكي ماست، بيآنكه تحقيق كنند كه چرا ناپاكيم. رؤساي مذهبي ارامنه به زندان افكنده شدهاند و غل و زنجير برپاي دارند و كليساهاي جلفا مجبورند هرساله چهار صد تومان بپردازند ...»
در ماه مه 1678 چندتن از مسلمانان متعصّب به بهانه اينكه ارامنه و كليميها در نتيجه «عقايد ضالّه خود» به آيين اسلام لطمه وارد آوردهاند، از شاه در موقع مستي فرماني گرفتند كه عدهيي از آنها را اعدام كنند. لذا جمعي از خاخامهاي كليمي در اصفهان بيرحمانه به هلاكت رسيدند، ولي ارامنه و بسياري از محكومشدگان كليمي توانستند با پرداخت رشوههاي كلان از اعدام نجات يابند. تصادفا در اين ايّام، در نتيجه تبليغات و نفوذ يكي از مجتهدان متعصّب به نام محمّد باقر مجلسي، آيين تشيّع در ايران بهسرعت پيش ميرفت. اگرچه دليل محكمي در دست نداريم و ليكن ميتوان گفت احتمالا اين شخص متعصّب بود كه باعث قتل و آزار مسيحيان ميشد بدون آنكه نظري به دارايي آنان داشته باشد. از نظر مصالح كشور ايران و سلسله صفويّه، مجازات و تعقيب سنّيها به مراتب از آزار اقليتهاي عيسوي و مبلّغان كاتوليك نتايج ناگوارتري داشت ... سنّيهاي ايران مردمي نيرومند و جنگآور بودند و هرنوع مداخله در امور مذهبي آنها ممكن بود به هرجومرج منتهي شود ... «1»
چون كتاب بحار الانوار مجلسي و بسياري از تعاليم و روايات آن در حيات فكري، ادبي، اجتماعي و مذهبي شيعيان مؤثّر افتاده، اجمالا به محتويات اين كتاب نظري ميافكنيم:
«بحار الانوار، كتابي است مذهبي به زبان عربي از محمّد باقر مجلسي (1037 ه.
ق)؛ التقاط و انتخابي است از كتابهاي معروف شيعه، و تقريبا كليّه احاديث مروي از پيغمبر (ص)- البته به عقيده شيعه- و ائمّه شيعه (ع) در آن جمع شده است و ميتوان آن را دايرة المعارف شيعه خواند، با كمال تأسف بعضي مطالب سست و بياساس نيز در آن فراهم آمده، اين كتاب مفصل در 26 مجلّد است، چندين مجلّد آن به فارسي ترجمه شده
______________________________
(1). تاريخ لاكهارت، ص 36 به بعد.
ص: 91
است. مباحث آن بيشتر تاريخ زندگي پيغمبر (ص) و احوال ائمّه (ع) و كلّياتي راجع به زمين و آسمان و حدوث عالم و مباحثي از هيأت و صيد و ذباحه و اطعمه و اشربه و احكام ظروف طلا و نقره ... و بحث در پيرامون اخلاق و اوامر و نواهي و معاصي و حدود و جز اينها ميباشد.» «1»
اروپائيان مقيم ايران، ضمن توصيف وقايع مربوط به سال 1694- كه مقارن با جلوس شاه سلطان حسين است- از الغاي حقوق و امتيازات ديرين خود سخن ميگويند و مينويسند: «آزار و تخفيف مذهبي تجديد شده و اين نتيجه نفوذ دائم التّزايد عناصر متعصّب ملّاها و دسيسههاي روحانيان رسمي است، تجّار نيز مانند مبلّغين مذهبي از لغو امتيازات و خواستن رشوه گزاف از طرف مأمورين فاسد دربار، براي تجديد آن امتيازات شكايت كردهاند و تأثير سوء ناامني متزايد كشور را در تجارت، گزارش دادهاند ... لوئي چهاردهم كه از مدتها پيش نقش حمايت از مسيحيان را در مشرق زمين به عهده گرفته بود و همچنين پاپ، وقتي كه گزارش مبلغين و بسته شدن اجباري كليساها به اروپا رسيد، سخت مضطرب شدند. براي خاتمه دادن به آزارها و همچنين ازدياد و تحكيم منافع تجاري و سياسي فرانسه، لوئي چهاردهم و وزيرانش تصميم به افتتاح مذاكره و انعقاد پيماني گرفتند ... اين پيمان كه نخستين معاهده بين فرانسه و ايران بود در سال 1708 ميلادي در اصفهان امضاء شد؛ معذلك به دلايلي ... اين قرارداد فقط تخفيف موقّتي در سرنوشت مبلّغين داشت و منتج به هيچ پيشرفتي در زمينه سياست يا تجارت نشد ...» «2»
همچنين در فرمان مورّخه صفر المظّفر 1111، شاه سلطان حسين، مطالبي در پيرامون آزادي مذهبي و حقوق و اختيارات مسيحيان ايران به چشم ميخورد؛ در اين فرمان برحسب تقاضاي «ايلجي پادريان والايان»، شاه سلطان حسين موافقت ميكند كه ارامنه جولا، شماخي، اصفهان، تفليس، گنجه، ايروان، تبريز، نخجوان، همدان و ساير ممالك محروسه، در هر محل كه معبدي دارند، هرگاه خراب شود مجدّدا بسازند و اموات خود را در مقابر خود دفن كنند، احدي مانع نشود ... «3» همچنين در فرمان مورّخه رجب المرجّب 1120 شاه سلطان حسين به وزير دار السّلطنه اصفهان دستور ميدهد كه نسبت به «پادريان پابرهنه كرمليان» روش سابق را پيش گيرد، يعني در همان «جا و مقامي كه وزير سابق مزبوره در زمان نوّاب فردوس مكاني جهت ايشان تعيين كرد ... و در معبدي كه دارند، به
______________________________
(1). تلخيص از دايرة المعارف فارسي، جلد اوّل، ص 389.
(2). ميراث ايران، ص 522.
(3). اسناد تاريخي، ص 62
ص: 92
دين و آيين خود به عبادت مشغول بوده احدي مزاحمت به حال ايشان نرساند و متوفّاي خود را در اراضي موات بيصاحب دفن نمايند ... و احدي مزاحمت به حال ايشان نرساند ...» «1»
قرائن و امارات نشان ميدهد كه در عهد شاه سلطان حسين- كه شهرياري فاسد، نالايق و بيسياست بود- بنيان آزادي عقايد مذهبي نهتنها براي اهل تسنّن بلكه براي پيروان ديگر اديان متزلزل شده بود، تا جايي كه لوئي چهاردهم طي نامهيي از شاه سلطان حسين تقاضا ميكند كه به عمّال خود دستور دهد كه مزاحم نصارا و ارامنه الكاي نخجوان نشوند؛ شاه سلطان حسين در پاسخ او مينويسد: «در باب خليفه سزاريلي و نصاراي فرنگي، خصوصا پادريان سياهپوش، قبلا به حكام و مأمورين دستور دادهام ...» «2»
وضع اجتماعي و اقتصادي ايران در عهد صفوي
اشاره
حكومت دويست و پنجاه ساله صفوي با تمام جنبههاي نيك و بد آن از بركت امنيت و ثباتي كه در سراسر كشور پديد آمده بود، به رشد تدريجي اقتصاديات كمك كرد؛ جلوگيري سلاطين صفوي از حملات پياپي اقوام وحشي، موجب توسعه شهرها و گسترش آباديها و افزايش جمعيت و پيشرفت شايان توجه صنعت و بازرگاني گرديد.
«... راههاي كاروانرو در درون كشور ساخته شد، و شهرها و آباديها و بناها و مدرسهها و مسجدها و رباطها و كاروانسراهاي بسيار در همه سوي ايران احداث گشت.
در كارهاي صنعتي و هنري و معماري، آنچنان پيشرفتي فراز آمد كه آن دوران را از ممتازترين زمانهاي تاريخ ايران ساخت. نخستين درخششهاي اين دگرگوني را ميتوان از همان اوان پادشاهي شاه اسماعيل، فراديد آورد، چنانكه در دوران قدرت او شهرهايي مانند اردبيل و تبريز و خوي و اصفهان رو به گسترش گذاشت. اردبيل شهر مقدس صفويان و آرامگاه نخستين پيشواي صوفيان سرخكلاه بود و مردم بسيار از ديارهاي گوناگون با آهنگ زيارت شيخ صفي الدّين به آنجا ميآمدند و از اين راه بر ثروت آن ميافزودند. شهر «خوي» مركزيّت سپاهي داشت، و بنايي به نام دولتخانه (مركز كاخ شاهي و كارهاي دولتي و ديواني) در آن برپا بود كه با دولتخانه «تبريز» كوس برابري ميزد.
تبريز كه نخستين پايتخت صفويست پيش از شاه اسماعيل از فعاليّتهاي عمراني
______________________________
(1). همان كتاب، ص 65.
(2). همان كتاب، ص 77.
ص: 93
دودمان بايندري برخوردار شد و به كاخها و مسجدها و گرمابهها و بناهاي ديگر آراسته گرديد و محل تجمّع گويندگان و نويسندگان و دانشيان و هنرمندان نامور زمان بود. در عهد شاه اسمعيل، دستهيي از هنرمندان هرات به شهر تبريز رونقي تازه بخشيدند و از نظر بازرگاني نيز اين شهر موقعيّت عصر تيموري را بازيافت و بازار داد و ستد در آن گرمي گرفت.
نهضت بازرگاني كه با ايجاد قدرت متمركز صفوي آغاز شده بود، موجب توسعه روابط اقتصادي و سياسي ايران با دنياي خارج شد. بيم فرنگيان از پيشرفتهاي نظامي عثمانيها در خاك اروپا، آنان را بر آن داشت، ايرانيان را به دنبال كردن جنگ با عثمانيها تشويق و ترغيب نمايند.
چون آوازه قدرت ايران به اروپا رسيد، فرنگيان به جهات سياسي و اقتصادي آهنگ ايران كردند، سفر «آنتوني جنكينسن» انگليسي پس از مرگ شاه اسماعيل به ايران براي استقرار مناسبات بازرگاني ميان انگلستان و ايران از راه درياي مازندران، يكي از قديميترين سفرهاي بازرگاني غربيان به خاك ايران است.
پس از آنكه قزوين در عهد شاه تهماسب پايتخت ايران گرديد، تبريز همچنان موقعيّت اقتصادي و بازرگاني خود را حفظ كرد. و هنگامي كه شاه عبّاس، اصفهان را به پايتختي برگزيد. اصفهان مركزيّت تجاري يافت و محل استقرار نمايندگان بازرگاني شركتهاي هند شرقي هلند و انگليس و فرانسه و همانند آنها گرديد. باوجود جنگهاي مستمر بين ايران و عثماني فعاليت بازرگاني از راههاي مختلف ادامه يافت، از جمله از طريق روسيه، كالاي ايران را به اروپا صادر و از همان راه كالاهاي غرب را به ايران وارد ميكردند و با اين تلاش، روابط اقتصادي ايران با لهستان، سوئد، دانمارك و آلمان برقرار بود. مناسبات بازرگاني ايران و اروپا مخصوصا در دوران قدرت 42 ساله شاه عبّاس پيش از پيش وسعت گرفت و دامنه آن تا پايان حكومت شاه عبّاس دوّم دوام يافت.
سياست عمراني شاه عباس، مخصوصا توسعه راههاي ارتباطي و ايجاد امنيّت بيسابقه، ايجاد كاروانسراهاي متعدد در راههاي كمآب و بيآب كه تا پايان عهد صفويه كموبيش دنبال ميشد به رشد تلاشهاي اقتصادي كمك كرد. «شاردن» سياح معروف فرانسوي شماره اين كاروانسراها را در پيرامون سال 1084 هجري (دوره شاه سليمان) به 1802 كاروانسرا در اصفهان خبر داده است، در حالي كه در بين عامه مردم شايع است كه شاه عباس فقط 999 كاروانسرا در ايران بنا كرده است. يكي از كاروانسراهاي آن عهد اكنون هتل شاه عبّاس نام گرفته و در نوسازي آن از هنر عهد صفوي و بدايع صنعتي روزگار
ص: 94
ما الهام گرفتهاند.
بطور كلي، ساختن مسجدها، آب انبارها، راهها، كاروانسراها، پلها، خيابانها و شهرهاي جديد كه به همّت و اراده شاه عبّاس آغاز شده بود، در دوره صفويّه ادامه يافت و از آنجمله آثار بديع هنري، اكنون مسجد شيخ لطف اللّه و مسجد شاه چون دو گوهر تابناك زينتافزاي شهر تاريخي اصفهان است.» «1»
بيتوجهي به حقوق بشر و اعمال ددمنشانه در اين دوره
در دوره صفويه، اعمال ناروا و نامعقول و ددمنشانه، مكرر از طرف سلاطين، امرا و رجال و شخصيتهاي مملكتي و گاه از ناحيه مردم عادي به وقوع ميپيوست: چنانكه خواجه جلال الدين خواندمير وزير شاه اسمعيل چون مورد بيمهري تهماسب قرار گرفت در آتش سوخته شد. در تذكره شاه تهماسب از اين عمل وحشيانه چنين ياد شده است:
«... و خواجه جلال الدين محمّد بنابر بعضي قبايح كه از او صادر شده بود مواخذ گشت و آخر سوختندش ...»، اندكي بعد يعني در سال 932 ه جماعت شاملو كه مواجبشان نرسيده بود به خانه خواجه حبيب اللّه از وزيران و سرداران تهماسب، كه مردي نيكونهاد بود، ريختند و او و پسر و صد تن از اتباعش را پارهپاره كردند، چون سگاني گرسنه كه بر سر مردارها رفتند ... «2»
«خونريزيهاي شاه اسمعيل ثاني چندان بود كه بيگمان نشان از جنون خاص او درين راه ميدهد و چنان در تاريخ مشهور است كه حاجت به بازگفتن ندارد. شاه عبّاس اوّل گل سرسبد خاندان صفوي به قتل پسر ارشدش و به كور كردن دو پسر ديگرش اقدام نمود؛ در عهد آن پادشاه نامور گاه به رفتارهاي عجيب با خلق خدا برميخوريم، از جمله جوشانيدن آدميزادگان، در روغن گداخته يا پوشانيدن قباي باروتي بر تن محكومان بدبخت و آتش زدن آنها و يا شكم دريدن، زنده پوست كندن، دست و پا بريدن، ميل در چشم كشيدن، گوش و بيني بريدن، سرب گداخته در گلو ريختن، زبان بريدن، به سيخ كشيدن، پوست آدمي به كاه انباشتن، از دروازهها واژگونه آويختن، در پوست گاو كشيدن، در گچ گرفتن و اينگونه كارهاي نابهنجار.» «3»
اينگونه مظالم و بيدادگريها، روح آزادمردان آن روزگار را آزرده ميساخت و چه
______________________________
(1). دكتر ذبيح اللّه صفا، تاريخ ادبيات در ايران، جلد پنجم، بخش يكم، ص 73 به بعد.
(2). دكتر ذبيح اللّه صفا، تاريخ ادبيات در ايران، جلد پنجم، بخش يكم، ص 102 به بعد.
(3). همان كتاب ص 103.
ص: 95
بسيار بودند مرداني كه براي رهايي از آلام دروني به مسكرات و مواد مخدّر پناه ميبردند.
تاريخ ادبي ايران در دوره صفويه
اشاره
چون تاريخ ادبيات در هردوره ارتباط مستقيم با حيات اقتصادي، اجتماعي و سياسي آن دوره دارد، براي آشنايي با تاريخ ادبي ايران در عهد صفوي، ناگزير بايد با وضع عمومي ايران در آن دوران آشنا شويم، با اينكه در عهد صفويه از بركت كارداني و كشورگشايي شاه اسماعيل و شاه عبّاس اوّل، تا حدي وحدت ملّي ايران تأمين گرديد و در سايه قدرت حكومت مركزي، به نيروي مزاحم فئودالها و مالكان بزرگ پايان داده شد، ولي در همانحال «با برتري يافتن شمشيرزنان بيفرهنگ سرخ كلاه و يا چيرگي عالمان قشري ظاهربين، دوراني جديد از تنزل فكري و عقلي و ادبي در ايران پيريزي شد، كه نهتنها با سقوط دولت صفوي، بلكه شايد تا ديرگاه همچنان در ايران برقرار ماند ... عليرغم نظم و انضباط نسبي عهد شاه اسماعيل و شاه عبّاس، در نتيجه بينظميها و كشتارها و قانونشكنيهايي كه در پادشاهي شاه اسماعيل دوم، سلطان محمد خدابنده، شاه صفي و شاه سليمان و شاه سلطان حسين و شاه تهماسب دوّم و قسمت اخير سلطنت نادر رواج يافته بود، اين دوران از عهدهاي تاريك و ناسازگار تاريخ ميهن ما بهشمار ميآيد ...» اما مطلبي كه در سرآغاز اين مطالعه طولاني نبايد فراموش شود، اشارهييست به موضوع آميزش دين و سياست؛ در اين عهد، منظور و مقصود زمامداران جلوهدادن سلطنت است به صورت يك مأموريت مقدس ديني و الهي؛ توضيح اين مقال آنست كه نابغه خردسال صفوي، شاه اسماعيل، با دعوي گماشتگي از سوي «امام زمان» و ادعاي يافتن كمر و شمشير و تاج و فرمان «خروج» از او، طغيان خود را بر پادشاهان عهد كه همگي اهل سنت و جماعت بودند، بهصورت قيامي و مذهبي و مأموريتي ديني ارائه كرد و مدعي شد كه هرچه ميكند به حكم و اراده صاحب الامر است كه بنابر اصول اعتقادي اماميان درباره مسأله امامت، وليّ عصر و فرمانرواي با استحقاق عالم است. سپس اين دعوي، با روياهايي كه او و پسرش تهماسب مدعي بوده و به گفتار خود در آنها دستورهاي جنگ و ستيز از پيشوايان دين ميگرفته و به سرداران ابلاغ ميكردهاند، دنبال شد و اندكاندك موضوع چنان مسلم و جدي شد كه نسب شاهان صفوي به سلطنت، از جانب امامان، صورت يك حقيقت اعتقادي گرفت، بهويژه كه عالمان مذهبي آن دوران هم در هماوايي و همگامي با پادشاهان صفوي از پاي ننشسته و حديثهايي درباره تأييد پادشاهي شاه
ص: 96
اسماعيل و ديگر فرمانروايان صفوي جعل كردند و اين اعتقاد تا پايان عهد صفوي با قوّت تمام رايج و زبانزد همگان و محور اصلي فعاليّتهاي سياسي و اجتماعي و فكري و ديني بوده است «1» بيت زيرين در مدح شاه سليمان، شاهدي است بر اين مدعا:
پادشاهي كه علي بن ابي طالب بستكمر شاهيش از دست ولايت به ميان «2» جالب توجه است كه در همين دوران تعصب مذهبي و استبداد، اميدي رازي متملقان و چاپلوسان را به باد انتقاد ميگيرد؛ وي كه از شاگردان ملّا جلال الدّين دواني و معاصر شاه اسمعيل صفوي است، در مذمت سر فرود آوردن در برابر سفلگان چنين ميگويد:
بر آن سرم كه اگر همتم كند ياريز بار منت دونان كنم سبكباري
اگر كني ز براي يهود كنّاسيوگر كني ز براي مجوس گلكاري
در اين دو كار كريه، آنقدر كراهت نيدر اين دو شغل خسيس آن مثابه دشواري
كه در سلام فرومايگان صدرنشينبه روي سينه نهي دست و سر فرود آري به عقيده مينورسكي و ديگر محققان، در عهد صفويه در اثر قدرت نامحدود روحانيان، نهتنها بازار تفكرات و انديشههاي فلسفي رو به كسادي رفت، بلكه روح تصوف و عرفان كه در پناه آن صاحبنظران ميتوانستند مكنونات قلبي و انتقادات اجتماعي و سياسي خود را بهصورت نظم و نثر به رشته تحرير درآورند، در آن محيط تعصبآميز رو به خاموشي نهاد. بدين ترتيب ادبيات عرفاني كه بازتابي از وضع روحي يك جامعه شكست خورده و محكوم به استبداد سياسي و مذهبي است، در اين عهد در برابر سياست خشن مذهبي سلاطين و روحانيان قشري به سرعت عقبنشيني ميكند و زندگي خانقاهي و تفكرات و نظرات عرفاني، زير فشار سياست سلاطين مستبد صفويه از بين ميرود. اين فشار تا آنجا پيش ميرود كه داشتن آثار عرفاني و از جمله مطالعه كتاب مولانا يعني مثنوي معنوي گناهي نابخشودني تلقي ميشود و روحانيان قشري و خشكه مقدّسها، اين شاهكار ادبي و عرفاني را با «انبر» از محلي به محل ديگر منتقل ميكردند، مبادا ملّوث و آلوده به كفر شوند.
شاه تهماسب اول، با اينكه به دينداري و دلبستگي به علي (ع) و خاندان رسالت تظاهر ميكرد، در عمل به گردآوري شمشهاي طلا بيش از توجه به مباني و اصول مذهبي و اخلاقي دلبستگي داشت. اين شهريار عابد و زاهد چون درگذشت، در خزانه او 380 هزار تومان سكه طلا و نقره و 600 شمش طلا و نقره كه هريك سه هزار مثقال طلا وزن
______________________________
(1). دكتر ذبيح اللّه صفا، تاريخ ادبيات در ايران، جلد پنجم، بخش يكم، از ص 5 تا 10 (به اختصار).
(2). تذكره نصرآبادي، تهران 1317، ص 6.
ص: 97
داشت و خروارها ابريشم و منسوجات گرانبهاي ديگر جمع شده بود. شاه تهماسب در نتيجه اين خصوصيات اخلاقي مورد نفرت شديد مردم تبريز بود، بههمين علت مقّر خويش را به قزوين منتقل كرد، ولي در اين شهر هم هرگز در مقابل مردم ظاهر نميگشت و از رعاياي خود شكايت نميپذيرفت. شاه تهماسب براي فرار از اعتراضات خلق، بيست سال بر اسب ننشست و يازده سال از كاخ خود خارج نشد، طبيعي است چنين شخص عياش و پولپرستي به عالم فرهنگ و ادب كمترين توجهي ندارد.
چون قصيده مولانا محتشم كاشاني را به سمع او رسانيدند گفت: «من راضي نيستم كه شعرا، زبان به مدح و ثناي من آلايند، قصايد در مدح شاه ولايت و ائمه معصومين عليهم السّلام بگويند، صله اوّل از ارواح مقدسه حضرات و بعد از آن از ما توقع نمايند، زيرا كه فكر دقيق و معاني بلند و استعارههاي دور از كار در رشته بلاغت درآورده به ملوك نسبت ميدهند كه به مضمون «در اكذب اوست احسن او» اكثر در موضع خود نيست.
اما اگر به حضرات مقدسات نسبت نمايند، شأن معالي نشان ايشان بالاتر از آنست كه محتمل الوقوع است. غرض كه جناب مولانا محتشم، صله شعر از جانب اشرف نيافت.» «1»
شاه سلطان حسين نيز كه آلت دست ملانمايان عصر خود و آلوده به انواع مفاسد اخلاقي بود «2»، به وضعي فجيع آزادانديشان و صوفيان را مورد تعقيب و تبعيد قرار ميداد، با اينكه در اين دوران، جهل و تعصّب بر سراسر حيات فرهنگي ما سايه افكنده بود و حدود دو قرن به طول انجاميد، ستارهيي چند در عالم فرهنگ ايران درخشيد كه ملا صدرا متوفي به سال 1050 و شاگردش ملا محسن فيض كاشاني (1091) و عبد الرزاق فياض لاهيجاني (1072) از آن جملهاند. در اين دوران منحط، بسياري از دانشمندان كه محيط اجتماعي و دربار آخرين شهرياران صفوي را براي عرضه كردن كالاهاي فرهنگي خود مناسب نميديدند، به دربار دهلي روي آوردند و شاعراني چون: عرفي، فيضي، فصيحي، شوكت و بيدل و ديگران با خصوصيات سبك هندي به شاعري پرداختند.
در اين سبك، الفاظ و معاني سخت پيچيده و معقّد و درك مفاهيم بسيار دشوار است.
ظرافت و نكتهپردازي و به كار بردن صنايع بديعي، بسيار مورد توجه است. به موازات انحطاط سياسي و اجتماعي آثار انحطاط روحي و اخلاقي در شعر و ادبيات فارسي آشكار ميشود، تا آنجا كه عاشق در برابر معشوق، خود را به حد «سگ» تنزل ميدهد:
______________________________
(1). عالم آراي عباسي، ج 1، چاپ تهران.
(2). نگاه كنيد به رستم التّواريخ از محمد هاشم آصف.
ص: 98 سحر آمدم به كويت به شكار رفته بوديتو كه سگ نبرده بودي به چه كار رفته بودي يا كمال خجندي ميگويد:
«كمال» در سگ كويش علو همت بينكه عار آيدش از همدمي و ياري ما چنانكه گفتيم، در نتيجه عدم توجه دربار صفوي به شعر و ادبيات، غزلسرايان و ارباب ذوق و هنر به درگاه شاهان گوركاني هند روي آوردند چه بسياري از پادشاهان نامدار تيموري هند، مانند بابر و پسرش همايون و ديگر افراد اين خاندان چون اكبر شاه و جهانگير، فارسي خوب ميدانستند و شاعران را مورد تشويق قرار ميدادند. بنا به گفته ابو الفضل در «آئين اكبري» 51 تن شاعر در دربار شهرياران تيموري هند با احترام ميزيستند، پس از انتقال محافل ادبي از ايران به هند، شعر فارسي سادگي و سلامت ديرين خود را از كف داد، شعرا در به كار بردن استعاره و مجاز و استفاده از صنايع لفظي مهجور و خيالبافي و باريكبيني بر يكديگر سبقت ميگرفتند، ملك الشعراي بهار در توصيف بيذوقي گويندگان اين عصر ميگويد:
فكرها سست و تخيلها عجيبشعر پر مضمون ولي نادلفريب
وز فصاحت بينصيبهر سخنور بار مضمون ميكشيد
رنج افزون ميكشيدزان سبب شد سبك هندي مبتذل
رواج بعضي سنتهاي زيانبخش اجتماعي
سجده و زمينبوسي:
در دوره صفويه بعضي از روي تعصب و ناداني و گروهي به قصد تملق و چاپلوسي و برخلاف مقررات مذهبي و اخلاقي در برابر شهرياران يا پيشوايان مذهبي يا مرشدان كامل سر عبوديّت به خاك ميسودند؛ اين كار نهتنها از ديرباز مورد اعتراض مسلمانان حقيقي و آزادگان و آزادانديشان قرار گرفته است، بلكه بسياري از سلاطين نيز به اين اعمال جاهطلبانه اعتراض كرده و ميگفتند چگونه اجازه ميدهيد كه مردم به شما سجده كنند، در حاليكه سجده كردن به غير از خدا كفر است! چنانكه سلطان عثماني خطاب به شاه تهماسب ميگويد: «كيف تاذنون في ان يسجد لكم النّاس، مع انّ السجود لغير اللّه تعالي كفر ليس به يقاس»، در مقابل اين اعتراض منطقي و موجّه، وزير شاه تهماسب اين پاسخ بيمعني و كودكانه را ميدهد «حكاية سجود الرعية لنا فهي سجود الملائكة لجدّنا آدم ...» و زمينبوسي و كرنش رعيّت بينوا را به تهماسب به سجود ملائكه به آدم ابو البشر همانند ميشمارد.
ص: 99
در نامه عبيد اله ازبك به شاه تهماسب هم، همين معني تكرار شده و او سجده كردن را جز براي خداوند كفر دانسته و ادعا كرده است، كه صفويان اين كردار زشت را بر رعيّت الزام و تحميل نمودهاند (احسن التواريخ، ص 231) سجده كردن و زمين بوسيدن در برابر مرشدان كامل و پادشاهان صفوي حتي براي خارجيان و سفيراني كه بار مييافتند الزامي بود. شاردن در مجلّد سوم، از سفرنامه خود ميگويد: «وقتي سفيري به خدمت پادشاه ميرسيد ميبايست زانو بزند و سهبار زمين را ببوسد، به نحوي كه پيشانيش به زمين بسايد و آنگاه نامهيي را كه از طرف پادشاه خود آورده بود به پادشاه بدهد.» «1»
يكي از بدبختيهاي اين دوران، جهل و بيخبري مردم و رواج بازار خرافات بود، مردم براي اين سيد بزرگوار! (شاه تهماسب) قدرت و كرامت فراوان قايل بودند: «پارهيي نذر ميكردند كه اگر به مراد دل خود برسند ارمغاني پيش وي فرستند و برخي به اميد اينكه دعايشان مستجاب شود، درهاي دولتخانه را در قزوين ميبوسيدند، گروهي آب وضويش را اكسير تبريز ميشمردند و تكهيي از پارچه تنپوش يا شالش را براي تبرك، يا ايمني از چشم بد، هميشه همراه داشتند.» «2» جالب توجه اينكه خود مرشد كامل مدعي كرامات و الهاماتي براي خود بود و ادعا ميكرد در حوادث دشوار «حضرات ائمه معصومين» به خواب او ميآيند و راهنمايي ميكنند. «3» نه تنها مردم، بلكه سران سپاه و شخصيتهاي مملكتي تسليم اوامر جابرانه سلطان وقت بودند، از جمله خليل سلطان به گناهي موهوم مورد سخط شاه اسمعيل قرار گرفت وي «كور سليمان قورچي» را مأمور كشتن وي كرد و به شيراز فرستاد، هنگام ورود مأمور، خليل سلطان در محفل انس پيش ياران خود بود «كور سليمان مانند بلاي ناگهان بدان محفل درآمده ... آهسته در گوش وي گفت: كه حكم قضا مضا براين جمله نفاذ يافته كه ترا به ضرب 12 چوب تأديب نموده مراجعت نمايم، لايق آنكه به خلوتخانه درآيي، تا حسب الحكم عمل نموده باز گردم، خليل سلطان بدون كمترين مقاومتي به نهانخانه درآمد و كور سليمان از عقبش بشتافت و نشاني كه در باب قتلش به مهر همايون رسيده بود ظاهر كرد. خليل سلطان گفت: چه كند بنده كه گردن ننهد فرمان را؟ و كور سليمان علي الفور سرش از تن جدا ساخته از آن خانه بيرون آورد ...» «3»
اندوختههاي شاه تهماسب صفوي
با اينكه شاه اسماعيل به گشادهدستي و ولخرجي مشهور بود فرزندش تهماسب
______________________________
(1). دكتر ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، جلد پنجم، بخش يكم، ص 148 به بعد.
(2). تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عبّاس، پيشين، ص 212.
(3). حبيب الله، تهران، خيام، ج 4، ص 550 به بعد.
ص: 100
سخت ممسك و مالدوست بود، شمس الدين بدليسي از تربيت يافتگان درگاه تهماسبي نويسنده كتاب شرفنامه كه در زمان اسمعيل دوّم به صورتبرداري از خزانه دولتي گماشته شده بود، اندوختههاي او را چنين صورت ميدهد: «سيصد و هشتاد هزار تومان از نقد طلا و نقره مسكوك و متطّلس و ششصد عدد خشت طلا و نقره، هريك از قرار سه هزار مثقال شرعي و هشتصد عدد پوشش طلا و نقره و دويست خروار حرير و سيهزار جامه و فراجه دوخته از اقمشه نفيسه و اسلحه و يراق و سي هزار سوار از جبه و جوشن و كجيم و برگستوان در جبهخانه و سه هزار شتر ماده، سه هزار رأس ماديان تازي پاكيزه، و دويست رأس اسب خاصه در طويله موجود بود ...»
اشارتهاي سفرنامهنويسان و فرستادگان اروپايي به دربار صفوي هم به نحوي است كه قول شمس الدين بدليسي را تأييد ميكند، ليكن در برابر اين مالدوستي مبالغهآميز شاه تهماسب، پسرانش اسمعيل و محمد خدابنده بهجاي آنكه اندوختههاي او را در راه عمران و آبادي كشور مصرف نمايند، گشادهدستي نياي خود شاه اسمعيل اوّل را تجديد كردند، چنانكه اين پادشاه اخير، خزانه تهماسبي را به زودي با بخششهاي خود، و به قصد استوار ساختن پايههاي تخت خويش تهي ساخت و به قول حسن بيك روملو «خزائن شاه دين پناه كه در قزوين بود، از جواهر و نقود و اسباب و آلات حرب، در امرا و صلحا و سادات و فقرا و لشكري و سفري و حضري قسمت نمود، مواجب لشكري را كه شاه دين پناه (تهماسب) مدت 14 سال بود كه نداده بود و يك دينار نخواست داد، و اسمعيل ميرزا صد يك آن را به صد فلاكت داده بود، آن حضرت مجموع را شفقت فرمودند، چنانكه مرد مجهولي دويست تومان و صد تومان زر گرفت.» «1»
شاه عبّاس اوّل برخلاف نخستين سلاطين صفوي چون كمابيش در مهد اجتماع تربيت يافته و از عقل سليم برخوردار بود، ثروت سرشار دولت را صرف اصلاحات گوناگون لشكري و كشوري و احداث راهها و كاروانسراها و بناهاي آباد ميكرد، با اينحال هنگام مرگش ثروت دولت در حال افزايش بود.
روابط بازرگاني ايران با اروپا در عهد صفويه
«تجارت ميان ايران و اروپا در عهد صفوي، و آمدوشد سفيران و بازرگانان و صنعتگران و مبلغان مذهبي مسيحي و بعضي از اهل حرفه و هنر اروپايي به ايران و رواج
______________________________
(1). دكتر ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، جلد پنجم، بخش يكم، ص 79 به بعد.
ص: 101
ساختههاي فرنگيان مانند ساعتهاي سويس، قبلهنما (قطبنما) و عينك و چيزهاي شيشهيي، بافتهها، بويژه ماهوت و اطلس و كمخاي فرنگي و تافته شامي و همچنين تأثير سبك نقاشي فرنگي، در اواخر عهد صفوي، به نحوي كه در تصويرهاي چهل ستون اصفهان ميبينيم و نظاير اينها، همگي نتيجه مستقيم ارتباطيست كه در دوران مورد مطالعه ما، ميان ايران و اروپا در حال گسترش بود و اين تأثيرها طبعا در دوران بعد از صفويه روزبهروز ژرفتر و گستردهتر گرديد، دامنه تأثير اين رابطهها، حتي به ادب فارسي نيز كشيد و در وصف فرنگيان مضمونهايي در اختيار شاعران زمان گذارد، شاهدان و زيبارويان فرنگ، حسن فرنگ، رخ فرنگ، بت فرنگ، باده پرتگال (مي پرتقال) و اينگونه واژهها، به همراه اين مضمونها و وصفها بسيار بهكار ميرفته است ... از جمله غزلي است با اين مطلع:
دارم دلي از چشم سياه تو فرنگيوحشيتر از آهوي نگاه تو فرنگي ذبيحي
***
يا به ما يار مشو يا چو شدي چون ما شوما چو رسواي جهانيم تو هم رسوا شو
عاشق و رند و غزلخوان و فرنگي مشربرند و لا قيد و ملامتكش و بيپروا شو ذبيحي
*** سير دانش در عهد صفوي
در عهد صفويه، علوم مثبت و تجربي كه از قرن سوّم و چهارم هجري اصول و مباني آن به همت زكرياي رازي و ابن سينا و ابو ريحان بيروني و ديگران پايهگذاري شده بود يكباره در اثر جمود و استبداد سلاطين و روحانيان اين دوران راه افول سپرد. مجلسي كه از صاحبنظران اين عصر است مانند، پيروان مكتب اسكولاستيك، در اروپاي قرون وسطا، تنها علمي را سودمند ميداند كه در راه تقويت دين و ايمان آموخته شود و به نظر او: «علم نافعي كه سبب نجات بشود، توحيد و امامت و علومي است كه از حضرت رسول (ص) و ائمه به ما رسيده است، زيرا همه محكمات قرآن در احاديث تفسير شده و تفسير اغلب متشابهات نيز به ما رسيده است و بعضي كه نرسيده، تفكر در آنها خوب نيست. از ساير علوم آنچه براي فهميدن كلام اهل بيت رسالت لازم است (مانند زبان عربي و صرف و نحو و منطق) بايد خوانده شود و غير آن يا لغو و بيفايده است و موجب تضييع عمر ميشود و يا احداث شبهه است در نفس كه بيشتر موجب كفر و ضلالت ميشود.» مجلسي جز
ص: 102
فرقه 12 امامي همه را كافر ميداند و در باب ايمان مينويسد: «تنها گفتن شهادت كافي نيست و در آخرت عذاب مردمي كه بدون اعتقاد، شهادتين ميگويند، ابدي است مثل كفّار و سنيان و ساير فرقههاي اسلام، جز فرقه 12 امامي.» «1»
به اين ترتيب، در عهد صفويه مراد از تعليم و تربيت «معتقد كردن كودكان و جوانان و سالمندان به مذهب جعفري بود و براي رسيدن به اين هدف از هيچ اقدامي فروگذار نميكردند. پادشاهان صفوي خود را خادم مذهب اثني عشري و كلب آستان علي، و مجتهدين بزرگ را نايب امام عصر (عج) ميخواندند، سه خليفه اوّل راشدين را لعن ميگفتند و اهل سنت را در رديف كفار به شمار ميآوردند؛ هركس تشيّع را قبول نميكرد از بين ميبردند، مدارس حنفي و مالكي و شافعي و حنبلي را بستند و بناهاي آنها را منهدم ساختند.» «2»
پس از آنكه دوران كشتار سنّيان و جنگ با عثمانيها و ازبكها سپري شد و امنيّت و آرامش پديد آمد «بر عده مدارس علوم ديني افزوده شد و مساجد و مدارس بسيار با موقوفه كافي تأسيس گشت كه زيباترين نمونه آنها مسجد شاه و مسجد شيخ لطف اللّه و مدرسه چهار باغ اصفهان است ... افراد لايق و مستعد همگي به علوم ديني روي آوردند و علماي بزرگ چون شيخ حرّ عاملي و محقق ثاني و شيخ بهايي و مير داماد و ملّا محسن فيض و مجلسي ظهور كردند ... علم منحصر به فقه و اصول شد و عنوان عالم فقط به فقها اطلاق گرديد. برنامه تحصيلي در خانه و مكتب عبارت بود از ايحاد محبت نسبت به حضرت امير (ع) و يازده فرزندش؛ سپس قرآن و خط و سواد فارسي و مقدمات زبان عربي از كتابهايي چون امثله و تصرف و كافيه ابن حاجب و شرح جامي و الفيه ابن مالك و نظير آن- كساني كه استعداد داشتند معمولا تا ده دوازده سالگي كتب مذكور را ميخواندند، تا بتوانند در مساجد و مدارس به حلقه درس استادان و مدرسين حاضر شوند.
كتب فقه كه تا آن عصر تدريس ميشد، بيشتر مربوط به مذاهب چهارگانه بود، از اين پس منحصر به كتب فقه شيعه گرديد. چهار كتاب در اين باب از سابق وجود داشت كه عبارت بود از كتاب كافي محمد بن يعقوب كليني رازي (متوفي به سال 329) و كتاب من لا يحضره الفقيه ابن بابويه (متوفي در 381) و كتاب استبصار و تهذيب الاحكام طوسي (متوفي در 460) سه كتاب نيز در اين عصر تدوين گرديد به نام كتاب وسايل
______________________________
(1 و 2). تاريخ فرهنگ ايران، دكتر صديق، ص 273 به بعد.
ص: 103
تأليف حرّ عاملي در 1097 و كتاب وافي تأليف ملا محسن فيض (متوفي در 1090) و بحار الانوار مجلسي (متوفي در 1111)- هفت كتاب سابق الذكر، كتب اساسي شيعه در فقه و اصول و احاديث و اخبار است كه در مدارس تدريس ميشد؛ البته كتابهاي ديگر نيز در رد تسنّن و صوفيه و نصارا در اين دوره به رشته تحرير درآمده است.» «1»
تني چند از شعراي اين دوره
وحشي بافقي
اشاره
وحشي بافقي يكي از شعراي عهد شاه تهماسب صفوي است، بنابه تحقيقات سعيد نفيسي، امين احمد رازي در هفت اقليم نخستين كسي است كه به ترجمه احوال او پرداخته و در حدود يازده سال پس از مرگ او نوشته است: «مولانا وحشي به لطف طبع ناظم مناظم خوشگويي است ... و فوايد شاهوار غزلش تمايم «2» بازوي بلاغت.
نور معني در سواد شعر اوستچون سحر در زلف عنبر بار اوست مولانا هيچوقت بيزمزمه دردي و سوزي نبوده و پيوسته نشئه عشق بر مزاجش غالب ميگشته.»
شيخ ابو القاسم كازروني انصاري نيز از هنر شاعري او ياد ميكند و مينويسد: «...
ديوان غزلش كه مطبوع خاص و عام است در غايت اشتهار است و مثنوي فرهاد و شيرين او كه نسخهاي ناتمام است در غايت انتشار ... مولانا وحشي با مولانا ضميري و مولانا محتشم معاصر بوده و سه سال قبل از وحشي بافقي وفات نموده است.
شاه حسين بن ملك غياث الدين محمود سيستاني مؤلف كتاب احياء الملوك در تاريخ سيستان، در كتاب خير البيان كه در 1019 به پايان رسانيده، نوشته است: اصل مولانا وحشي، بافقي است و در يزد نشو و نما يافته، ممدوح او يكي از رجال محلي به نام مير ميران يزدي بوده است.
وحشي، مردي عاشقپيشه و جمالپرست بود و در ميگساري و نوشيدن عرق افراط ميكرد و در ترجمه احوال او گفتهاند:
چو سرمستانه وحشي باده نوشيد از خم وحدتروان شد روح پاك او به مستي سوي عليين
من از پير مغان تاريخ فوت او طلب كردمبگفتا: هست تاريخش «وفات وحشي مسكين»
______________________________
(1). همان كتاب، ص 275 به بعد.
(2). تمايم و تميمه: مهره براي دفع چشم زخم.
ص: 104
جمله «وفات وحشي مسكين» به حساب جمل، 991 ميشود.
علي ابراهيم، در كتاب صحف ابراهيم كه در سال 1205 به پايان رسيده مينويسد:
«مولانا وحشي ايام را به شرب مدام ميگذرانيد و جام عيش و طرب از دست ساقيان نوشلب ميكشيد و هرشب به منزلي و هرروز در محفلي با جمعي از اهل مشرب، شب را به روز و روز به شب ميرسانيد؛ به غايتي كه سه شبانهروز ميل به غذا نفرموده، تجرع مينمود، بنابر آن نوبتي قي بر وي مستولي گشته و به نوعي مزاج تغيير يافته كه اصلا تدبير و مداوا مفيد نميگرديد، هم در آن حال در سنه 991 طاير روحش از قفس بدن وارهيد.
امير حيدر معمايي، در تاريخ فوتش قطعهاي گفته كه بيت آخر آن اين است:
گفتيم: دور شد ز سخن ناظم سخنگفتند اهل نظم «نظامي ز پا فتاد» ملا قطب به مناسبت تاريخ فوت او اين قطعه را گفته است:
وحشي آن دستانسراي معنويگشته خاموش و بههم پيوسته لب
... سال تاريخش چو جستم از خرددر جواب من گشود آهسته لب
دست بر سر اي دريغا گفت و گفت«بلبل گلزار معني بسته لب» مصرع «بلبل گلزار معني بسته لب» چنانكه آقاي احمد گلچين معاني در حواشي تذكره ميخانه اشاره كردهاند، 991 ميشود.
بعضي ميگويند كه در اثر عاشقپيشگي به دست محبوب خود به قتل رسيده و در حالت احتضار، غزلي گفته كه چند شعرش اين است:
ز شبهاي دگر دارم تب غم بيشتر امشبوصيت ميكنم: باشيد از من باخبر امشب
مگر از من نشان مرگ ظاهر شد كه ميبينمرفيقان را نهاني آستين بر چشم تر امشب
مباشيد اي رفيقان، امشب ديگر ز من غافلكه از بزم شما خواهيم بردن دردسر امشب
مكن دوري، خدا را، از سر بالينم اي همدمكه من خود را نمييابم چو شبهاي دگر امشب وحشي بافقي برادري داشته كه قبل از وي درگذشته است و وحشي در تركيببندي كه در مرثيه او سروده به تخلص او كه «مرادي» بوده، اشاره كرده است:
ياران رفيق همنفس و يار من كجاست؟مردم ز غم، برادر غمخوار من كجاست؟
دل زار شد ز نوحه من نامراد رااي همدمان، مراد دل زار من كجاست؟
گوهرشناس و جوهري نظم و نثر كو؟جوهر فزاي گوهر اشعار من كجاست؟
ياري نماند و كار من از دست ميرودآن يار را كه بود غم كار من كجاست؟
در خاك رفت گنج مرادي كه داشتيمما را نماند خاطر شادي كه داشتيم
ص: 105
از جزئيات زندگي وحشي، اطلاعات زيادي در دست نيست، وي مردي «كل» بوده و در اشعار خود به اين معني اشاره كرده است:
نشستم دوش در كنجي كه سازمسر كل را به زير فوطه پنهان
در آن ساعت حكيمي در گذر بودمرا چون ديد زينسان گشت خندان
پريشان حال بودم من در آنوقتز فعل او شدم از سر پريشان
به من گفتا كه دارويي مرا هستكزان دارو سر كل راست درمان
بيا تا بر سرت پاشم كه رويدترا مو بر سر از خاصيّت آن
كشيدم از جگر آهي و گفتممگر نشنيدهاي حرف بزرگان
«زمين شوره سنبل برنيارددرو تخم عمل ضايع مگردان» «1» وحشي در دوران حيات خود، يعني در قرن دهم، شاعري نامدار بوده و از او اقسام مختلف شعر از قصيده، غزل، قطعه، رباعي، تركيببند، ترجيعبند و مثنوي و تركيبات و ترجيعات و مسمّطات و مثنويات به يادگار مانده است. «2»
مؤلف عرفات العاشقين كليات وي را در 9000 بيت گردآورده و مؤلف ميخانه ديوانش را شامل 4000 بيت دانسته است. گذشته از ديوان كه تقريبا شامل 5300 بيت است، سه مثنوي از او مانده است: نخست: خلد برين بر وزن مخزن الاسرار نظامي در 592 بيت؛ دوم: ناظر و منظور بر وزن خسرو و شيرين نظامي در 1569 بيت، كه در 961 به پايان رسيده است؛ سوم: فرهاد و شيرين يا شيرين و فرهاد در 1070 بيت كه ظاهرا در 962 ناتمام مانده و وصال شيرازي شاعر معروف قرن سيزدهم در 1265 قمري آن را به پايان رسانيده است. آنچه از اشعار وي تاكنون انتشار يافته 8531 بيت ميشود.» «2»
نمونهيي از تعاليم اجتماعي او،
بيترديد دامن روزي نميآيد به دستميكند با كاهلان اين نكته تلقين آسيا
بيكاري و توكل دور است از مروّتبر دوش خلق مفكن زنهار بار خود را
از شرم در بسته روزي نگشايداين قفل، كليدي به جز ابرام «2» ندارد ***
مگو در بيغمي آسودگي هستكه غم گر هست در عالم همين است ***
در طلب، سستي چو ارباب هوس كردن چرا؟راه دوري پيش داري رو به پس كردن چرا؟
در ره دوري كه ميبايد نفس دريوزه كردعمر صرف پوچگويي چون جرس كردن چرا؟
مده چو تير هوايي، به باد عمر عزيزكشيدهدار كمان تا نشان شود پيدا
هرچه رفت از كف به دست آوردن آن مشكل استچون كند گردآوري گل، بوي غارت برده راه
اكنون كه در دهان تو دندان به جا نماندبيحاصل است داعيه لب گزيدنت
به سر نيامده طومار عمر، جهدي كنكه چون قلم ز تو در هر قدم اثر ماند
حسرت اوقات غفلت چون ز دل بيرون رودداغ فرزند است فوت وقت از دل چون رود ***
نيست كاري به بد و نيك جهانم صائبروي دل از همه عالم به كتاب است مرا
______________________________
(1). اين نمونه نثر از روي بياض استاد فقيد جلال همايي نقل شده است. به نقل از كليات صائب، پيشين، ص 48.
(2). كوشش و تلاش.
ص: 111 تا بود نغمه بلبل مشنو ساز دگرتا بود دفتر گل روي مياور به كتاب
ميزباني كه ز جان سير كند مهمان راچه ضرور است كه آراسته دارد خوان را
ضيافتي كه در آنجا توانگران باشندشكنجه ايست فقيران بيبضاعت را
از ميزبان تكليف بسيار، در سلوكبا شيوه فضولي مهمان برابر است
خندهروئي ميهمان را گل به جيب افشاندن استتنگ خلقي كفش پيش پاي مهمان ماندن است
هركس بخوان قسمت خود رزق ميخورداز كم بضاعتي خجل از ميهمان مباش ***
پرتو منّت كند دلهاي روشن را سياهميكشد دست حمايت شمع مغرور مرا
اين زمان در زير كوه منّت ميروممن كه ميدزديدم از دست نوازش دوش را
به يك دو قطره كه خواهد گهر شدن روزيرهين منت خود، گو مكن سحاب مرا
بار منّت برنميتابد دل آزادگانترك احسان را ز مردم جود ميدانيم ما
صائب تبريزي
اشاره
محمد علي صائب تبريزي فرزند مردي تاجر پيشه به نام ميرزا عبد الرحيم بود كه از بازرگانان معتبر اصفهان بهشمار ميرفت؛ ظاهرا اين مرد به امر شاه عبّاس اوّل از تبريز به جانب عراق كوچ كرده و در اصفهان رحل اقامت افكنده است و در حدود 1010 هجري صاحب فرزندي شده به نام محمّد علي كه بعدها از بركت تعليم و تربيت و ذوق و استعداد ذاتي شاعري نامدار شده است.
صائب از خاك پاك تبريز استهست سعدي گر از گل شيراز صائب چون به سن بلوغ و تمييز رسيد، به مكه رفت، ولي در مراجعت به اصفهان،
______________________________
(1). سعدي.
(2). تلخيص از تحقيقات سعيد نفيسي، از ص 4 تا 25.
ص: 106
چنانكه انتظار داشت، مورد لطف و عنايت پادشاه صفوي و زمامداران وقت قرار نگرفت؛ از اين جريان، شاعر حسّاس و باريكبين ما رنجيدهخاطر شد. اشعار زير مبيّن افكار و انديشههاي اوست:
بلند نام نگردد كسي كه در وطن استز نقش، ساده بود تا عقيق در يمن است
دل رميده ما شكوه از وطن داردعقيق دل پر خوني از يمن دارد صائب چون محيط اصفهان را مطبوع طبع خود نيافت، در سال 1036 به خيال سفر هند افتاد:
طلايي شد چمن ساقي بگردان جام زرين رابكش بر روي اوراق خزان، دست نگارين را
دلم هر لحظه از داغي به داغ ديگر آويزدچو بيماري كه گرداند ز تاب درد بالين را
بهجاي لعل و گوهر از زمين اصفهان صائببه ملك هند خواهد برد اين اشعار رنگين را صائب در سفر هند به شهر كابل رسيد، در اين موقع ظفر خان كه نيابت حكومت پدر خود را داشت، مقدم صائب را گرامي داشت و از او قدرداني كرد و صائب با مدايح خود، او را زنده جاويد ساخت. در سال 1039 ظفر خان به قصد تهنيت «شاه جهان پادشاه» به طرف دكن حركت كرد و صائب را با خود برد، سرانجام در سال 1042، ظفر خان حاكم كشمير شد و صائب را كه به سابقه دوستي، با او الفتي داشت همراه خود به كشمير برد.
در همين ايام، پدر صائب به جهت برگرداندن پسر، از اصفهان به هند آمد و به اتفاق فرزند خود به اصفهان بازگشت، بيت ذيل از غزلي است كه صائب در سرزمين هند انشاء كرده:
خوش آن روزي كه صائب من مكان در اصفهان سازمز وصف زندهرودش خامه را رطب اللّسان سازم *** اشعار زير نشان ميدهد كه صائب از ماندن موقت خود در هندوستان چندان راضي نبوده:
صائب از هند مجو عزّت اصفاهان رافيض صبح وطن از شام غريبان مطلب ***
صائب از هند جگرخوار برون ميآيمدستگير من اگر شاه نجف خواهد شد شاعران ديگري چون محمد قلي سليم و نوعي خبوشاني نيز عدم رضايت خود را از اقامت در هند نشان دادهاند:
سليم هند جگرخوار خورد خون مراچه روز بود كه را هم بدين خراب افتاد سليم
گداخت هند جگرخوارم اي اجل مپسندكه استخوان همايي نصيب زاغ شود نوعي
ص: 107
اهميت مقام صائب، قطع نظر از فصاحت و رواني شعر، در روح انتقادي ظريفي است كه در اشعار او ديده ميشود. شاعر در دوره صفويه يعني در عهدي كه بازار جمود، زهدفروشي و تعصّبات و خونريزيهاي مذهبي رواجي تمام داشته، اشعار تند و دقيقي در قدح زاهدان ريايي سروده و روش عوام فريبانه آنها را به باد انتقاد گرفته است، اينك چند بيت از منتخب آثار او:
پشّه از شبزندهداري خون مردم ميخوردزينهار از زاهد شبزندهدار انديشه كن ***
چون هرچه ميرسد به تو از كردههاي توستجرم فلك كدام و گناه ستاره چيست؟ ***
دشمن دوستنما را نتوان كرد علاجشاخه را مرغ چه داند كه قفس خواهد شد ***
چون شود دشمن ملايم احتياط از كف مدهمكرها در پرده باشد آب زير كاه را ***
كار با عمّامه و قطر شكم افتاده استخم در اين مجلس بزرگيها به افلاطون كند *** وي در مقام مبارزه با روحاني نمايان بيمايه و زاهدان ريايي چنين ميگويد:
چه سود اينكه كتبخانه جهان از توستنه علم، آنچه عمل ميكني همان از توست
مخور صائب فريب فضل، از عمّامه زاهدكه در گنبد ز بيمغزي صدا بسيار ميپيچد
عقل و فطنت به جوي نستاننددور، دور شكم و دستار است بعضي از اشعار صائب در فصاحت و يكدستي ممتاز است و هرگز نبايد او را با معاصرينش چون كليم كاشاني مقايسه كرد، با اينحال نميتوان منكر شد كه از بين صد هزار بيتي كه از صائب به يادگار مانده، اشعار نامطلوب و استعارات خنك و دور از ذوق و ظرافت بسيار ديده ميشود با اين همه به جرأت ميتوان گفت از بين اشعار فراوان اين شاعر، ميتوان ده هزار بيت ممتاز و يكدست به دست آورد. اكنون نمونهاي چند از اشعار دلنشين صائب را كه حاوي نكات ظريف اخلاقي، اجتماعي و روح فلسفي و عرفاني است نقل ميكنيم:
هيچ قفلي نيست در بازار امكان بيكليدبستگيها را گشايش از در دلها طلب
گر ز خاك آسودنت آسوده ميگردند خلقتن به خاك تيره ده، آسايش دلها طلب
چشم چون بينا شود خضر است نقش هر قدمرهبر بينا چو خواهي ديده بينا طلب
ص: 108 آب رو در پيش ساغر ريختن دون همتي استگردني كج ميكني باري، من از مينا طلب ***
شاه و گدا به ديده دريادلان يكيستپوشيده است پست و بلند زمين در آب يكي از ابيات بسيار جالب انتقادي صائب در ذم «در گوشي صحبت كردن» است كه ظاهرا از صدها سال پيش اين عادت مذموم در بين ما ايرانيان معمول بوده و نشان بارزي از بيادبي و بينزاكتي است: «1»
در مجالس، حرف سر گوشي زدن با يكديگردر زمين سينهها تخم نفاق افشاندن است
نهاد سخت تو سوهان به خود نميگيردوگرنه پست و بلند زمانه سوهان است
زمانه، بوته خار، از درشتخويي توستاگر شوي تو ملايم جهان گلستان است «1» ***
اي دل از پست و بلند روزگار انديشه كندر برومندي ز قحط برگ و بار انديشه كن
از نسيمي دفتر ايام برهم ميخورداز ورق گرداني ليل و نهار انديشه كن
زخم ميباشد گران شمشير لنگردار رازينهار از دشمنان بردبار انديشه كن
روي در نقصان گذارد ماه چون گردد تمامچون شود لبريز جامت از خمار انديشه كن ميزان دانش صائب: صائب در اصفهان تحت تعليمات پدر، پرورش يافت و از بركت دلسوزي و مراقبت او، نبوغ و استعداد ذاتياش به ظهور رسيد؛ وي مراتب شكرگزاري خود را در اين بيت آشكار كرده است:
هفتاد ساله والد پيري است بنده راكز تربيت بود به منش حق بيشمار صائب در دوران تحصيل به استنساخ ديوان شمس تبريزي و ديگر شعرا مشغول بود.
سفينه او كه حاوي گزيدهيي از آثار متقدمين و متوسطين و معاصرين اوست، علاقه فراوان وي را به عالم شعر و ادب فارسي نشان ميدهد.
صائب در دوران حيات با بسياري از شعرا و صاحبدلان عصر معاشرت و گفتگو داشته است، در جواب قصيده خلاق المعاني كمال الدين اصفهاني گفته است:
من كيم صائب كه خلاق سخن در اين مقامخامه معجز بيان را از بنان انداخته علامه مشهور محقق لاهيجي معروف به فياض در حق او گفته است:
خدا روزي كند فياض، چندي صحبت صائبكه بستانيم از هم داد ايام جدايي را صائب در مقام تجليل از مولانا جلال الدين رومي ميگويد:
______________________________
(1). ماخوذ از مقدمه آقاي اميري فيروزكوهي بر كليات صائب تبريزي، ص 14- 16. (به اختصار)
ص: 109 از گفته مولانا مدهوش شدم صائباين ساغر روحاني صهباي «1» دگر دارد و در مورد خواجه حافظ چنين داوري و اظهار دلبستگي ميكند:
ز بلبلان خوش الحان اين چمن صائبمريد زمزمه حافظ خوش الحان باش از ابيات زير پيداست كه صائب با شعراي دوران خود روابطي دوستانه داشته است:
خوش آن گروه كه مست بيان يكديگرندز جوش فكر، مي ارغوان يكديگرند
نميزنند به سنگ شكست، گوهر همبسي رواج متاع دكان يكديگرند
زنند بر سر هم گل ز مصرع رنگينز فكر تازه، گل بوستان يكديگرند
به غير صائب و معصوم نكتهسنج و كليمدگر كه ز اهل سخن مهربان يكديگرند ***
خوشا كسي كه چو صائب ز صاحبان سخنتتبع سخن ميرزا جلال كند نصرآبادي كه از تذكرهنويسان معاصر اوست، در بيان احوال صائب مينويسد: «از كمال علوّ فطرت و نهايت شهرت، محتاج به تعريف نيست، انوار خورشيد فصاحتش چون خرد خرده بين عالمگير و مكارم اخلاقش چون معاني رنگين دلپذير ...»
در سفر عتبات به صائب خبر دادند كه حاكم بغداد مردم را از لعن يزيد ممنوع كرده، صائب كه هرگز هجو كسي نگفته بود، از اين فرمان بيمورد برآشفت و گفت:
حاكم بغداد حكمي كرد و ميبايد شنيدتا كه او باشد نبايد كرد لعنت بر يزيد در پايان اين مقال نمونهاي از نثر انتقادي صائب را نيز ميآوريم:
زبان شكستهترم از قلم، نميدانمكه شرح آن به كدامين زبان كنم تقرير؟ «غرض از تحرير اين پريشان رقم آنكه در اواخر ماه رمضان، فرماني از جانب سلطان صاحبقران مشتمل بر منع شراب و آزار ميخوارگان رسيد. رندان بادهنوش كه آماده اين شده بودند كه به اشاره آبروي هلال عيد به دست سبو بيعت تازه كنند و با سبزخطان ته گلگون شيشه و پياله دست در گردن كرده چهره زعفراني، ارغواني سازند، از اثر استماع اين خبر انگشت تأسف به دندان گزيدن گرفتند و به آب ديده، دست از دامن دختر زر فروشستند. هلال عيد كه ناخن به دل ارباب طرب ميزد در نظرها به عينه شكل ناخنه به همرسانيد، بزرگان خم و خردان پياله كه از مي در جوش و از نشاط در خروش بودند، همگي شكسته خاطر شدند و از اشك عقيق رنگ چهره خاك را لعلگون ساختند؛ پياله از دست رفت و صراحي از پاي درآمد ... شمع را كه مجلس افروز بزم رندان بود از مشاهده اين حالت جانكاه دود از نهاد برآمد و جهان روشن در نظر، تاريك شد ... كمانچه كه
______________________________
(1). شراب
ص: 110
ثابت قدم بزم عشرت بود، خاك در كاسه سرش ريخته به تيرش زدند، دائره كه حلقه بندگيش در گوش كشيده از شادي در پوست نميگنجيد، به ضرب طپانچه از دايره اهل نشاط بيرونش كردند. چنگ كه هميشه جا در دامن زهر جبينان ماه طلعت داشت، به جهت ضبط قانون، مويكشان از پرده برونش كشيدند پرده ناموسش به ناخن بياعتباري دريدند. طنبور را گوشمالي ندادند كه ديگر هوس نغمهپردازي كند و رباب را آنچنان ننواختند كه بعد از اين با حريفان ناسازگاري كند و اگر بوي برند كه عود بر عشّاق نواي مخالف خوانده در زمانش چون عود قماري بسوزند؛ و اگر بشنوند كه موسيقار با كسي همنفس گشته، سرب در گلويش بريزند.
اميد كه منشور رخصت از ديوان رحمت پناهي صادر گردد و آب رفته به جوي شيشه و پياله بازآيد و مستوره «بنت العنب» كه در پرده خفا محجوب مانده، شهد روان گردد و چشم پياله به ديدار قرة العين روشن گردد، يا رب دعاي خسته دلان مستجاب كن.» «1»
محتشم كاشاني
يكي از معروفترين شعراي دوره صفويه، محتشم كاشاني است.
با اينكه او به روزگار جواني به غزلسرايي و مديحهگويي ميپرداخت، ولي به اقتضاي زمان و به تشويق شاه تهماسب به سرودن اشعاري مبني بر تذكر مصائب اهل بيت، همت گماشت و در اين سبك اشعارش معروف گشت، تا آنجا كه روضهخوانها و مرثيهگويان تا دوران ما نيز از اشعار اندوهبار او به هنگام ذكر مصيبت آل علي (ع) استفاده ميكنند. «1»
مهمترين مراثي وي تركيببندي است در مرثيه شهداي كربلا، به عنوان نمونه، بند اول تركيببند او را در مرثيه شهداي كربلا ميآوريم:
باز اين چه شورش است كه در خلق عالمستباز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز اين چه رستخيز عظيم است كز جهانبينفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
گويا طلوع ميكند از مغرب آفتابكاشوب در تمامي ذرّات عالم است
گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيستاين رستخيز عالم كه نامش «محرّم» است
در بارگاه قدس كه جاي ملال نيستسرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است
جن و ملك بر آدميان گريه ميكنندگويا عزاي اشرف اولاد آدم است
خورشيد آسمان و زمين، نور مشرقينپرورده كنار رسول خدا حسين «1»
______________________________
(1). دكتر رضازاده شفق، تاريخ ادبيات ايران، پيشين، ص 369 و لغتنامه دهخدا، شماره مسلسل 207، شماره حرف م، بخش اول، ص 512.
ص: 112
وفات او به سال 996 اتفاق افتاد.
عرفي شيرازي
جمال الدّين محمّد عرفي پسر بدر الدين از شعراي مشهور ايران در قرن دهم هجري است؛ ولادتش به سال 963 هجري قمري در شيراز روي داد، ولي بيشتر زندگيش در هندوستان سپري شد و به دربار جلال الدين اكبر شاه امپراتور مغولي هند راه يافت؛ و در آنجا با شعرا و فضلاي فارسيزبان آشنا گرديد و مقام و موقعيت ممتازي به دست آورد.
عرفي در سرودن قصيده و غزل و قطعه و ترجيع و تركيب، قدرت داشت و در شمار بهترين شاعران سبك هندي است و دو منظومه مخزن الاسرار و خسرو و شيرين نظامي را استقبال كرد و نشان داد كه در مثنوي نيز دست دارد.
عرفي جز ديوان اشعار، ترجيعبندي به نام گلشن راز و رساله منثور صوفيانهاي به نام نفيسه دارد؛ وفات عرفي در جواني، يعني به سن 36 سالگي، در تاريخ 999 در لاهور اتفاق افتاد. يكي از قصايد معروفش كه در نعت و مدح حضرت علي (ع) است، با اين بيت آغاز ميشود:
جهان بگشتم و دردا كه هيچ شهر و ديارنديدهام كه فروشند بخت در بازار صائب تبريزي در مواردي چند از او ياد كرده است:
در سخن از عرفي و طالب ندارد كو تهيعيب صائب اين بود كز زمره اسلاف نيست ***
هزار حيف كه عرفي و نوعي و سنجرنيند جمع به دار العيار برهانپور عرفي شيرازي، در مقام ستايش خود، گفته است:
نازش سعدي به مشت خاك شيراز از چه بودگر نميدانست باشد مولد و مأواي من «1» غافل از اينكه سعدي شيرازي، با مقام شامخي كه در شعر و ادبيات فارسي دارد هرگز به خاك شيراز افتخار نكرده است، بلكه شيرازيان و پارسي زبانان به وجود اين ستاره درخشان و قدر اول ادب فارسي افتخار ميكنند.
بنظر ذبيح اللّه صفا: «عرفي بر سر راه تكامل شيوهاي از سخنوري قرار داشت كه بعدها به هندي شهرت يافت و او را ميتوان يكي از ستونهاي آن بناي رفيع شمرد اما نه همه آن كاخ بلند؛ و اگر در سخن او خاصه در غزلش دقيق شويم، ميبينيم كه او بسيار در
______________________________
(1). ماخوذ از تاريخ ادبيات دكتر شفق، پيشين، ص 370 و لغتنامه دهخدا، شماره مسلسل 76، ع، عتك، ص 180 به بعد.
ص: 113
دنبال شاعران آغاز قرن نهم تا آغاز قرن دهم حركت ميكند منتهي قدرت و صلابت طبعش او را در شمار مستثنيات درآورده است».
از جمله بيانهاي روشني كه درباره سخنوري عرفي شده از مير عبد الرزاق خوافي است كه گويد: «بيشتري از اساتذه سخنشناس اتفاق دارند كه در كلام مولانا جزالت با سلامت و لطافت با متانت جمع آمده و بدين شيوا زباني و شيرينبياني كم كسي بوده؛ در نظم قصايد چنان بلند مرتبه افتاده كه هيچكس را با وي ياراي شركت و هم چشمي نمانده.» «1»
حق همينست كه مير عبد الرزاق گفت، زيرا عرفي با قدرت و قوت كمسابقه طبع و قريحه خود توانست سخن جزيل و استوار شاعران آغاز قرن نهم را با لطافت انديشه غزلگويان پايان آن قرن درهم آميزد و با توانايي خاص خود در ايراد معناهاي لطيف و تركيبهاي تشبيهي و استعاري در بياني سليس و روان بابي نو، در كتاب شاعري افتتاح نمايد، نه آنكه شيوه پيشينيان را درهم بريزد و بر روي آن كاخ درهم ريخته بنايي تازه برآورد و حال آنكه «ثنايي» با طرز خاص خود كه عبارت از گنجانيدن مفهومهاي بلند و خيالهاي دور و دراز در كلام كوتاه و فشرده است، چنين كاري انجام داده است.» «2»
نمونهيي از ادبيات ديواني (اداري) در عهد صفويه
با مطالعه نامههاي اداري و درباري، كه در آغاز حكومت صفوي (در عهد شاه تهماسب صفوي) به رشته تحرير درآمده است، تنها با طرز نگارش نامههاي رسمي آن دوران آشنا نميشويم، بلكه با انواع اغذيه و تنقّلات و با طرز پذيرايي از شخصيتهاي خارجي و به خصوصيات فرهنگي و اجتماعي آن عصر نيز تا حدي پي ميبريم.
در «حكم شاه تهماسب صفوي براي پذيرايي از همايون، پادشاه مغولي هند كه به دربار شاه تهماسب پناهنده شده بود» مطالب زير شايان توجه و قابل دقت است و بسياري از ويژگيهاي زندگي مردم و طبقات ممتاز و مرفه اجتماع را روشن ميكند:
خصوصيّات خيمه و خرگاه و طرز پذيرايي از مهمانان خارجي
اشاره
1. نحوه پذيرايي از سلاطين و ميهمانان بلند پايه خارجي، و طرز برافراشتن خيمه و خرگاه زرين براي سكونت آنان و به كار بردن طنابهاي ابريشمي و ميخهاي زرين براي استقرار و استحكام آن.
______________________________
(1). بهارستان سخن، مدارس 1958، ص 420.
(2). دكتر ذبيح اللّه صفا، تاريخ ادبيات در ايران، جلد پنجم، بخش يكم، ص 527.
ص: 114
2. استفاده از تجيرهاي الوان از مخمل و اطلس براي جدا كردن قسمتي از خرگاه شاهانه.
3. اعزام بيست فرّاش براي آبپاشي و آبياري و احداث حوض براي آسايش مهمانان.
4. فرستادن جلودار و مهترباشي براي آماده كردن اسب و استر كافي با زين و لجام مرصع، براي سوار شدن همايون شاه و اطرافيان او.
5. اعزام توشمالباشي با بيست طبّاخ ماهر و شربت دارباشي براي آماده كردن انواع اغذيه و اشربه و تقديم انواع مواد مخدّر چون فلونيا و ترياك و معجونهاي گوناگون و تنقلات و انواع شيريني به حضور شاه و ملتزمين او.
6. هنگام صرف غذا «شربتدار» مكلّف بود، انواع ترشيها و افشره و سبزيها را فراهم كند و مسئول عطارخانه (داروساز) نيز موظف بود انواع ادويه از فلفل، دارچين، زيره، زنجبيل، زعفران و نبات و مصطكي و انواع ادويه ديگر را همراه ببرد.
7. مسئول قيچاچيخانه مكلّف بود، انواع پارچههاي زربفت و شال و ترمه كشمير و سمور و سنجاب و خز همراه ببرد و با عدهيي خياط ماهر و زبردست، آنچه ميخواهند فراهم سازد.
8. چراغچي باشي بايد هر شب با 12 عمله چراغ دوازده پيهسوز طلا و نقره و 12 شمعدان طلا و نقره با شمعهاي كافوري بسوزاند و مجمرها و بخور خوشبو به كار برد.
9. هنگام صرف صبحانه و ناهار، طبق دستور، ظروف و غذاهاي معيني را در سفره قرار دهد و آماده كردن انواع و اقسام پلاو و مرغ بريان و سياهپلاو و زردپلاو و ديگر اغذيه غفلت نورزد.
اينك متن اين نامه تاريخي را كه حاوي اطلاعات گوناگون سياسي و اجتماعي از ايران عهد صفويّه است نقل ميكنيم:
حكم شاه تهماسب صفوي براي پذيرايي همايون پادشاه
اشاره
«فرمان همايون شد، آنكه رفعت دستگاه عمدة الامراء حشمت انتباه، عظمت و دولت و اجلال اكتناه عاليجاه علي قلي خان شاملو به عنايت و عواطف پادشاهانه سرافراز بودهاند كه به سمع اشرف ما رسيد كه زبده خواقين، عمدة السلاطين چنگيزي، خلاصه دودمان گوركاني، پادشاه بن پادشاه، شهنشاه هندوستان همايون پادشاه به درگاه فلك پناه ما ميآيد، طريقه آن بيگلر بيگي و خانلرخاني آنست كه اعزاز و احترام پادشاه را چون داخل ممالك ايران شود و مذكور شد كه به قلعه كريش رسيده است كه اول محال زمين داور يعني دار القرار قندهار (است) بجاي آورد و دقيقه (اي) از خدمتكاري و مهمانداري فروگذاشت
ص: 115
ننمايد و استقبال به استقلال بكند و ميبايد كه خيمه و آلاچوب بارگاه از خود روانه كند تا ما تدارك احوال پادشاه بكنيم.
خيمه و خرگاه براي پذيرايي:
از اينجانب دوازده قطار شتر پيشخانه به مصحوب شاوردي بيك روانه فرموديم، و مقرر كرديم كه هركجا كه پادشاه سوار شود شتران را بار كرده روانه گردد و خيمهگاه و بارگاه آلاچوب و كرياس كه با هجده ستون كويزه طلا و كرياس كه از اطلس خطائي و مخمل بر سرپاي كند و شاميانه در پيش بارگاه بتكد و تجير الوان از مخمل و اطلس و دور بارگاه و كرياس بكشند و طنابهاي ابريشمي به ميخهاي زرين ببندند و در كرياس و بارگاه خيمه از زربافت بر سرپاي كند و به جهت خوابگاه پادشاه.
و بيست فراش به جهت خدمت فراشي مقرر شد و بيست نفر بيلدار قرار داديم كه هركجا كه فرود بيايند زمين بارگاه را هموار نمايند و حوض بلغار را پر آب كرده در بارگاه نصب نمايند و چهل نفر سقا را قرار داديم كه از هركجا كه پادشاه والاجاه سوار شود پيش پيش آب بپاشند و خيمه ركابخانه از اطلس به نزديك كرياس و بارگاه بر سرپاي كنند و قاليهاي كار خراسان ابريشمي و كهه و نمدهاي جامي و سوزنيها بيندازند.
و مقرر فرموديم دردر بارگاه طناب قورق بكشند، يك ميدان اسب دورتر و از عقب فراشخانه و پيشخانه رفعت دستگاه شاه قلي بيك جلودار با حسن مهترباشي را با هشتده سر اسب از آن جمله چهار سر يابوي رهوار و چهار سر استر خوش راه خاموش از براي پادشاه و ده اسب بدو از براي كتل، همه اسبها و استرها با زين و لجام مرصع و كئيم و كجيم سر اسبان كتل و جنيبت بيندازند و بپوشانند و بر اسبان و يابو و استر سواري ارتك طلادوز و گلابتوندوز بيندازند و از عقب فرستادن اسب و جنيبت ايالت پناه آقا بيك استاجلو كه توشمال باشي است با بيست نفر طباخ.
وظايف شربتدار باشي:
و مقرر فرموديم كه توشمال باشي هر روز سيصد لنگري طعام از سركار پادشاه طيار كند و از عقب او رفعت پناه حسن بيك شربتدار باشي را قرار داديم كه هر روز بيست خوان نقل و در هر خوان دو كله قند و گوارش الوان مثل گوارش مصطكي و گوارش زرشك و گوارش زعفران و گوارش ليمو و آبنبات و قرص ليمو و قرص عنبر و ديگر قرصها مثل حلواي شكر و لوزينه و غيرها در محل كيف خوردن پادشاه و كيفدانهاي طلا و نقره قرار داديم و در كيفدانها مفرح ياقوتي و فلونيا و حب لؤلؤي و ترياك كازرون و فلاسفه و معجون اسكندري و حب جدوار و معجون مرواريد و كوكنار كه با زعفران بگيرند با تنقلات به حضور پادشاه ببرند.
ص: 116
انواع ترشي و چاشني:
و در محل طعام شربت (دار) را قرار داديم، دويست پياله ترشي الوان مثل ترشي كشمش و ترشي پوست نارنج و افشره كلهپر و افشره آب ليمو و چاشني آن از قند و دويست نعلبكي سبزي از ترب و نعناع و پياز تازه و غيرها به مجلس به سر سفره حاضر سازد.
و از عقب عزت آثار آقا لطف علي خويجدار را فرستاديم با بيست قطار شتر از برنج و روغن و نخود و ماش و كشمش طعام و بستههاش شكر و پياز و نمك و زوغال اخته و زرشك خشك و قيصي خشك و كشك و پنير قزوين و ماست درگزين و برنج نيلوفر و شيشههاي آبليمو و خيكهاي رب نار و نخود، لپه و ماش كركره كرده و آرد گمشه با استاد حاجي علي خان چوركچي خاصه با دوازده نفر عمله چوركخانه، و هريك از كارخانها كه فرستاده ميشود، سي نفر عمله در هر كارخانه به خدمت باشند.
و در عقب ايشان عطارخانه فرستاديم كه دواها و ادويه حاره مثل فلفل و دارچيني و زيره كرماني و زنجبيل خشك و زنجبيل پرورده و آمله و هليله پرورده و زعفران پانصد مثقال و نبات سفيد و چند بيدستر و مصطكي و دواهاي ديگر از هريك يك عدل به مصحوب حاجي زمان عطار فرستاده شد با دوازده نفر عمله عطارخانه.
مصنوعات و منسوجات عهد صفوي:
و از عقب ايشان رفعتپناه عليخان بيك صاحب جمع قيچاچيخانه را با شش خروار متاع از زربفت كار كاشان و يزد و چهار ذرعي كار اصفهان و چهار ذرعي ساده و قطني و اطلس زربفت زمينه طلا و زمينه نقره و شال طرمه و شال كشمير و منديلهاي زرتار كار فطن قطني ساده و قطني لپهدار و بتهدار و الجه ماو كار هند و الجه كساري و الجه كار يزد و تفضيله يزدي به جهت زير دامني و قصب كار قزوين و دستارهاي باريك مثل سيري صاف و چيت قلمكار و چند دنلق سمور و سنجاب و خز و غيره؛ و استاد اللهوردي خياط با چهارده نفر خياطخانه و چهار بسته لندره الوان با پنج نفر پوستيندوز و يك خروار پوست كبود بخارائي و پوست قلمه نازك «1» فرستاده شد كه هرچه در (نظر) پادشاه خوش آيد و به قامت و اندام بريده تمام كنند و هريك از اين كارخانها خيمه و آلاچوب و دودري و تجير و سايهبان در هر منزل كه اردوي فلك شكوه نزول اجلال نمايد كارخانهها حاضر باشند.
مأمورين تشريفات:
و ايالات دستگاه كلب علي سلطان يساول را با هشتاد نفر يساول در خدمت قيام نمايند و دولت مآب سلطان علي بيك سفرهچي سركار خاصه را با هجده نفر
______________________________
(1). و نيم رس نازك.
ص: 117
سفرهكش در خدمت باشند و متعلقان پادشاه را عزت و احترام نمايند، و قانون كلب علي آن است كه عصا به دست (در حضور) پادشاه حاضر باشد و چون بارگاه و كرياس پادشاهانه و بارگاه ملوكانه را بر سرپا بكنند با طنابهاي ابريشمين و سايهبانها طناب قورق را بكشند و يساولان با خمپيهاي زرين و سيمين در دست حاضر باشند و نگذارند كه كسي از طناب، بيرخصت پادشاه داخل بارگاه شود و هميشه كتل و جنيبتهاي خاصه دردر بارگاه با طناب ابريشمي زين كرده و سطلهاي طلا و نقره و مير آخورباشي حاضر باشند و يك دينار از رعايا از سوري و اقامت نگيرند.
وظايف چراغچي باشي:
و عزت مآب دولت انتساب خاندان قلي بيك چراغچي باشي را با دوازده نفر عمله چراغخانه را قانون آنست كه هر شب دوازده پيهسوز طلا و نقره و دوازده شمعدان طلا و نقره با شمعهاي كافوري در بارگاه و مجلس بهشت آئين بسوزانند و مجمرهها و بخور خوشبوي به كار برند و هشت مشعل طلا و نقره دردر بارگاه بزنند و در هر كارخانه كه ما فرستادهايم دو مشعل روشن كنند و آنچه لازم پادشاهانه است به جا آورند.
طرز پذيرايي از مهمانان و مواد گوناگون غذايي:
و چون صبح شود فراشان بارگاه و در بارگاه را پاكيزه كنند و ناشتايي پادشاه و مردم او را هجده خوان از آمله و هليله و زنجبيل پرورده با نانهاي كليچه روغني و كاكايي و پنير خوب و مسكه و شيره نبات در خوانها و در نعلبكيهاي چيني كرده به حضور ببرند، و وقت كيف پادشاه كيفدانهاي طلا با آفتابه سلبچه طلا و نقره به حضور پادشاه حاضر سازند.
و در محل شب در مجلس بهشت آئين شمعدانها و پيهسوزها (و) زير پيسوزها (ي) گلابتون بيندازند، و در شيلان كشيدن سيصد لنگري طلا و نقره و چيني با سرپوش حاضر كنند، و در پيش مردم پادشاه هرسه يك لنگري با ترشيها و سبزيها و پيالههاي افشره از آبليمو و افشره گله (پر) بنهند.
و در وقت سفره انداختن، سفرههاي زربفت و مطبق و چيت قلمكار انداخته شود و پيش زرتاري در دامن پادشاه بيندازند.
و در محل سفره برچيدن آنچه از طعامها ميماند، نوكران و مجلس نشينان بردارند و كسي مانع نشود، به هر طريق كه خواهند بخورند.
و در وقت خوردن ماحضري صد خوان دوري بزرگ، در هر خواني دو چرك و نعلبكي پنير و پياله ماست و يك بوشقاب ... فرد اعلا و يك بوشقاب خربزه شيرين و نعلبكي مرباي سيب و مرباي بالنگ (و) مرباي زرشك (و) مرباي آلو بخارا و مسكه بگذارند
ص: 118
و در پيش هركس يك خوان بنهند و در پيش پادشاه يك خوان به طريقي كه مذكور شد و يك لنگري ديواني قليهچلاو و يك لنگري قيمهچلاو.
طريقه سلطان علي بيگ آنست كه در برابر پادشاه به دو زانوي ادب بنشيند، خواه در وقت ماحضري خوردن و خواه در وقت طعام و شيلان به مجلس آوردن.
و توشمال را قاعده آنست كه در كار خود مشغول باشد و هر روز از پيشخدمتها احوال بپرسد و پيشخدمتها و انيسان پادشاه برسانند كه چه طعام بپزيم؟ آنچه پادشاه بفرمايد آن را بپزند.
و سواي فرمايش پادشاه مقرر شد كه هر روز دزده بريان و چلاو قليه، و ليمو پلاو، و ششده رنگه چلاوه، سياه پلاو و بره پلاو، زرده پلاو، شكر پلاو، كوكوچلاو با كباب مرغ بچه و شامي كباب و انار پلاو و دو پيازه و آش حبشي و آش ماست و آش ماهيچه و بوراني و قليه مرغ و ماش پلاو و يخني پلاو به اين قرار طباخان بپزند و حلويات هم به مجلس عالي حاضر كنند، مثل حلواي دارچيني، پالوده و فرني و ساير حلويات كه مقرر فرمودهايم به مجلس حاضر كنند.
و چون پادشاه سوار شود سه كس بر يخدانها سوار شوند و در يخدانها از خوردنيها مثل كباب مرغ و حلواها و يخني و پنير و نانهاي روغني و تفتان روغني در طاسهاي نقره كرده در سفرههاي زربفت پيچيده در يخدانها بگذارند كه اگر پادشاه (را) در راه ميل خوردن شود حاضر باشد.
و كلب سلطان يساول صحبت را مقرر كرديم كه هرگاه پادشاه سوار بود او پيشاپيش با يساولان يك تير پرتاب دورتر از پادشاه و مردم پادشاه يك تير پرتاب دورتر از پادشاه بيايند مگر خاصان و پيشخدمتان كه نزديك پادشاه باشند و نزديك پادشاه بروند و در محلي (كه) پادشاه سوار شود، دوازده شاطر با زنگهاي زرين و قرقاولها بر بالاي كلاهها بزنند و قنطورههاي زربفت و نجقهاي زرين دربند دست بيندازند.
تشريفات مسافرت: و چون پادشاه سوار شود، كارخانهها را بار شتران كرده پيش از پادشاه روانه شوند و پيش خانه پيش از پادشاه بر شتران بادرفتار بار كرده به منزل ديگر خيمهها و بارگاه بزنند و طناب قورق بكشند و هر روز يك فرسخ يا دو فرسخ (بيش) نروند و سقايان و رابيهكشان، مشكها و خيكها را پرآب كرده و بر استران بار كرده آب بپاشند و بيلداران پيشتر بروند و راهها هموار كنند و سقايان آب بپاشند تا گرد و غبار راه فرو نشيند.
و مقرر فرموديم كه چون به دار السلطنه هرات پادشاه برسد، ايالت و شوكتپناه عليقلي خان مهماندار باشد و سركاري كارخانه و آنچه در اين حكم عزصدور يافته است،
ص: 119
دستور العمل خود ساخته بدان عمل نمايد و چون به هرات برسد، مردم شهر استقبال نمايند و آنچه لازمه عزت و احترام است بجا آورند.
و چون به مشهد مقدس معلي برسد، رفعت دستگاه صفي قلي خان حاكم مشهد مقدس با لشكريان و توابع خود استقبال نمايد و متولي باشي با متوليان به پيشواز بيايند و چون پادشاه اراده زيارت داشته باشد، او را داخل روضه متبرك سازند و احترام پادشاه به جا آورند.
و چون از مشهد بيرون آيد همهجا به طريقي كه فرمودهايم به جا آورند.
و چون به شهر دامغان و نيشابور رسند بههمين طريق با پادشاه سلوك نمايند.
و چون به سمنان برسد، حاكم و كلانتر (و) وزير سمنان استقبال نمايند و آنچه پيشكش كه ايشان را مقدور باشد به نظر پادشاه بگذرانند و چون پادشاه در بارگاه قرار گيرد، امراء و بزرگان به پيش طناب قرق با يساولان بايستند، تا آنكه رخصت بدهد، داخل بارگاه شوند و او را از راه مازندران بياورند و چون به شهر اشرف و هزار جريب برسد، استقبال نمايند و هرگونه حرمت و عزت باشد به جا آورند، به اين دستور تا به يك منزلي قزوين برسانند و نواب اشرف ما به نفس نفيس خود با امراء و اركان يكان (يكان) استقبال كنند.
و ميبايد كه چون به نزديك برسند، قرق بكشند و كارخانهها جابهجا خيمه بزنند و بارگاه را بر سرپا كنند و مركبان جنيبت را بر در بارگاه در زير سايهبان ببندند و سطلهاي طلا و نقره حاضر كنند و اساسه (كذا) پادشاهي را بنمايند و هركه (از) اركان كه به پابوسي پادشاه مشرف شود، يكانيكان پادشاه را كرنش و تسليم كنند و صحبت يساول ميبايد كه نام امرا را يكانيكان به پادشاه عرض كند. تا ما خود بديدن پادشاه بيائيم و در عهده دانند و از فرموده نگذرند.» «1»
نفوذ شعرا و اهل ادب در محافل عمومي در عهد صفويه
اشاره
نصر اللّه فلسفي ضمن تاريخ عمومي عهد شاه عباس، از توجه و علاقه طبقات مختلف به شعرا و اهل ادب چنين ياد ميكند:
قهوهخانه در زمان شاه عبّاس اوّل
اشاره
«در عهد شاه عبّاس، در بيشتر شهرهاي بزرگ ايران، مخصوصا در قزوين و اصفهان
______________________________
(1). محمد يوسف كياني و ايرج افشار: مجله آينده، سال هفتم، تا بهمن و اسفند 1360، ص 815 تا 819.
ص: 120
قهوهخانههاي متعدد دائر شده بود. در اصفهان قهوهخانههاي معروف بيشتر در اطراف ميدان نقش جهان و چهارباغ و بازار قيصريه بود. طبقات مختلف مردم، از اعيان و رجال دربار و سران قزلباش، تا شاعران و اهل قلم و نقاشان و سوداگران، براي گذرانيدن وقت و ديدار دوستان و سرگرم ساختن خود به بازيهاي مختلف، يا مناظرات شاعرانه و شنيدن اشعار شاهنامه و حكايات و قصص، و تماشاي رقصهاي گوناگون و بازيها و تفريحات ديگر، به آنجا ميرفتند.
قهوهخانهها بسيار وسيع بود و ديوارهاي سفيد و پاكيزه داشت. درهاي قهوهخانه از چهارسو به خارج باز ميشد و بيشتر قهوهخانهها را به يك صورت و يك اندازه، پهلوي يكديگر ميساختند. بطوري كه ميان آنها هيچگونه ديوار و پردهاي نبود و از درون هريك قهوهخانه ديگر نيز ديده ميشد و چنان مينمود كه آن همه يك دستگاهست.
در اطراف قهوهخانه، طاقنما و شاهنشينهايي ساخته بودند كه با قالي و فرشهاي ديگر مفروش و نشيمن مشتريان و تماشاگران بود، و همه در آنجا بر زمين مينشستند.
شبها چراغهاي فراواني را كه از سقف قهوهخانه آويخته بود ميافروختند. در ميان قهوهخانه هم حوضي بزرگ بود كه هميشه آب صاف و روشني از اطرافش فروميريخت، و هنگام شب زمين نيز از انعكاس چراغهاي سقف، و چراغهاي ديگري كه در اطراف حوض ميگذاشتند، چون آسماني پرستاره بنظر ميرسيد.
وضع قهوهخانهها در زمان شاه عباس: در زمان شاه عباس اول كاركنان قهوهخانهها بيشتر از جوانان خوبروي گرجي و چركسي و ارمني انتخاب ميشدند. ازين ميان جمعي به خدمت مشتريان مشغول بودند، و جمعي، با زلفهاي بلند و لباسهاي فريبنده، به رقصها و بازيهاي گوناگون ميپرداختند. بههمين سبب قهوهخانهها بيشتر ميعادگاه صورتپرستان و شاعران دل در كف و هوسبازان بود.
از قهوهخانههاي معروف اصفهان در زمان شاه عباس، قهوهخانههاي عرب، بابافراش، حاجي يوسف، بابا شمس تيشي كاشي و قهوهخانه طوفان را نام بردهاند. «1»
قهوهخانه بابا شمس تيشي را شاه عباس خود براي او در چهار باغ اصفهان دائر كرده بود. اين مرد نخست در شيراز معركه ميگرفت و با كشتيگيري و طاسبازي و نوازندگي و آوازهخواني و بازيهاي ديگر مردم را مشغول ميساخت، و ازين راه زندگي ميكرد. در
______________________________
(1). درباره رواج قهوه در هندوستان نوشتهاند كه تخم قهوه را نخست يك حاجي مسلمان به نام بابا بودن از مكه بجنوب هند برد و در آنجا رواج داد- فرهنگ لغات انگليسي- هندي موسوم به-Hobson ¬ Jobson چاپ 1903.
ص: 121
حدود سال 1012 هجري از شيراز به اصفهان رفت و چون در كارساز و آواز مهارتي داشت و تصنيفهاي دلپذير ميساخت مورد توجه و عنايت شاه عباس شد، مخصوصا كه خوبرويي به نام گنجي نيز همراه خود داشت ...
شاه عباس «گنجي» را ازو گرفت و به خدمت خود داخل كرد «1» و براي بابا شمس در چهارباغ اصفهان قهوهخانهاي، و پهلوي آن نيز ميخانهاي به راه انداخت. خود گاهگاه به قهوهخانه وي ميرفت و در ميخانهاش شرابخواري را به كلي آزاد كرده بود. شاه عباس در دوران پادشاهي گاه ميخواري را قدغن ميكرد و پس از چندي دوباره آزاد ميساخت. ولي در ميخانه بابا شمس ميگساري هميشه به فرمان شاه آزاد بود و هركس كه در آنجا شراب ميخورد، مهري بر كف دستش ميزدند تا از مزاحمت مأموران داروغه اصفهان آسوده باشد. «2»
قهوهخانه طوفان هم به سبب وجود جوان خوبرويي كه بدين نام در آنجا خدمت ميكرد، شهرت يافته و ميعادگاه شاعران و دلباختگان شده بود. شاه عباس نيز گاهگاه به آنجا ميرفت. از جمله شاعراني كه به اين قهوهخانه دلبستگي داشتهاند، يكي رشيداي زرگر تبريزي و ديگري مظفر حسين كاشاني لنگ بوده است. شاعر اخير اين رباعي را براي «طوفان» قهوهچي و قهوهخانه او سروده و در آن به لنگي خود نيز اشاره كرده است:
در قهوه طوفان كه سر خوبانستصد عاشق پا شكسته سرگردانست
آن رفت «مظفر» كه سمندر بوديمرغابي شو كه كار با طوفان است و چون منظورش به محبت پاك او توجهي نميكرد، و با ديگران مهربانتر بود، ازو رنجيده شد و اين رباعي را برايش فرستاد:
بد باطن و چاپلوس ميبايد گشتخواهان كنار و بوس ميبايد گشت
حيف است چو پروانه به گردت گشتنبر گرد تو چون خروس ميبايد گشت! شاه عباس در قهوهخانه: شاه عباس گاه بيخبر به قهوهخانهها ميرفت و با شاعران و هنرمنداني كه در آنجا جمع بودند به صحبت مينشست. از آن جمله نوشتهاند كه روزي به قهوهخانه «عرب قهوهچي» كه «پسران زلفدار داشت!» رفت و در آنجا با ملا شكوهي از شاعران اصفهان روبرو شد. ازو پرسيد چكارهاي؟ جواب داد: شاعرم. گفت: از اشعار خود چيزي بخوان. شاعر اين بيت را خواند:
ما بيدلان به باغ جهان همچو برگ گلپهلوي يكدگر همه در خون نشستهايم
______________________________
(1). اين جوان را شاه عباس چندي بعد به گناهي، كه در تواريخ زمان روشن نيست، كشت.
(2). تذكره نصرآبادي و تذكره عرفات تقي الدين محمد اوحدي.
ص: 122
شاه عباس گفت: «شعر خوبيست، اما شاعر را به برگ گل تشبيه كردن ناملايم است ...» روز ديگري باز شاه به همان قهوهخانه رفت. ملا شكوهي با شاعري ديگر به نام مير الهي اسدآبادي آنجا بود. چون ملا شكوهي را ميشناخت، ازو احوال پرسيد. سپس رو به مير الهي كرد و گفت: تخلص شما چيست؟ جواب داد: «الهي» شاه پنجه بر سر او گذاشت و به شوخي گفت: «الهي! ...»
شركت شعرا و صاحبدلان در قهوهخانه
قهوهخانه مركز سرگرمي و ميعادگاه شاعران و هنرمندان و اهل دل بود. همه روز در آنجا جمع ميشدند و اشعار خود را براي يكديگر ميخواندند، و به قول مير حيدري شاعر كه گفته است:
مرا در قهوه «1» بودن بهتر از بزم شهان باشدكه اينجا ميهمان را منتي بر ميزبان باشد آنجا را از مجلس شاه نيز عزيزتر ميشمردند. محمد طاهر نصرآبادي در تذكره خود، در تعريف قهوهخانه و بيان حال خويش چنين مينويسد: «... از غلط نهادان كج انديشه كناره جسته در حلقه درست كيشان راست آئين درآمده و در قهوهخانه رحل اقامت انداختيم.
تبارك اللّه از آن مجمع. جمعي باقر علوم نظري و يقيني و گروهي حاوي موسيقي و ترجمان اصول و فروع دين. از تجلي طبعشان ساخت قهوهخانه وادي موسي، و معني در خاطرشان مقارنه خورشيد و مسيحا. بعضي به نظم اشعار جان را به گوشوار لالي آبدار مزين ميساختند، و قومي در تربيت معما زلف خوبان را در پيچ و تاب ميانداختند.
سرعت نظمشان به مرتبهاي كه تا نام بيت برده بودي، معمار خاطرشان به دستياري ستون خامه به عمارت آن ميپرداخت ...» «2»
اين اشعار بينمك را نيز شايد همين شاعران قهوهخانه نشين در مدح قهوه ساخته باشند:
راحيست قهوه روحفزا و گسل گسلآرام جان و قوت اعضا و قوت دل
تقريب اجتماع جوانان پارساتفريحبخش خاطر پيران مضمحل و نيز اين شعر بيمزه و بيمعني:
قهوه حمام سفر، آش خمار ترياكپر طاووس نظر، افشره تنباكوست (!) شعرا گاه آنچه را كه به دست ميآوردند، در قهوهخانه خرج ميكردند. چنانكه
______________________________
(1). كلمه قهوه بجاي قهوهخانه هم استعمال ميشده است.
(2). تذكره نصرآبادي، چاپ تهران، ص 460.
ص: 123
وقتي اميناي نجفي شاعر، يكصد تومان پولي را كه شاه عباس به او عطا كرده بود، در اندك زمان در قهوهخانهاي صرف عشقبازي كرد، و شاعري ديگر به نام ادهم بيگ تركمان نيز از هوسبازي در قهوهخانه «حاجي يوسف قهوهچي» كارش به رسوائي كشيد.
شاهنامهخواني در قهوهخانه
در قهوهخانه، شاهنامه و داستانهاي حماسي ديگر نيز خوانده ميشد و بسياري از مردم براي شنيدن شاهنامه به آنجا ميرفتند. شاهنامهخواني كار آساني نبود و شاهنامهخوانان غالبا خود شاعر و اديب بودند.
شاه عباس خود به شاهنامه فردوسي علاقه بسيار داشت و در مجلس او شاعران سخنشناس و خوشآهنگ، شاهنامه ميخواندند. از شاهنامهخوانان او يكي عبد الرزاق قزويني خوشنويس بود، كه سالي سيصد تومان حقوق داشت، و ديگري ملا بيخودي گنابادي، كه در شاهنامهخواني مشهور بود و سالي چهل تومان ميگرفت.
از شاعراني كه در قهوهخانه شاهنامه ميخواندند، يكي ملا مؤمن كاشي معروف به يكه سوار بوده است، كه وضع و لباس و اطوار خاص داشته. اين مرد قبايي باسمهاي با حاشيههاي ملون ميپوشيد و طوماري به سر ميزد و بدين وضع به قهوهخانه ميرفت و شاهنامه ميخواند، و قسمتي از آنچه از شاهنامهخواني نصيبش ميشد به درويشان و مستمندان ميداد.
يكي نيز ميرزا محمد فارسي بواناتي بود كه در قهوهخانه، داستان حمزه را ميخواند، قصهگويي و نقالي و مدح علي (ع) و گفتارهاي ديني هم در قهوهخانهها مرسوم بوده است. شعرا و مداحان و نقالان در ميان مجلس بالاي منبر يا چهار پايهاي ميايستادند و شعر ميخواندند يا نقل ميگفتند، و عصايي را كه در دست داشتند به وضعي خاص حركت ميدادند.
بازي در قهوهخانه: وضع قهوهخانهها از زمان شاه عبّاس اوّل تا آغاز سلطنت شاه عبّاس دوم، بدين منوال بود. در زمان اين پادشاه وزير اعظم او خليفه سلطان كه مردي متدين و متعصب بود، به كار گماشتن جوانان خوبروي را در قهوهخانه ممنوع ساخت و از رقص و آوازهاي ناپسند جلوگيري كرد. از آن پس در قهوهخانه مردم به نوشيدن قهوه و كشيدن قليان و چپق و بازيهاي مختلف مانند شطرنج و نرد و گنجفه و پيچاز و تخممرغ بازي و امثال آنها سرگرم ميشدند.
ورقهاي گنجفه از چوب ساخته ميشد و تصاوير آن را گاه نقاشان زبردست استاد
ص: 124
ميكشيدند. ظاهرا عده اوراق گنجفه نود و مركب از هشت رنگ مختلف بوده است. ملا واهب قندهاري از شاعران دوره صفوي درين بيت به ورق گنجفه اشاره كرده است:
مانند آن ورق كه ز سر واكند كسيحسنت به چرخ گنجفه داد آفتاب را بازي پيچاز هم، كه تا چندي پيش هنوز در خانوادههاي قديم متداول بود، نطعي از پارچه ماهوت، شبيه به صفحه شطرنج داشت، كه روي آن با مهرههايي از گوشماهي بازي ميكردند.
تخممرغ بازي كه هنوز هم در ايران معمولست، در دوره صفوي از بازيهاي رايج بود، و حتي شاه عباس خود نيز گاه با مردم كوچه تخممرغ بازي ميكرد! جلال الدين محمد يزدي، منجم مخصوص وي درين باره مينويسد: «... و شب به ديدن آئين و چراغان و سير بازار با مخصوصان مشغول بودند (در ماه رجب سال 1016)، و مقرر بود كه در هر دكان يك جوان مقبول حاضر باشد، با تخمهاي رنگين. حقا كه دكان بود كه از پنج و شش متجاوز بودند و چون نواب كلب آستان علي (يعني شاه عباس) ميرسيد: به تخم بازي با جوانان مشغول ميشدند و آن جمع را به نوازشات شاهانه سرافراز ميساختند. برخي را به خلع فاخر مناسب رنگ و وضع، و بعضي را به نقود غني ميگردانيدند، و چند شب با سادهها درين چراغان بودند، چه مجال عبور يك ريشدار درين بازار نبود، و چند شب، مخصوص زنان ساختند، به نوعي كه دكاندار و بازاري و خريدار و فروشنده جز زن نبود ...» «1»
چاي ختائيخانه: بطوري كه يكي از مسافران فرنگي در سفرنامه خود تصريح كرده است «2» از زمان شاه صفي، گذشته از قهوهخانه، در اصفهان مراكزي نيز براي نوشيدن چاي بوده است كه آن را چايخانه يا چاي ختائيخانه ميگفتهاند. مينويسد چايخانه برخلاف «شيرهخانه»، كه مركز رقاصي بچهها و كارهاي ناپسند است، محل تفريح مردم محترم و نجيب است، كه در آنجا ضمن نوشيدن چاي به بازي شطرنج ميپردازند و شطرنجبازان ايراني غالبا از شطرنجبازان مسكوي (روسيه) نيز زبردستترند.» «3»
حيات ادبي ايران در اواخر عهد صفوي
اشاره
قبل از شرح احوال بابافغاني نقل سخن علي ابراهيم خان خليل را در صحف ابراهيم
______________________________
(1). تاريخ عباسي، نسخههاي خطي كتابخانه ملك و كتابخانه ملي.
(2). سفرنامه «آدام اولياريوس.A .Olearius ¬ سفير فردريك دوك هلشتاين، كه در سال 1046 هجري به ايران آمده است.
(3). نصر اللّه فلسفي: مجله آينده، شماره ...، ص 201 تا 206.
ص: 125
لازم ميدانيم كه درباره شيوه بابافغاني «1» (و اگر حقيقت را بخواهيم، شيوه متداول در عهد بابافغاني) و ادامه يافتن طرز او تا ديرگاهي از دوره مورد مطالعه ما صريحتر سخن گفته است؛ وي درباره شيوه سخنوري بابافغاني نوشته است: «ملا محتشم كاشاني و ملا نظيري نيشابوري و ملا عرفي شيرازي و ضميري اصفهاني و ملا وحشي بافقي و حكيم ركنا مسيح كاشي كه از اساتيد صاحب اقتدار و نامدار فن بلاغت و فصاحتاند، همه متقلّد و متتّبع اويند، اگرچه هركدام از اين بلند سخنان تصرفي و اختراعي به كار بسته و به طرز خاصّي حرف زدهاند، اما در حقيقت جاده رفتار اينان مسلك بابافغاني است.»
علي ابراهيم خان، دنباله نفوذ سبك عهد فغاني را تا به حكيم ركنا مسيح كاشاني كشانيده، در اين حكم طريق انصاف سپرده است؛ ولي در اين ميان نامهاي بسيار مشهور ديگري را فراموش كرده، مثل: نصيبي گيلاني، غزالي مشهدي، قاسم اردستاني، نوعي خبوشاني، ظهوري و شاپور تهراني و عدهاي ديگر كه خواننده ميتواند با مرور در ترجمه حال شاعران اين عهد، همه آنها را به آساني تشخيص دهد ... با نظري اجمالي در اين سير طولاني شعر و دگرگونيهاي آن، از آغاز سده دهم تا ميانه سده دوازدهم به اين نتيجه ميرسيم كه شعراي اين دوران بيشتر به مضمون آفريني و باريكانديشي توجه داشتند.
شك نيست كه اهل تحقيق ضمن مطالعه اشعار وحشي، محتشم، عرفي، نظيري، نوعي، مسيح، شاپور، ثنايي، زلالي و صائب و شوكت و بيدل و ديگران، بويژگيهاي هريك از اين سخنوران پي خواهند برد. از مختصات شاعران اين عهد، توجه به معني و مضمون است ... هرچه بر عمر شعر فارسي افزوده ميشد، كفه «معني» بر لفظ ميچربيد، زيرا توسعه دانشها و ذوقيّات و سنتهاي شعري در درازاي زمان، باعث شد كه معنيهاي گوناگون و پردامنه به ذهن شاعران متأخر هجوم آورد و دايره لفظ را به هنگام سخنوري بر آنان تنگ سازد ... پيروي از خيال و همدوش كردن آن با معني و مفهوم ذهني شاعر، موجب دلپذيري شعر بوده و هست، اما از آن هنگام محل ايراد شد كه شاعر از گنجانيدن آن در كلام عاجز ماند و يا چنان دامنه خيالش وسيع گرديد كه خواننده از لفظ او پي به آن خيال پر دامنه نبرد و در نتيجه مدعي تهي بودن سخن از معني گرديد ... مصداق چنين شعري، آثار خواجه حسين ثنايي است ... طرز ثنايي در سخنوري، يعني ايراد نكتهها و مضمونهاي باريك پر تخيل در كلامي كه وافي به مقصود نباشد، پس از او بهوسيله بعضي از شاعران دنبال شد، تا آنكه زلالي خوانساري دست بالاي دست او نهاد؛ وي در ابداع تركيبهاي
______________________________
(1). بهارستان سخن، مدارس 1958، جلد چهارم، ص 411 تا 417.
ص: 126
خيالي، چيرهدست بود و تشبيهات و استعارههايش چنان با خيالهاي باريك همراه است كه خواننده را به دنيايي متراكم از تصور و توهم ميكشاند ... در اين «طرز خيال» و نكتهپردازي و مضمونآوري هرچه از ثنايي دور شويم و به صائب نزديكتر گرديم، صفاي انديشه و جلال لفظ را بيشتر و بهتر احساس ميكنيم، يعني طرزي را كه مقرون به نقصها و ناهمواريها بود، اندكاندك بيعيبتر و هموارتر مييابيم.
از جمله اختصاصهاي اين طرز آنست كه شاعر به خيال خود «تشخّص» ميبخشد و سپس همان عملها و صفتها و نسبتها را كه براي يك جاندار متصور است، براي آن «شخص خيالي» به كار ميبرد، مثلا: درين بين از ناصر علي سهرندي:
كريمان با توانگر هم به احسان پيش ميآيندنباشد چشم بر سامان دريا ابر نيسان را «ابر نيسان» به گونهاي فردي ذيروح درآمده كه چشم نداشتن، يعني انتظار نداشتن چيزي از كسي (كه در اينجا درياي ثروتمند و صاحب سامان است) به او نسبت يافته و يا عمل او تصور گرديده است؛ و باز ناصر علي در بيت زيرين:
ندارد حيرت دل تاب حسن بيحجابش راكه باشد صافي آيينه شبنم آفتابش را براي دل تصور احساس تحير كرده، و آنگاه آن حيرت را تشخّص بخشيده و سخن از ناتواني آن در برابر حسن بيحجاب معشوق به ميان آورده است. در اين بيت صائب:
دل آسودهاي داري چه ميپرسي ز آراممنگين را در فلاخن مينهد بيتابي نامم در اين بيت كثرت اضطراب و ناآرامي شاعر به نام او كه در اينجا چون جانداري پذيراي ناآراميست، نيز سرايت كرده و او را بيتاب ساخته و آن بيتابي چنان شديد است كه از نام به نگين انگشتري سرايت كرده است؛ و اينك چنان او را از جاي خود ميكند و پرتاب ميكند كه سنگي را از فلاخن پرتاب نمايند؛ اينك به عنوان نمونه بيتي چند از نازك خياليهاي شاعران اين دوره را نقل ميكنيم:
نقد پيري ثمر عاقبتانديشي ماستزندگي زير قدم ديد خمي پيدا شد ميرزا عبد القادر بيدل
كه دل بر جا تواند داشت پيش چشم شهلايشكشد ز آيينه بيرون عكس را مژگان گيرايش كليم كاشاني
چشم توام، ز هوش تهيدست ميكنديك سرمهدان شراب، مرا مست ميكند سليم تهراني
قطرهها جمع شد از ديده من دريا گشتنالهها پهن شد از سينه من صحرا گشت
فضاها بسكه پر شد از غبار خاطر تنگمبهرجا سست گشتم تكيه بر ديوار خود كردم حكيم ركنا مسيح
ص: 127 پرستاري ندارم بر سر بالين بيماريمگر آهم از اين پهلو به آن پهلو بگرداند حكيم شفاعي اصفهاني
سهل مشمر همت پيران با تدبير راكز كمال بال و پر پرواز باشد تير را
ريشه نخل كهنسال از جوان افزونتر استبيشتر دلبستگي باشد به دنيا پير را صائب
بعضي از شاعران اين دوره، براي نشان دادن انديشه خود از امثال سائره دوران خود استفاده كردهاند:
دوشينه به كوي ميفروشانپيمانه مي به زر خريدم
اكنون ز خمار سر گرانم«زر دادم و دردسر خريدم» جلال الدين اكبر پادشاه
تا منزل آدمي سراي دنياستكارش همه جرم و كار «حق» لطف و عطاست
خوش باش كه آن سرا چنين خواهد بود«سالي كه نكوست از بهارش پيداست بهاء الدين محمد آملي
گرچه محتاجيم، چشم اغنيا بر دست ماستهركجا ديديم آب از جو، به دريا ميرود ***
... ما ز آغاز و ز انجام جهان بيخبريماول و آخر اين كهنه كتاب افتادست
روزگار اندر كمين بخت ماستدزد دايم در پي خوابيده است كليم كاشاني
مرا كيفيتي زان چشم كافيسترياضتكش به بادامي بسازد طالب آملي
در ره عشق صلاح از من رسوا مطلبكافر عشق چه داند كه مسلماني چيست؟ اماني
سر برون آورد عكس از روزن آيينه گفتفيض صحبت ميتواند سنگ را آدم كند واعظ قزويني
بعد از اين در عوض اشك، دل آيد بيرونآب چون كم شود از چشمه گل آيد بيرون قاسم خان جويني
شبهاي هجر را گذرانديم و زندهايمما را به سختجاني خود اين گمان نبود شكيبي تاريخ اجتماعي ايران بحش2ج8 127 حيات ادبي ايران در اواخر عهد صفوي ..... ص : 124
تو اي كبوتر باغ حرم چه ميدانيتپيدن دل مرغان رشته برپا را فيضي فياضي
ص: 128 كم طالعي نگر كه من و يار چون دو چشمهمسايهايم و خانه هم را نديدهايم ميرصيدي
بهوش باش دلي را به سهو نخراشيبه ناخني كه تواني گرهگشايي كرد صائب
سنگ بالين كن و وانگه مزه خواب ببينتا بداني كه چه در زير سر مردان است؟ فياض
از مطلبهاي قابل توجه در تاريخ شعر اين دوره، اصرار شاعران بود به ابتكار در سخنوري و آوردن معنيهاي تازه و مضمونها و حتي لفظهاي نو و به تعبير خودشان تازهگويي؛ چنين نهضتي طبعا نتيجه خستگي و ملالت شاعران از تكرار انديشهها و گفتههاي پيشينيان بود، ولي توفيق نهايي آنان در اين راه به آن سرعت كه پنداشته ميشد، ميسر نگرديد و كار اين تجدد سبك و شيوه، تا نيمه دوم از سده يازدهم يعني دوران صائب به درازا كشيد.» «1»
هاتف اصفهاني
سيد احمد هاتف اصفهاني در شمار بزرگترين شاعران ايران در قرن دوازدهم هجري است. وي در نيمه اول قرن دوازدهم در اصفهان متولد شد و به فراگرفتن رياضي و حكمت و طب پرداخت و از محضر ميرزا محمّد نصير اصفهاني و مشتاق دو شاعر نامدار آن دوران كسب فيض كرده است. وي معاصر صباحي و آذر و صهبا بوه و با آنان روابطي دوستانه داشته است.
از اشعار هاتف، ديوان كوچكي نزديك دو هزار بيت در دست است كه شامل غزل و قصيده و رباعي و قطعه و ترجيعبند است؛ هاتف در نظم و نثر و در دو زبان عربي و پارسي توانا بوده.
مرحوم وحيد دستگردي در مقدمه ديوان هاتف مينويسد: «همواره در جستجوي اشعار و قصايد عربي هاتف بودم تا خبر يافتم كه در تذكره نگارستان دارا، تأليف ميرزا عبد الرزاق دمبلي موجود است و تذكره هم در كتابخانه استاد سعيد نفيسي است، با شوق كتاب را به رسم امانت گرفتم و اشعار عربي را استنساخ كردم.
هاتف از نظر لفظ و معني، پيرو سعدي است و غزلهاي وي غالبا از غزليات شيخ متأثر است. به قول ادوارد براون و دكتر محمّد معين: «ترجيعبند هاتف، بهترين آثار او و
______________________________
(1). دكتر ذبيح اللّه صفا، تاريخ ادبيات در ايران، جلد پنجم، بخش يكم، از ص 521 تا 544. (به اختصار)
ص: 129
سرآمد تمام اشعار صوفيانهايست كه در قرن هيجدهم ميلادي (دوازدهم هجري) سروده شده و از حيث استحكام الفاظ، و بيان معاني دشوار، به زبان فصيح عارفانه در ادب پارسي كمنظير است.»
در وصف اقليم عشق گويد:
اي فداي تو هم دل و هم جانوي نثار رهت هم اين و هم آن
دل فداي تو چون تويي دلبرجان نثار تو چون تويي جانان
دل رهاندن ز دست تو مشكلجان فشاندن به پاي تو آسان
راه وصل تو راه پر آشوبدرد عشق تو درد بيدرمان
بندگانيم جان و دل بر كفچشم بر حكم و گوش بر فرمان
گر سر عشق داري اينك دلور سر صلح داري اينك جان
دوش از شور عشق و جذبه شوقهر طرف ميشتافتم حيران
آخر كار شوق ديدارمسوي دير فغان كشيد عنان
چشم بد دور، خلوتي ديدمروشن از نور حق نه از نيران «1»
هر طرف ديدم آتشي كان شبديد در طور موسي عمران
پيري آنجا به آتش افروزيبه ادب گرد پير مغبچگان
همه سيمين عذار و گل رخسارهمه شيرين زبان و تنگ دهان
«چنگ و عود و دف و ني و بربط» «2»شمع و نقل و مي و گل و ريحان
ساقي ماهروي مشكين مويمطرب بذلهگوي خوش الحان
مغ و مغزاده، موبد و دستورخدمتش را تمام بسته ميان
من شرمنده از مسلمانيشدم آنجا به گوشهاي پنهان
پير پرسيد: كيست اين؟ گفتند:عاشقي بيقرار و سرگردان
گفت: جامي دهيدش از مي نابگرچه ناخوانده باشد اين مهمان
ساقي آتشپرست و آتشدستريخت در ساغر آتش سوزان
چون كشيدم، نه عقل ماند و نه هوشسوخت هم كفر از آن و هم ايمان
مست افتادم و در آن مستيبه زباني كه شرح آن نتوان
اين سخن ميشنيدم از اعضاهمه حتي الوريد و الشّريان
______________________________
(1). نار، آتش
(2). آلات موسيقي
ص: 130 كه يكي هست و هيچ نيست جزو«وحده لا اله الا هو» «1»
از تو اي دوست نگسلم پيوندگر به تيغم برند بند از بند
الحق ارزان بود ز ما صد جانوز دهان تو نيم شكر خند
اي پدر، پند كم ده از عشقمكه نخواهد شد اهل اين فرزند
پند آنان دهند خلق، اي كاشكه ز عشق تو ميدهندم پند
من ره كوي عافيت «2» دانمچكنم كافتادهام به كمند
در كليسا به دلبر ترسا «3»گفتم اي دل به دام تو دربند
اي كه دارد به تار زنّارت «4»هر سر موي من جدا پيوند
ره به وحدت نيافتن تا كيننگ تثليث «5» بر يكي تا چند
نام حق يگانه چون شايد «6»كه اب و ابن و روح قدس نهند
لب شيرين گشود و با من گفتوز شكر خنده ريخت از لب قند
كه گر از سّر وحدت آگاهيتهمت كافري به ما مپسند
در سه آيينه شاهد ازليپرتو از روي تابناك افكند
سه نگردد بريشم «7» ار او راپرنيان «8» خواني و حرير و پرند «9»
ما در اين گفتگو كه از يكسوشد ز ناقوس اين ترانه بلند
كه يكي هست و هيچ نيست جزووحده لا اله الا هو
دوش رفتم به كوي باده فروشز آتش عشق دل به جوش و خروش
محفلي نغز ديدم و روشنمير آن بزم پير بادهفروش
چاكران ايستاده صف در صفبادهخواران نشسته دوش به دوش
______________________________
(1). يكتاست خدايي كه جز او نيست.
(2). تندرستي و آرامش.
(3). عيسوي
(4). رشته مانندي كه كشيشان بر كمر بندند.
(5). اب، ابن، روح القدس
(6). چگونه شايسته است.
(7). ابريشم
(8). حرير
(9). حرير منقش
ص: 131 پير در صدر و ميكشان گردشپارهاي مست و پارهاي مدهوش
سينه بيكينه و درون صافيدل پر از گفتگو و لب خاموش
همه را از عنايت ازليچشم حقبين و گوش راز نيوش
سخن اين به آن هنيا لك «1»پاسخ آن به اينكه بادت نوش
گوش بر چنگ و چشم بر ساغرآرزوي دو كون «2» در آغوش
به ادب پيش رفتم و گفتماي ترا دل قرارگاه سروش «3»
عاشقم دردمند و حاجتمنددرد من بنگر و به درمان كوش
پير خندان به طنز با من گفت:اي ترا پير عقل حلقه به گوش
تو كجا، ما كجا كه از شرمتدختر زر «4» نشسته برقع «5» پوش
گفتمش: سوخت جانم آبي دهو آتش من فرونشان از جوش
دوش ميسوختم از اين آتشآه اگر امشبم بود چون دوش «6»
گفت خندان كه، هين پياله بگيرستدم، گفت: هان زياده منوش
جرعهاي دركشيدم و گشتمفارغ از رنج عقل و محنت هوش
چون به هوش آمدم يكي ديدمما بقي را همه خطوط و نقوش
ناگهان از صوامع «7» ملكوت «8»اين حديثم سروش گفت به گوش
كه يكي هست و هيچ نيست جزووحده لا اله الا هو
چشم دل باز كن كه جان بينيآنچه ناديدني است آن بيني
گر به اقليم عشق روي آريهمه آفاق گلستان بيني
بر همه اهل اين زمين به مرادگردش دور آسمان بيني
آنچه بيني، دلت همان خواهدو آنچه خواهد دلت همان بيني
بيسر و پا گداي آنجا راسر ز ملك جهان گران «9» بيني
______________________________
(1). گوارا باد شما را
(2). دو عالم
(3). فرشته
(4). درخت انگور
(5). نقاب، روبند
(6). دوشينه، ديشب
(7). دير، خانه رهبانان
(8). پروردگاري
(9). سرسنگين
ص: 132 هم در آن، پابرهنه قومي راپاي بر فرق فرقدان «1» بيني
هم در آن سر برهنه جمعي رابر سر از عرش سايهبان بيني
گاه وجد «2» و سماع «3» هريك رابر دو كون آستينفشان بيني
دل هر ذرهيي كه بشكافيآفتابيش در ميان بيني
هرچه داري اگر به عشق دهيكافرم گر جوي زيان بيني
جان گزاردي اگر به آتش عشقعشق را كيمياي جان بيني
از مضيق «4» جهات درگذريوسعت ملك لا مكان بيني
آنچه نشنيده گوش، آن شنويو آنچه ناديده چشم آن بيني
تا به جايي رساندت كه يكياز جهان و جهانيان بيني
با يكي عشق ورزي از دل و جانتا به عين اليقين «5» عيان بيني
كه يكي هست و هيچ نيست جزووحده لا اله الا هو
شيخ محمد علي حزين
شاعر و مورخ اواخر عهد صفوي است كه در سال 1103 ه ق در اصفهان متولد شده، و در دوران حيات با حوادث گوناگوني روبرو شده است، در دوره شاه سلطان حسين، هنگام حمله افغانان در اصفهان بود و مشكلات و مصائب مردم را در آن ايام بحراني، در تاريخ خود منعكس نمود و در سال 1734 ميلادي از چنگ نادر گريخت و به سرزمين هند پناه برد. كتاب جالبي از سلسله صفوي نوشت كه حاوي جزئياتي از زندگي مردم آن دوران است، بههمين مناسبت كتاب او توسط «ف. ث. بلفور» به انگليسي ترجمه و با متن فارسي در لندن در سال 1831 ميلادي چاپ شده است، از آثار او تذكره شعرا و تاريخ حزين است كه يكبار در هند و بار ديگر در اصفهان چاپ شده است. صاحب ذريعه با استفاده از مرات الاحوال و تحفة العالم از آثار او نمونهيي ذكر ميكند. خطي خوش داشت و اهل سير و سياحت بود به غالب شهرهاي مهم ايران سياحت كرد و سرانجام در هند رحل اقامت افكند و در 1181 ق (1779) در بنارس هند در 77 سالگي درگذشت، در لغتنامه دهخدا ابياتي چند
______________________________
(1). دو ستاره نزديك قطب
(2). شوق
(3). رقص و پايكوبي
(4). تنگنا
(5). اطمينان خاطر
ص: 133
از ديوان شاعر انتخاب شده كه عينا نقل ميشود.
با هرچه بود انس تو جاي تو همان استهرچيز هواي تو، خداي تو همان است
كودك مشميه را نشمارد به خويش، تنگدنيا به چشم مردم دنيا حقير نيست
از صحبت صوفي منشان سوخت دماغماي بادهپرستان ره ميخانه كدام است؟
نوميدي عاشقان قديم استمخصوص به روزگار من نيست ***
دولتطلبي دامن دل را مده از دستشايد كه برون آيد از اين بيضه همايي
ناليدن بلبل ز نوآموزي عشق استهرگز نشنيدم ز پروانه صدايي
پياله ميكشم امشب به طاق ابروييسبوكشان خرابات عشق را «هويي» (از رياض العارفين، ص 68)
آذر در شرححال او ميگويد: «اصلش از لاهيجان است و در اصفهان نشو و نما يافته و در اواسط عمر به سفر هندوستان رفته و در آنجا اساس ارشاد فروچيده، در كمال استغنا به خوشي ميگذرانيده و در آنجا فوت شده است، ازوست:
اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشددر دام مانده باشد صياد رفته باشد
شادم كه از رقيبان دامنفشان گذشتيگو مشت خاك ما هم بر باد رفته باشد
آواز تيشه امشب از بيستون نيامدگويا به خواب شيرين، فرهاد رفته باشد
زهر غم هجران تو به جان گارگر افتاداميد وصال تو به عمر دگر افتاد (از آتشكده آذر، ص 371)
شمس الدين سامي ميافزايد: «سرگذشت خود و حوادث و وقايع عصر خويش را با احوال و اوضاع سياسي به قلم شيوايي به نام شرححال نگاشته و با اكثر علوم و فنون آشنايي كامل داشته است، ديوان مرتب و تأليفات عربي و فارسي دارد.» «1»
آذر بيگدلي
معروف به لطف علي بيگ، شاعر و تذكرهنويس به سال 1134 در اصفهان متولد گرديد. وي معاصر زنديه و نادر شاه بود و پس از مرگ نادر، در دربار بعضي از بازماندگان صفويه زندگي ميكرد؛ اثر عمدهاش تذكره معروف به آتشكده آذر است كه آن را به نام كريمخان زند نوشته است. ديگر از آثارش مثنوي يوسف و زليخا و دفتر نه آسمان (ترجمه احوال شاعران معاصرش) ميباشد.
وفاتش در سال 1195 اتفاق افتاد. وي با هاتف و مشتاق و استادان ديگري كه دوره بازگشت ادبي
______________________________
(1). لغتنامه دهخدا، شماره مسلسل 48، شماره حرف «ح» حديثة- حريف ص 516 و 517.
ص: 134
را آغاز كردهاند، معاصر و معاشر بوده؛ و در قصيده، غزل و رباعي سبك شاعران قديم پارسيگوي را اقتفا كرده است.
مجمر اصفهاني
سيد حسين طباطبايي متخلص به مجمر از شعرا و گويندگان اواخر قرن دوازدهم است كه در «زواره» در حوالي اصفهان تولد يافته و از جواني به تحصيل علوم ادبي همت گماشته و پس از چندي از اصفهان به تهران آمده و به دستياري نشاط در جمع شعراي دربار فتحعليشاه وارد گرديده است.
مجمر، شاعري درباري بود و به مسائل و مشكلات اجتماعي عصر خود كمترين عنايتي نداشت. قصايدي با اقتفاء از شيوه استادان كهن نظير: انوري و خاقاني و امير معزي در مدح شاه و اعيان مملكت سروده و از آنان صله و انعام گرفته است، از جمله در استقبال از قصيده امير معزي ميگويد:
از دورهاي گردون وز صنعهاي يزدانزيباترين عالم فرخترين كيهان
... در عرصه دو گيتي از آشكار و پنهانزيباترين بديعي كامد ز فيض يزدان
از عقلهاست اول وز نفسهات قدسياز عضوهاست ديده وز عرقهاست شريان
از پيكهاست جبريل وز مژدههاست بعثتاز اصلهاست توحيد وز فضلهاست ايمان ابيات زير را به سبك خراساني در وصف طبيعت و زيبائيهاي آن سروده است:
دوش از ديده مردم چو عروس خاوركرد رخسار نهان از پس نيلي معجر
از پي جلوه در اين كاخ زراندود ز رويپرده برداشت دو صد لعبت سيمين پيكر
من از اين رشك شدم تا كه به خلوتگه طبعپرده بردارم از روي عروسان فكر
خلوتي ديدم چون روضه رضوان و در آنلعبتاني به پس پرده عصمت اندر
گاه در پرده، ولي پيدا چون مردم چشمگاه بيپرده ولي پنهان چون نور بصر ...
مجمر در لغز و هزل و هجو و ديگر زمينههاي شعر و شاعري دست داشته و يك مثنوي به سبك تحفة العراقين خاقاني سروده است. وفاتش در جواني به سال 1225 در تهران روي داد.
مراسم عزاداري در عهد صفويّه
اشاره
پيترو دلاواله راجع به عزاداري در آن ايام چنين مينويسد: «در روز 21 رمضان هر سال، از طرف مردم به مناسبت شهادت حضرت علي (ع) دو دسته مهّم كه هركدام نماينده يك قسمت شهر هستند به راه ميافتند و تعداد زيادي از سران و بزرگان كشور نيز
ص: 135
در دسته مورد علاقه خود شركت ميكنند و در اين كار بر يكديگر سبقت ميگيرند، حتّي اگر خود شاه نيز در اصفهان باشد به انتخاب خود، با يكي از دستهها كه بيشتر طرف توجّه او باشد همراهي ميكند، جلوي هر دسته چند اسب كه طبق رسم محل آراسته به زينت فراوان هستند، حركت ميكنند و روي زين آنان تير و كمان و شمشير و سپر و عمّامه قرار دارد كه گفته ميشود ما ترك علي (ع) است، بعد از آن پيادگاني بيرق و علمهاي متعدّد و بزرگي را كه دورتادور آن با نوارهايي زينت شده است به زحمت به دوش ميكشند ... بعد از اينها تابوت يا تابوتهايي پوشيده به مخمل سياه را بر دوش ميكشند ... دورتادور آنها عدّه زيادي راه ميروند و نوحه ميخوانند و عدّه ديگري بوق و كرنا و سنج ميزنند و فريادهاي عجيب برميآورند و جست و خيز ميكنند؛ اشخاص معتبري كه همراه دستهها هستند، بر روي اسب سوارند و بقيه كه تعداد آنان بيحدّ و حساب است پياده ميروند، دستهها ميدان را دور ميزنند و قبلا جلوي در قصر شاه و سپس جلوي مسجد بزرگ مقابل كاخ توقّف ميكنند و مراسم مذهبي چندي در اين دو محلّ توأم با نوحه و فرياد اجرا ميشود و سپس مردم به خانههاي خود ميروند. وزير اصفهان با تعدادي اسب در يك سوي ميدان و خزانهدار شاه در سوي ديگر قرار دارند و مراقبت ميكنند كه دستهها در محل تقاطع، به يكديگر برخورد نكنند ... زيرا گاهگاه منازعات سختي در ميگيرد و عدّه زيادي زخمي و كشته ميشوند ...» «1»
مراسم عزاداري در عاشورا
اشاره
در سفرنامه پيترو دلاواله صفحه 123 مراسم عزاداري عاشورا در دوره صفويه چنين بيان شده است: «همه غمگين و مغموم به نظر ميرسند و لباس عزا به رنگ سياه بر تن ميكنند، هيچكس سر و ريش خود را نميتراشد و به حمام نميرود (!) بسياري از گدايان در كوچههاي پرآمد و رفت شهر تمام بدن خود را تا گلو و حتّي قسمتي از سر را در خمرهيي از گل پخته كه در داخل زمين پنهان شده فرو ميكنند «2» ... فقير ديگري با عجز و الحاح از عابرين طلب صدقه ميكند، جمعي ديگر در ميدانها و كوچههاي مختلف و جلوي خانههاي مردم، برهنه و عريان در حالي كه فقط با پارچه سياه يا كيسه تيره رنگي ستر عورت كرده و سرتاپاي خود را با مادّهيي سياه، رنگ كردهاند حركت ميكنند ...
همراه اين اشخاص عدّهيي برهنه، بدن خود را به رنگ قرمز درآوردهاند تا نشاني از
______________________________
(1). سفرنامه پيترو، ص 85.
(2). سفرنامه پيترو، ص 85.
ص: 136
خونهاي حسين (ع) باشد و همه نوحهيي غمانگيز ميخوانند و گريه ميكنند.»
تبرّائيان
«تبرّائيان يا اهل تبّري گروهي از شيعيان هستند كه به سبب اعتقاد به وجوب ولايت علي ابن ابيطالب و اولاد او (ع) ... نسبت به خلفا و صحابه اظهار تبرّي و بيزاري ميكنند و آنان را مورد طعن و لعن قرار ميدهند ... اين رسم تبرّي در بين شيعه، سابقه زيادي داشته و در عراق در دوران حكومت زياد ابن ابيه و حجّاج ابن يوسف، مكرّر از قدماي شيعه نقل شده است ... در عهد آل بويه نيز به اظهار تبرّي ميپرداختهاند و بعضي از آل بويه، غاصبين حقّ علي (ع) را لعن ميكردند. در عهد سلاجقه هم گاه شيعيان علنا اظهار تبرّي ميكردهاند و عدّهيي در آن دوره در اثناي ناسزاگويي به صحابه، كيفرهاي شديد ديدند و اين وضع كمابيش تا قبل از صفويّه در نقاط مختلف ايران ديده ميشد. در عهد صفويّه مخصوصا در دوره شاه اسماعيل اوّل و پسرش شاه تهماسب، تبرّائيان در مسجد و كوچه و بازار علنا به تبري از خلفا و لعن به غاصبين حقّ اهل بيت اقدام ميكردند و بر در و ديوار مساجد و حمامها اظهار تبرّي ميكردند. شاه اسمعيل دوّم با گروهي كه لعن را سرمايه معاش خود ساخته بودند، روي موافق نشان نداد. شاه عبّاس و نادرشاه نيز تبرّائيان را از افراطكاري بازداشتند، معذلك در عهد زنديّه و قاجاريّه نيز اين بدعت و رسم بيمعني همچنان جاري بود، و حتّي در عهد ناصر الدّين شاه باوجود منع ظاهري، رسم عمركشان و شيوه تبرّائيان، همچنان رايج بود و از اسباب عمده نفاق بين شيعه و اهل سنّت در داخل و خارج ايران بشمار ميرفت و با آنكه در عهد ناصر الدّين شاه در بعضي از سالها، از طرف دولت، جارچي در شهر راه ميافتاد و اينگونه تظاهرات را خاصّه در مورد عمركشان منع مينمود، اين كار همچنان در بين عامّه رواج و تداول داشت. «1»
تقريبا در همان ايّامي كه در بعضي ممالك اسلامي آتش جهل و تعصّب مشتعل بود (اواخر قرن دهم هجري) در سرزمين هند، اكبر شاه پرچم تسامح مذهب را در دست گرفت و مردم جاهل و متعصّب را از مجادلات مذهبي منع كرد.
اعتراض شديد شيخ بهاء الدّين به امرا و علماي عصر: در اواخر عهد صفويه يعني در حدود سال 1129 ه شيخ بهاء الدّين استيري كه از علما و مشايخ خراسان بود، براي انتباه و بيداري هيأت حاكم ايران، به اصفهان رفت و در عصري كه شاه سلطان حسين و اطرافيان او غرق فساد و گمراهي بودند، به آنان چنين گفت: «پادشاهي عبارت از ترحّم و
______________________________
(1). تلخيص از دايرة المعارف فارسي، دكتر مصاحب، جلد اوّل، ص 610.
ص: 137
اشفاق و غيرت و حميّت دين است، و پادشاه و امرا همه در اين زمان به سبب تنپروري و راحتطلبي دست از فضيلت اين امر برداشته، هميشه مشغول به فسق و فجور و شنايع و قبايحاند و بيخبري از احوال رعايا و زيردستان را شيوه و شعار خود نمودهاند؛ علما نيز مهر سكوت بر لب گذاشته، مطلق در مجلس پادشاه و امرا سخناني كه موجب تنبّه و آگاهي ايشان باشد، بر زبان نياورند ...» از اين سخنان حقّ، اكثر از علما مكدّر شده، آن عزيز را متّهم به تصوّف و الحاد نموده و حكم به اخراج او كردند، چنانكه او را از اصفهان به اهانت تمام بيرون كردند ... «1» اين مرد شرافتمند، دست از مبارزه برنداشت پس از مراجعت به خراسان بار ديگر عليه دولت و روحانيون سخنها گفت. شاه صفي، قلي خان را، كه مردي فاسد و سفّاك بود، براي تنبيه او فرستاد. وي چون اين مرد روحاني را دستگير كرد، بدون اينكه او را محاكمه كند، حكم به فراشان نمود كه او را گرفتند و به ضرب ميخكوب سر آن عزيز را خرد نمودند ... «2»
سياست مذهبي نادر
اشاره
سياست كلي نادر اين بود كه به جنگها و اختلافات موجود بين شيعه و سنّي پايان دهد، يكي از شرايط نادر در كنگره مشورتي مغان اين بود كه از سبّ عمر و عثمان و ابو بكر تشكيل مجالس سوگواري خودداري كنند و چون اختلاف شيعه و سنّي، خون بسياري از مردم را ريخته است، علماي دين مجمعي تشكيل و به اين اختلاف پايان دهند.
ولي اينكار عملي نشد، زيرا نه مردم رشد كافي داشتند و نه روحانيان حسن نيّت، لذا اين يگانه فكر صحيح نادري به علّت آماده نبودن محيط اجتماعي صورت عمل نگرفت.
نادر پس از آنكه بر اصفهان دست يافت، به رتق و فتق امور پرداخت. يكي از اقدامات او اين بود كه «هفتاد هزار طلّاب كه از دولت ايران مواجب ميگرفتند، مواجب آنها را قطع كرد، رؤساي طلّاب نزد او بناليدند كه اينها لشكر دعا هستند، چرا بايد سلطان نان آنها را قطع و موقوفات آنها را ضبط كند؟»
پاسخ صريح نادر: نادرشاه گفت: «وقتي شش هزار افغان بيسروپا بر ايران و پايتخت ايران غالب شدند، دو كرور مخلوق اصفهان و صد هزار طلّاب علوم چرا جواب شش هزار نفر افغاني برهنه و دو هزار گبر بيسر و پا را ندادند؟ ...» «3»
پيترو، در جاي ديگر صحنهيي از عزاداري را توصيف ميكند: «پس از روضهخواني
______________________________
(1 و 2). مجمع التّواريخ، ص 26.
(3).؟؟؟
ص: 138
و شرح وقايعي كه منجر به قتل امام حسين (ع) شد، مردم ندبه و زاري ميكنند. همين مراسم روزها در مساجد و شبها در جاهاي عمومي و بعضي خانهها كه با چراغهاي فراوان و علامات عزاداري و پرچمهاي سياه مشخّص شدهاند، تكرار ميشود. روضهخواني با شدّت هرچه تمامتر ادامه دارد و مستمعين با صداي بلند گريه و زاري ميكنند، بخصوص زنان به سينه خود ميكوبند و با نهايت حزن و اندوه و همه با هم آخرين بند مرثيهيي را كه خوانده ميشود تكرار ميكنند و ميگويند آه حسين ... شاه حسين ... روز دهم ماه محرّم يعني روز قتل، از تمام اطراف، محلّات اصفهان دستههاي بزرگي با بيرق و علم و اسبها و سلاحهاي مختلف به راه ميافتند. چندين شتر و اسب حامل بچههاي امام حسين (ع) و تابوت به چشم ميخورد. علاوه بر اين عدهيي بر روي طبقهاي خود تابوت و اشياء ديگر را حمل ميكنند و با آهنگ سنخ و ناي، دور خود ميچرخند و پايكوبي ميكنند.
دورتادور حاملين طبق را عدّهيي چوبدار گرفتهاند كه ممكن است براي تقدّم و تأخّر و مبارزهجويي وارد جنگ و نزاع شوند. اينها معتقدند اگر كسي ضمن دعوايي كشته شود، يكسر به بهشت خواهد رفت.» سپس پيترو مينويسد: «با تمام مساعي عدّهيي از وزرا و زمامداران و سربازان همه ساله در جلوي قصر شاهي و خيابانهاي ديگر، در نتيجه زد و خورد جماعتي با سر و دست شكسته به خانههاي خود ميروند و شب قبل از قتل، پيكر عمر و عدّهيي از دشمنان حسين (ع) را آتش ميزنند و به آنان و پيروانشان كه تركها و سنّيها هستند، لعن و نفرين ميفرستند.» «1»
پس از آنكه بساط حكومت شاه سلطان حسين برچيده شد، افاغنه سنّي مذهب نيز نسبت به شيعيان و اقليتهاي مذهبي روشي خصمانه پيش گرفتند. محمود و اشرف در دوران كوتاه فرمانروايي خود، زمام امور روحاني و مذهبي را به دست روحاني جاهل و متعصّبي به نام ملّا زعفران سپردند. اين مرد مغرض «به محض ورود به اصفهان، نخست فتوا داد كه اصفهانيها و همه مردم ايران رافضياند و رفضه كافرند و به استناد اين حكم، رقبات دفتري صفويّه را كه تشخيص قرار دولتي و اربابي و موقوفه را به درستي معلوم ميكرد و در چهل ستون ضبط بود، به زايندهرود افكندند ...» «2»
اقليّت ارمني: در جريان حمله محمود افغان به ايران، اقليّت ارمني رنج فراوان ديد، از جمله محمود، غرامتي بالغ بر هفتاد هزار تومان بر ارمنيان جلفا، نهاد كه 17 هزار تومان آن را نقد دريافت كرد و باقي را سند گرفت و چون در موعد مقرّر 70 هزار تومان را
______________________________
(1). سفرنامه پيترو، پيشين، از ص 23 به بعد. (به اختصار)
(2). دستور الملوك، مجلّه دانشكده ادبيّات، سال 16، ص 497.
ص: 139
نپرداختند، چهار تن از سران ارمني را گردن زد، بطوري كه از گزارشهاي «كيلاننتر» به اسقف اعظم «ميناس» برميآيد، ارامنه ايران در سال 1723 ميلادي وضعي اسفناك داشتند:
افغانها آنها را مورد ظلم و ستم و جور قرار ميدادند و از طرف ديگر اقليّت ارمني مورد سوء ظن شديد ايرانيان بودند چه بنابر نوشتههاي كيلاننتر «ايرانيان مدّعي هستند كه ارامنه با كشانيدن روسيان به ايران و آوردن افغانان به اصفهان و گردآوردن 6 هزار تن سپاهي ارمني كه ممكن است به روسيان بهپيوندند، ميخواهند وضع سياسي ايران را تباه كنند و اين كشور را ويران سازند.
پدر بزرگوار! آن ارمنيان كه به دور هم گردآمدهاند اينكار را به نام شاه بزرگ امپراتور (يعني پطر كبير) به انجام آوردهاند. اينك براي خاطر مسيح به انديشه آنان باشيد ... ما ملّتي بدبخت و بيچاره هستيم و به شما سرور و پشتيبان خويش، پناه آوردهايم ...» «1»
قتل عام شيعيان در عهد افاغنه: «در 1219 يكي از قزلباشها، بچه امردي را به خانه برده، با رفقاي خود به عمل لواط مشغول شد، طفل مذكور كه حنفي مذهب بود در نتيجه مستي از مرتكبين لواط به پدرش شكايت نمود، و او نيز به شاه محمود متظلم شد. قاضي محمّد سعيد، روز جمعه پدر ملوط را به مسجد پل خشني بر سر منبر برده و دادخواهي كرد، مير واعظ امام مسجد حكم قتل عام قزلباشهاي شيعه مذهب را صادر و مردم عوام به عنوان فريضه دين به «چنداول» حمله نموده و خانههاي آنها را آتش زده هركس را يافتند كشتند ...» «2»
واكنش اقليّت: در تاريخ كرمان ميخوانيم «3» كه «در اثر تعصّب بيجاي مذهبي در عهد صفويّه و اهانت و قتل و تعذيب زردشتيان كرمان كه تا آن روز، در كرمان اقليتي مهم بودهاند، كار به جايي ميرسد كه زردشتيان دستهجمعي با افاغنه همدست شده و به آنان كمك ميكنند و نهتنها كرمان به دست افاغنه ميافتد، بلكه حتي افرادي از زردشتيان به مقام سرداري سپاه افغان هم رسيدهاند و فتح فارس به توسّط يكي از اين افسران كه ظاهرا از نظر جلب تمايل افاغنه خود را «نصر اللّه» ناميده بود و اسما مسلمان شده بود، صورت گرفت ...» «3»
پس از پايان حكومت صفويّه و استقرار حكومت افشاريّه تحميل عقايد مذهبي
______________________________
(1). سقوط اصفهان، ترجمه مهريار، ص 144 به بعد.
(2). تاريخ سياسي افغانستان، ص 76.
(3). تاريخ كرمان، مقدّمه، ص بسط.
ص: 140
نقصان كلّي پذيرفت. نادرشاه كه خود به هيچ دين و مذهبي صميمانه دلبستگي نداشت، نخست دست روحانيان را از مداخله در امور كوتاه كرد، يعني براي نخستينبار عملا مذهب را از سياست تفكيك كرد و سپس طي فرماني به مسيحيان آزادي كامل داد.
نادر شاه در فرمان مورّخه 30 رجب المرجّب 1149 در مورد پيرامون فرق مختلف عيسوي مقيم ايران چنين مينويسد: «فرمان همايون شد آنكه چون فيمابين ملت عيسويّه ... چند فرقه مختلفه ميباشند كه طريقه و اعمال هريك مغاير يكديگر است و فرق مذكوره هريك به قومي متوسّل و فرقه ديگر را تكليف به پيروي از كيش و آيين خود مينمايند، از آنجا كه همگي ايشان مطيع اين دولت ابدمدتاند. مقرّر فرموديم كه حكّام هر ولايت مانع و مزاحم نشده كه به رضاي خود به طريقي كه مايلند عمل نمايند و مزاحمت نرسانند و اگر خواهند كه كنايس و معابد خود را تعمير نمايند، يا از نو احداث كنند، احدي در مقام منع درنيامده و در جوانب برين جمله رفته و در عهده شناسند ...» «1»
كشاكشهاي مذهبي در آذربايجان
كسروي در بخش يكم تاريخ مشروطيّت از اختلافات مذهبي و جنگهاي شيعه و سنّي از دوره صفويّه به بعد سخن ميگويد و مينويسد: «اين دشمنيها در آذربايجان از همهجا بيشتر بود.» سپس ميگويد: ايرانيان شيعي مذهب «... اگر حساب كنيم بيگمان يك چهارم يكسال را به كارهاي كيشي به سر دادند، سينه زدندي، ناليدندي، گريستندي، زيارت عاشورا خواندندي، به دعاي ندبه پرداختندي، در پاي منبر نشسته، گوش به فضايل اهل بيت دادندي، پول گردآورده به زيارت رفتندي، گذشته از اينها يك رشته كارهايي به نام، تبرّي داشتندي، هر سال نهم ربيع الاوّل را عيد گرفته و بازارها را بستندي و خرد و بزرگ به كارهاي بيخردانهيي برخاستندي (!)، به نوشته مجلسي و ديگران در آن سه روز به كسي گناه نوشته نشدي ... نمايشهاي محرّمي تبريز كه من خود ديدهام، از دسته بستن، سر شكستن، زنجير زدن، سينه كوفتن، حجله آراستن و عرب شدن و زينب گرديدن و مانند اينها، خود داستان درازي است ... در اينجا بيش از سه يك (ثلث) سال با اين كارها، گذشته، در نهم ربيع الاوّل، گذشته از بديهاي ديگر ... مردم يكديگر را خيسانيدندي ...
يكي كه از كوچه ميگذشت، ديگري از پشتبام يك ديگ آب به سر او ريختي يا از جلو با جام، آب به رويش پاشيدي ... طلبهها و مدرسهها را فرش گسترده، به جشن و شادماني
______________________________
(1). تلخيص از اسناد و نامههاي تاريخي، ص 97.
ص: 141
برخاستندي و كساني فرستاده و توانگران را از خانههايشان كشيده به آنجا بردندي و پول از آنان گرفتندي يا به حوض انداختندي؛ معلوم نيست كه اين رفتار از كجا پيدا شده بود؟ ...» «1» سپس كسروي به تفصيل از اختلافات شيخي متشرّع و كريمخاني و كارهاي ناپسند و زيانبخش آنان سخن ميگويد.
تلاش نادر در راه رفع اختلافات مذهبي
«نادر شاه افشار از آغاز فرمانروايي، يا به علّت كينه نسبت به صفويّه و قزلباشان شيعه كه جان نثاران خاندان بودند، يا به قصد اتّحاد مذهبي كه ميخواست ايرانيان نيز قبول مذهب تسنّن كنند و بين ايشان و مسلمين تركستان و افغانستان و عثماني، اتّحاد مذهبي برقرار شود، در برانداختن راه و رسم تشيّع و نزديك كردن ايرانيان به اهل سنّت و جماعت سعي وافر داشت و در مجلس مغان كه خود در اسفند 1148 قمري ترتيب داده بود و در همانجا نيز به سلطنت برگزيده شد، خطاب به نمايندگاني كه از جميع بلاد براي شركت در آن مجلس خواسته شده بودند، گفت كه: «از زمان حضرت پيغمبر (ص) چهار خليفه بعد از يكديگر متكفّل خلافت شدهاند و هند و روم و تركستان همگي به خلافت ايشان قائلند و در ايران هم سابقا همين مذهب رايج و متداول بود. شاه اسماعيل صفوي اين مذهب را متروك و مذهب تشيّع را شايع داشت؛ به علاوه سبّ و رفض را در السنه و افواه عوام و اوباش داير كرد ... و خاك ايران را به خون فتنه و فساد آميخت. مادام كه اين فعل مذموم انتشار داشته باشد، اين اختلاف از ميان اهل اسلام رفع نخواهد شد؛ هرگاه اهالي ايران به سلطنت ما راغب و آسايش خود را طالب باشند ... به مذهب اهل سنّت و جماعت سالك شوند. ليكن چون حضرت امام جعفر صادق (ع) ذريّه رسول اللّه (ص) و طريقه ايران به مذهب آن حضرت آشناست و او را سرمذهب خود ساختند، در فروعات مقلّد طريقه و اجتهاد آن حضرت باشند ...» «2»
نمايندگان از ترس جان، اين حكم را قبول كردند و وثيقهيي براي تأكيد و استقرار اين مطلب مرقّم و مهر نمودند و به خزانه نادري سپردند. نادر اين وثيقه را همراه سفيري پيش سلطان عثماني فرستاد و پنج پيشنهاد به او كرد كه در صورت قبول با او به عقد صلح بپردازد:
1. چون مردم ايران از عقايد گذشته نكول كرده و طريقه اهل سنّت را به تقليد امام جعفر
______________________________
(1). تاريخ مشروطيّت كسروي، ص 130 به بعد.
(2). جهانگشاي نادري.
ص: 142
صادق (ع) اختيار و قبول نمودهاند، قضات و علما و افنديان روم هم اذعان صحّت آن را كرده آن را خامس مذهب خود بشمارند.
2. چون در كعبه اركان اربعه مسجد الحرام به ائمّه مذاهب تعلّق دارد، اين مذهب نيز در يك ركن با ايشان شريك بوده به آئين جعفري نماز گزارند.
3. هر ساله از طرف ايران امير حاج تعيين شود كه به طريق امير حاج مصر و شام، حجّاج ايران را به كعبه رساند و دولت عثماني با امير حاج ايران نيز به دستور امير حاج مصر و شام سلوك كند.
4. اسراي دو دولت نزد هركس باشد، مطلق العنان و آزاد بوده بيع و شري برايشان روا نباشد.
5. وكيلي از دولتين در پايتخت يكديگر باشد تا امور مملكتين را بر وفق مصلحت فيصل دهد.
نادر شاه اين پيشنهادها را همراه عبد الباقي خان زنگنه به دربار سلطان عثماني فرستاد و سفير او به تاريخ ربيع الاخر 1149 به استانبول رسيد. رجال عثماني از پيشنهادهاي نادر ابتدا موادّ راجع به مبادله اسرا و فرستادن سفرا را پذيرفتند و بعد از اصرار نماينده ايران قبول كردند كه مادّه راجع به امير حاج را نيز بپذيرند، ولي از قبول مذهب جعفري به عنوان خامس مذاهب اهل سنّت و تعيين ركني در خانه كعبه جهت نماز ايرانيان استنكاف نمودند و قبول آنها را بدعت در دين شمردند و صورت معاهدهيي را در باب مسائل سياسي و گمركي و حدود ملكي تهيّه نموده، به همراهي دو نفر سفير پيش نادر كه مشغول محاصره قندهار بود، فرستادند. نادر، سفراي مزبور را در حوالي نادرآباد پذيرفت و چون ديد كه اصل مقصود او را عثمانيها نپذيرفتند، علميردان خان بيگلر بيگي لرستان را با سفراي عثماني به تاريخ 1151 به استانبول روانه كرد و در باب قبولاندن پيشنهادهاي سابق خود تأكيد نمود.
در ماه ذي القعده سال 1154 بار ديگر دو نفر نماينده از جانب سلطان عثماني به خدمت نادر شاه آمدند و نامهيي از سلطان براي او آوردند كه در آن از طرف سلطان عثماني صريحا قبول مذهب جعفري به عنوان خاصّ مذاهب اهل سنّت و تفويض ركني در كعبه استنكاف شده بود. نادر جوابي مؤدّبانه به سلطان عثماني داد و با اينكه آن جواب ظاهرا دلالت بر اتّحاد بين اثنين داشت، نيز مشعر بر عزم نادر بهطرف خاك عثماني و قبولاندن پيشنهادها به زور بود و چون نادر ميخواست كه خود را طرفدار رفع خلاف و نقاربين مسلمين قلمداد كند، امر داد كه در قلمرو او از حد دربند و قفقاز تا نيشابور، هركس به
ص: 143
خلفاي اربعه بد بگويد او را به سختي تنبيه كنند.
در اوايل سال 1156، نادر پس از مراجعت از داغستان به صحراي مغان آمد و در آنجا نصر اللّه ميرزا و شاهرخ ميرزا و امام قلي ميرزا كه از خراسان احضار شده بودند به خدمتش رسيدند و چون عزم حمله به خاك عثماني را داشت، توپخانه خود را به كرمانشاه فرستاد.
احمد پاشا، والي بغداد كه مردي مدبّر و محيل بود، از در اطاعت درآمد. نادر عدّهيي را به تصرّف نجف و كربلا و حلّه فرستاد و آن نقاط را به سهولت گرفت و خود نيز موصل و كركوك را مسخر ساخت و دولت عثماني به ناچار از در صلح درآمد، قرار شد كه در باب مسائل مذهبي و رفع اختلافات سابقه مجددا گفتگو كنند.
نادر در شوّال 1156 به عتبات عاليات رسيد و به زيارت اماكن مشرّفه در كربلا و نجف و كاظميّه رفت و قبر ابو حنيفه را نيز در بغداد زيارت كرد؛ سپس علماي شيعي و سنّي كربلا و حلّه و بغداد و كاظميّه را به نجف خواست تا با علماي ايران و بلخ و بخارا و افغانستان كه به همراه آورده بود، بنشينند و گفتگو كنند و موارد اختلاف بين اهل دو مذهب را برطرف سازند. با اين مذاكرات كه حسب الامر نادر و در اردوي او در نجف جريان داشت و در 24 شوّال 1156 خاتمه يافت، در آن باب وثيقه نامهيي به انشاء ميرزا مهدي خان منشي الممالك نادر مؤلّف درّه نادره و جهانگشاي نادري نوشته شد و علماي فريقين آن را مهر كردند.
ترتيب و تصديق آن وثيقه به اين شكل بود كه: اوّل علماي ايران آن نوشته را مهر نمودند، سپس علماي عتبات چه شيعي و چه سنّي مضمون آن را تصديق و مهر نمودند؛ بعد علماي ماوراء النّهر سپس علماي افغان و در آخر وثيقه، مفتي بغداد به حقانيّت اسلام مردم ايران تصديق دارد ... عقيده اسلاميه ممالك ايران آنكه بعد از رحلت حضرت سيّد المرسلين خلافت به اجماع امّت بر جناب خليفه اوّل ابو بكر صديق ... بعد از او به نصّ آن جناب و اتّفاق، بر فاروق اعظم عمر بن خطّاب رضي اللّه عنه و به شورا و اتّفاق به عثمان بن عفّان و بعد به امير المؤمنين علي بن ابيطالب عليه السّلام قرار يافت و به فحواي ... حديث شريف: «اصحابي كالنّجوم بايّهم اقتديتم اهتديتم» ... همه با يكديگر رسم موافقت ميداشتهاند ... بعد از رحلت خليفه اول و ثاني از دار دنيا، از جناب مرتضوي سؤال حال ايشان كردند، آن حضرت فرمودند: «امامان قاسطان عادلان كانا علي الحقّ و ماتا علي الحق» و خليفه اوّل نيز در شأن خليفه رابع ميفرمودند: «لست بهيركم و عليّ فيكم» و خليفه ثاني در حقّ آن جناب ميفرمود: «لو لا علي لهلك العمر» و نظاير آن
ص: 144
كه دلالت بر كمال رضامندي ايشان از يكديگر دارد، بسيار است كه مستغني از بيان و تذكار است ...» «1» زير اين نامه را عده كثيري از علماي نقاط مختلف ايران و تني چند از روحانيان ديگر ملل اسلامي امضاء كردند.
انتظارات نادر از مردم
چنانكه ضمن مطالعه در تاريخ دوران نادري ديديم، اين مرد سلحشور براي پايان دادن به جنگ و خونريزي در كنگرهيي كه در دشت مغان تشكيل داد، براي قبول مقام سلطنت از مردم خواست كه از مذهب تشيّع درگذرند و مذهب حقّه جعفري را پنجمين مذهب عالم تسنّن بهشمار آورند و عمر و عثمان و ابو بكر را لعن و سبّ نكنند و از عزاداري امام حسين (ع) خودداري كنند و بعدا اعلاميّهيي بدين شرح منتشر نمود:
«عاليجاهان صدر عالي قدر و حكّام و مجتهدين و علماي دار السّلطنه اصفهان، به الطاف ملوكانه مباهي بوده بدانند كه اوقاتي كه رأيت ظفر آيت در صحراي مغان برپا شد، در مجالس متعدّد، قرار بر اين شد كه چون طريقه حنفي و جعفري موافق آنچه از اسلاف به ما رسيده است، متحّد بوده، خلفاي راشدين رضي اللّه عنهم را خليفه سيد المرسلين (ص) ميدانستهاند، من بعد الايّام اسامي هريك از خلفاي رابعه كه ذكر كرده شود، با تعظيم تمام ذكر كنند، به علاوه در بعضي از اضلاع ممالك ما، برخلاف اهل سنت، در اذان و اقامه، لفظ علّي ولي اللّه را بر طريقه شيعه ذكر ميكنند و اين فقره، مخالف اهل سنّت است و منافي قراري است كه معمول اسلاف بوده است. گذشته از اين، بر تمام اهل عالم هويداست كه امير المؤمنين اسد الله الغالب (ع) برگزيده و ممدوح و محبوب خداوند متعال است و به واسطه شهادت مخلوق بر جايگاه و رتبت او در درگاه احديّت نخواهد افزود و به خلاف اين الفاظ هم چيزي از فروغ بدر قدر او نخواهد كاست. ذكر اين عبارت موجب اختلاف و بغض و عداوت ما بين اهل تشيّع و سنّت است كه هردو در متابعت شريعت مطهّر سيّد المرسلين (ص) شريكند و خلاف رضاي پيغمبر (ص) و امير المؤمنين (ع) به عمل خواهد آمد.
لهذا به مجرّد اطّلاع از مدلول اين فرمان عالي، به تمام مسلمين، از اعالي و اداني و بزرگ و كوچك و مؤذّبين شهرها و توابع و اطراف و اكناف بايد اعلام شود كه از امروز به بعد اين عبارت كه خلاف طريقه اهل سنّت است ذكر نشود و نيز در ميان حكّام معمول
______________________________
(1). نقل و تخليص از مجلّه يادگار، سال چهارم، شماره ششم، از ص 43 به بعد.
ص: 145
است كه در مجالس بعد از فاتحه و تكبير، دعاي دوام عمر پادشاه ولينعمت را مينمايند، از آنجا كه اين نحو تعظيم بيهوده و بيمعني است، خصوصا امر و مقرّر ميفرمائيم كه خوانين صاحب طبل و علم، در اين مواقع حمد پادشاه حقيقي را به زبان بياورند. عموم رعايا و برايا اطاعت اين احكام و اوامر را بر عهده شناسند؛ هركس از آن تخلّف ورزد، مورد غضب شاهنشاهي خواهد گرديد. به تاريخ شهر صفر سنه 1149 ه (ژوئن 1736 م) ...» «1»
نادر بطوري كه از گفتههاي او برميآيد، مذهب حقه شيعه را بدعتي در عالم اسلام ميدانست و براي آنكه به جنگها و اختلافات مذهبي در داخل ايران، و به روش خصومتآميز عثمانيها عليه ايران پايان بخشد، اصرار داشت كه روحانيان با پيشنهادهاي او روي موافق نشان دهند. نادر در بسياري از موارد دليريهاي علي (ع) را بيارزش ميدانست و از رفتار او انتقاد ميكرد (!) ... و از مردم ميپرسيد چرا بهجاي استمداد از علي (ع) از خدا كمك نميخواهيد؟ ظاهرا نادر در مقاصد مذهبي خود انگيزه پيچيدهاي را دنبال ميكرد.
در اواخر سال 1740 وي فرمان داد كه انجيل را به زبان فارسي ترجمه كنند، ولي از طرز رفتار او در اين مورد چنين برميآيد كه اين عمل از روي هوي و هوس است و طبق نقشه ثابت و صحيحي نيست. اين امر تحت نظر ميرزا مهدي كه مرد نسبتا عالمي بود گذاشته شد و از چند تن از اسقفها و كشيشان ارمني و چند نفر از مبلّغان كاتوليك و ملّاهاي ايراني را دعوت كرد كه با او در اصفهان ملاقات كنند، اما ملّاها دعوت او را نپذيرفتند؛ زيرا اگر تغييري در اوضاع پديد ميآمد به زيان مسلمانان تمام ميشد ... بسياري از آنان به ميرزا مهدي رشوههاي كلاني دادند تا از حضور معاف شوند ... منبع معتبر آنها ترجمهيي قديمي از قرآن به زبان فارسي بود. كشيشي به نام «دهوين» «2» از مردم فرانسه در اين كار به آنان ياري كرد ... در ماه مه بعد (1741) ميرزا مهدي با ملّاهاي ايراني و چند تن از كشيشها از اصفهان حركت كردند تا به دربار كه در آنوقت در لشكرگاه و حوالي تهران بود بروند؛ نادر آنان را نسبتا با احترام پذيرفت و نظري سرسري به كار آنها انداخت ...
قسمتي از آن ترجمه را براي او خواندند، در اين مورد مطالب مسخرهآميزي درباره جنبههاي اسرارآميز مذهب عيسوي بر زبان راند و ضمنا مذهب كليمي را به باد ريشخند گرفت و همچنين از حضرت محمد (ص) و علي (ع) انتقاد كرد (!) نادر عقيده داشت كه نويسندگان انجيل در شرحهاي خود بيش از علماي مسلمان و كشيشان اختلاف دارند ... و
______________________________
(1). زندگي نادر شاه، اثر جونس هنري، ترجمه دكتر دولتشاهي، ص 161.
(2).Des Vignes
ص: 146
اگر خدا به او عمر بدهد از مذاهب اسلام و عيسوي، مذهبي به وجود خواهد آورد كه از آيينهاي ديگر بشر، به مراتب بهتر باشد (!) غير از اين، مطالب مبهم ديگري بر زبان راند، سپس به كشيشان و مترجمان هداياي مختصري داد كه درخور مقام آنها نبود، و آنها را مرخّص كرد.
ظاهرا نادر در فكر تأسيس مذهبي بود، ولي اين انديشه با در نظر گرفتن اوضاع زمان و حدود اطّلاعات ناچيز او و علاقه وي به لشكركشي، مسخرهآميز بود ...» «1»
پس از قتل نادر و پايان آشفتگيها و روي كار آمدن سلسله زنديه آسايش نسبي برقرار شد.
كريمخان زند كه مردي خيرانديش و روشنضمير بود، در نامه مورّخه شوّال 1177 مشروحا به عمّال خود دستور ميدهد كه ارامنه و عيسويان ميتوانند در هر محلّي كه بخواهند سكني گزينند و اموات خود را در مقامي كه به جهت آنها تعيين شده، طبق سنن خود دفن نمايند و احدي به ايشان ظلم و ستم روا ندارد. علي مراد خان نيز در نامه مورّخه جمادي الثّاني 1195 حقوق و اختيارات سابق الذّكر را براي پيروان آئين مسيح به رسميّت ميشناسد و از بيگلربيگيان و حكّام و عمّال خود، رعايت اين اصول را ميخواهد ... «2»
همو دستور ميدهد: «كه از تفتيش منازل ارامنه جلفا و شكنجه آنان براي اخذ گندم خودداري كنند ...» «3»
پس از روي كار آمدن سلسله قاجاريه، تا حدي ظلم و ستم نسبت به ارامنه كمتر شد.
فتحعليشاه در سال 1248 ه (1832 م) فرماني خطاب به حكّام اصفهان و محلّات صادر كرده و از آنان خواسته است كه حقوق اجتماعي و قضايي ارامنه را مرعي دارند و دعاوي مطروحه بين ارامنه را به خليفه آنان رجوع كنند و خليفه كلّ را از پرداخت ماليات معاف دارند. بعدها محمّد شاه قاجار در سال 1260 هجري فرمان استرداد املاك محلّه «گاسك» ارامنه جلفا را صادر كرد و دستور داد اراضي متصرّفي را از مردم بگيرند و به كليسا مسترد دارند.
مظالم و بيدادگريهاي مذهبي در غرب
وضع يهوديان
ناگفته نگذاريم كه اقليتهاي مذهبي در تمام دوره قرون وسطا در نتيجه جهل و
______________________________
(1). زندگي نادر شاه، از ص 263 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 103.
(3). كليسياي ونك، رويف 176، به نقل از كتاب ايرانيان ارمني، ص 118 به بعد.
ص: 147
بيخبري اكثريّت، در رنج و محروميت بودند، از جمله وضع يهوديان در كشورهاي غربي نيز رضايتبخش نبود. فيليپ اوگوست سلطان فرانسه ... فرمان داد كه يهوديان قلمروش را به جرم زهرآگين ساختن چاههاي آب عيسويان به زندان افكنند. سپس در ازاي تأديه فديه گزافي آنها را آزاد ساخت. يك سال بعد، وي تمام اموال يهوديان را ضبط و خود آنها را تبعيد نمود و كنيسههاي آنان را به كليسا بخشيد و در 1190 به فرمان وي هشتاد تن از يهوديان «اورانژ» را به قتل رسانيدند. به علّت آنكه اولياي شهر مزبور، يكي از عاملين فيليپ را به جرم قتل يك نفر يهودي به دار آويخته بودند، در 1198 وي يهوديان را به فرانسه باز خواند و معاملات پولي آنها را به نحوي تنظيم نمود تا منافع سرشاري عايد خود وي گردد. در 1136 صليبيّون عيسوي به كوچنشينهاي يهودي «آنژووپواتو» به ويژه در «بردو» و «آنگولم» هجوم بردند و به كليّه يهوديان حكم كردند كه به ديانت عيسي درآيند؛ چون يهوديان از قبول چنين حكمي امتناع ورزيدند، صليبيّون سه هزار تن از آنان را در زير سم اسبان خويش به هلاكت رسانيدند ... سنلويي ميگفت: «وقتي شخصي عامي بشنود كه در ذمّ عيسي سخن ميگويد، نبايد با زبان به مدافعه برخيزد، بلكه بايد دست به شمشير بزند و تا آنجا كه امكان دارد تيغ خود را در شكم طرف فرو برد. در سال 1254 سنلويي، يهوديان را از فرانسه بيرون راند و اموال و كنيسههاي آنان را ضبط كرد، لكن چند سالي بعد دوباره آنها را رخصت بازگشت داد.
فيليپ زيبا در سال 1306 آنها را به زندان افكند و كليه دارايي آنها را ضبط كرد، الّا البسهيي كه در بر داشتند، سپس صد هزار نفرشان را با آذوقه يك روزه از فرانسه بيرون راند و سود كلاني به دست آورد ...» «1» به اين ترتيب ميبينيم كه اقليّتهاي مذهبي در شرق و غرب تا ظهور تمدّن جديد و رشد افكار عمومي و انتشار اعلاميه حقوق بشر همواره مورد ظلم و جور قرار ميگرفتند.
كشتار يهوديان در قم: ملّا آقابابا كه از سرگذشت يهوديان ايران از اواخر زنديه به بعد سخن ميگويد، درباره يهوديان قم مينويسد: «در اين شهر تقريبا شش هزار نفر يهودي به كار و كسب مشغول بودند؛ در يك شب تاسوعا پسربچهيي يهودي كه از معني حركت دستههاي عزاداري بيخبر بود، از روي ناداني خنديد؛ اين عمل كودكانه، مسلمانان را عليه يهوديان برانگيخت تا جايي كه به اين اقليّت اجازه مسلمان شدن ندادند، بلكه آنها را كشتند و محلّه آنها را با خاك يكسان كردند.» لرد كرزن كه اواخر عهد ناصر الدّين شاه به ايران آمده مينويسد: «قم يهودي ندارد ...» «2»
______________________________
(1). تاريخ تمدن ويل دورانت، عصر ظلمت، بخش سوّم، ترجمه ابو القاسم طاهري، ص 89.
(2). تاريخ يهود، تأليف لويي، ج 3، ص 522.
ص: 148
پس از سپري شدن عهد صفويه، سالها در اثر فقدان امنيّت و جنگهاي فئودالي، مردم ايران روي آرامش نديدند تا كريمخان زند روي كار آمد. به نظر ملك الشعراي بهار: «نبايد از فراغبال سي ساله عصر كريمخان زند 1163- 1193 غافل گرديد، زيرا در اين مدت كه شيراز يكپارچه مهد امن و آرامش شده و مردم- خاصه اهل فضل و ذوق- در مهد آزادي افكار و استراحت و استخلاص از چنگال عناصر متعصّب و سطوت قهرمانان بيرحم، در نهايت خوشي آرميده بودند، كار درس و بحث و مطالعه و تتبّع بالا گرفت و مقام ادبيات كه مولود آزادي و فراغبال و ثروتست در شيراز ارتفاع پذيرفت.» «1»
نمونه نثر فارسي در دوره افشاريه و زنديه
احوال كريمخان
«كريمخان اگرچه بالطّبع سرورپسند و لهوطلب ... بود، اين انديشه تيز در ضميرش نقش بست كه اشرار هر ديار را كه در شيراز جنّت آثار ساكن ساخته بود سرگرم كاري كند كه بيش گرد فتنه و فساد نگردند ...
و قدرت بر منازعه و مواضعه نيابند، دار العلم شيراز را دار العيش كرد ... مسند آراي ملك (كريم خان) به صيد و شكار شايق نبود، ليكن ... به صيد آهووشان غزاله روي راغب ...
شبها در شبستان، عشرت شراب را با كباب تيهو ... و با كبك خرامان طاوس رفتار خورشيد طلعت ميخورد ...» «2»
معروفترين شاعر دوره افشاريان و زنديان، هاتف اصفهاني است كه چنانكه ديديم ترجيعبند او سخت مشهور است. از اواخر قرن دوازدهم هجري سبك هندي رو به فراموشي نهاد و شعرا و سخنگويان از شيوه شاعري متقدمان پيروي كردند، في المثل، مجمر اصفهاني قصيدهپرداز معروف، از اسلوب انوري و خاقاني پيروي ميكرد و نشاط (معتمد الدوله) از استادان سلف، به امير معزي و حافظ گرايش داشت؛ فتحعليخان صبا و وصال شيرازي، قائم مقام، قاآني، فروغي بسطامي، سروش اصفهاني و محمود خان ملك الشعرا جملگي پيرو اساتيد كهن بودند و هيچيك فكر بديع و راه و رسم جديدي در شاعري آغاز نكردند؛ اينان نيز مانند اسلاف خود شعر ميگفتند و از مخدوم خود انتظار صله داشتند.
در ميان شعراي سابق الذكر، ميرزا ابو القاسم قائم مقام كه مردي فاضل و سياستمدار
______________________________
(1). نگاه كنيد به سبكشناسي بهار، ج 3.
(2). از حدائق الجنان
ص: 149
بود در آثار منظوم و منثور خود كموبيش به مسائل و مشكلات اجتماعي و سياسي دوران خود توجه كرده و در مواردي از روحانيون و ديگر افراط طبقه حاكم انتقاد كرده است.
از دوره ناصر الدين شاه به بعد، مخصوصا پس از استقرار مشروطيت، در اثر آمد و رفت اروپائيان و بسط مناسبات اقتصادي، سياسي و فرهنگي افكار و انديشههاي تازهاي در بين ايرانيان منتشر شد.
از آنچه گذشت نتيجه ميگيريم كه پس از انقراض حكومت صفويه، در نتيجه جنگهاي فئودالها با يكديگر، فقدان امنيت، و آشفتگي وضع اقتصادي، مجالي براي رشد و پيشرفت ادب فارسي پيدا نشد؛ نادر به امور ادبي و ذوقي توجه نميكرد و كريم خان زند با اينكه مانند نادر نسبت به شعر و ادب بياعتنا نبود، در دوران او سيماي درخشاني در ادبيات فارسي ظاهر نشد. آغا محمد خان قاجار با اينكه از ادب فارسي بيبهره نبود، در دوره او به علت فعاليتهاي جنگي و نظامي، فرصتي براي تشويق اهل علم و ادب پيدا نشد، ولي فتحعليشاه جانشين او كه پادشاهي عياش و خوشگذران بود، خود، طبع شعر داشت و نسبت به شعرا توجه بسيار مينمود، بههمين سبب عدهاي از ارباب ذوق و قصيدهگويان و غزلسرايان به دربار او گردآمدهاند.
هدف اين گروه، رهايي بخشيدن شعر فارسي از تباهي و فقر دوره انحطاط صفوي و زمان آشوب و اغتشاش بعد از آن بوده امّا براي رسيدن به منظور خود، راه ديگري جز بازگشت به سبك و شيوه سخن قديم، در پيروي از طرز بيان استادان بزرگ، مانند فردوسي و عنصري و فرّخي و منوچهري و سعدي نميدانستند، راهي كه پيش از آنان، مشتاق و ياران او در پيشگرفته بودند.
نظري كلي به سير ادبيّات
اشاره
از آنچه در صفحات پيش گفتيم نتيجه ميگيريم كه نظم و نثر فارسي در دوران بعد از اسلام، از لحاظ سبك انشاء مراحل مختلفي را طي كرده است: در دوران سامانيان، غزنويان و سلجوقيان نظم و نثر فارسي كاملا طبيعي و روان و قابل فهم بود و ما در مجلّدات كتاب تاريخ اجتماعي ايران مكرر نمونههايي از نثر سليس تاريخ بيهقي، قابوسنامه و سياستنامه و ديگر آثار اين دوران را براي نشان دادن اوضاع اجتماعي نقل كردهايم و نيازي به ذكر مجدد آن نميبينيم.
از اواخر عهد سلجوقي به بعد به تدريج مغلقنويسي و به كار بردن لغات و
ص: 150
اصطلاحات عربي و سجع و جناس در آثار ادبي و تاريخي ديده ميشود و نمونههاي اين نثر مصنوع در مرزباننامه و ترجمه تاريخ يميني و ديگر آثار اين دوره به چشم ميخورد.
در عصر مغول و تيموري به جهاتي كه ياد كرديم، اين سير قهقرايي و علاقه به فضلفروشي و تصنع و تكلّف و مغلقنويسي بيش از پيش فزوني گرفت: تاريخ وصاف و تاريخ معجم نمودار اين نوع نويسندگي است. سبك ساختگي و غيرطبيعي دوره مغول در عهد صفويه دوام يافت و از جهت نكتهگوئيهاي بيمورد و نازككاريهاي بيجا به نهايت انحطاط رسيد؛ به عنوان نمونه سطري چند از منشور شاه عباس كبير را ذيلا نقل ميكنيم:
«سپاس معرّا از ملابس حدّ و قياس كه بدايت جذبات اشراق غيرسوز طالبان جلوهگاه انس، و نهايت سر باطنافروز معتكفان وحدت سراي قدس تواند بود، سزاوار عظمت و جلال كبريايي است كه ذرّات كائنات و اعيان موجودات، مظاهر اسرار جلال اوست.» «1»
ولي در هندوستان به همت شيخ ابو الفضل دكني، سادهنويسي تا حدي معمول شد.
اين مرد، در شرححال خود در آئين اكبري چنين مينويسد: «... نفس قدسي، مرا با بدن عنصري، در سال چهارصد و هفتاد و سه جلالي، مطابق شب يكشنبه ششم محرم نهصد و پنجاه و هشت هلالي، از مشيه بشري به نزهتگاه دنيا خرامش شد، در يكسال و كسري شيوازباني كرامت فرمودند و در پنج سالگي آگاهيهاي غير متعارف روآورد و دريچه سواد گشادند و در هفت سالگي خزاين پدر بزرگوار را گنجور آمد و جواهر معاني را پاسدار امين شد و مار بر سر گنج نشست ...» «2»
بنظر استاد بهار «در عهد صفويه نثر فارسي طوري مشوش است كه در هيچ زماني نظيرش ديده نميشود.»
يعني از طرفي ميبينيم كه مناشير و نوشتههاي درباري به طريق قديم غرق الفاظ و تكلّفات و عاري از لطف، بلكه تهي از معني و خالي از مطلبست، از طرفي ديگر بعضي مورخان را مينگريم كه تواريخ خود را بر اين شيوه نوشتهاند. برخي راه بينابين پيش گرفتهاند؛ از طرفي ديگر جماعتي از علما و اهل فضل طوري كتب خود را ساده و سست و عاميانه تأليف كردهاند، كه سواي سهولت استفاده عوام، كه هدف اصلي مؤلفان هم جز اين نبوده است، فايده ديگري بر آن مترتب نيست و بلكه ميتوان گفت فارسي نيست ... در واقع سطح فرهنگ و نويسندگي چه در نظم و چه در نثر طوري پائين ميآيد كه شخص متأمل ميشود، كه آيا تدنّي الفاظ و عبارات از چه راه است و چه شده است كه يك مرتبه
______________________________
(1). سبكشناسي، ج 3، ص 266.
(2). همين كتاب، ص 293.
ص: 151
سطح الفاظ و عبارات و طرز جملهبندي تا اين حد تنزل كرده و چه پيشآمده است كه جز از چند نويسنده انگشتشمار اثري از قواعد و اسلوب مقدمان و لطف سخن و استعمال الفاظ پاكيزه ايشان نميتوان يافت؟ و ميان نويسندگاني كه خواستهاند به شيوه قدما از قبيل وصّاف و شرف الدين علي يزدي چيز بنويسند نيز ذرّهاي ذوق و سليقه يافت نميشود؟ و در همان حال ميبينيم در ساير صنايع مانند خوشنويسي و نقاشي و تذهيب و صنايع دستي از جمله قاليبافي و فلزكاري آنطور ظرافت و لطف و حسن سليقه نمودار است!
از اينجاست كه بر اين عقيدهايم كه در اين دوره، به واسطه توجه علما و دولت به علوم ديني و اهتمام همه رجال مملكت كه پيشوايان جامعه و توده مردمند به نشر شرعيات و توسعه دامنه تولّا و تبرّا، ديگر توجه و اعتنايي به تحصيل ادبيات عربي و فارسي نشده و به قول علماي آن دوره اهميتي به (كماليّات) نميدادند. در اين هنگام است كه ما به تأليفات ميرزا مهدي خان، منشي نادر شاه كه از تربيت يافتگان اين دوره است برخورده و به خلاف معروف بنظر اعجاب به اين مرد مينگريم.
در اين دوره، سادهنويسي مخصوصا در كتب مربوط به تشيّع و امور مذهبي سخت رواج مييابد، چنانكه سبك نگارش كتاب مجالس المؤمنين قاضي نور الله شوشتري بسيار ساده و بيتكلف است. ديگر از آثار معروف اين دوره بحار الانوار محمد باقر مجلسي است، وي بعد از محقق ثاني، كه در عهد شاه تهماسب اول با سمت شيخ الاسلامي صاحب اختيار ممالك ايران شد، در زمان خود يعني اواخر عهد شاه سليمان و قسمت بزرگي از عهد شاه سلطان حسين داراي رتبت شيخ الاسلامي كل ممالك محروسه، و امام جمعه و جماعت و صاحب اختيار كل كشور و داراي رتبت علمي و سياسي مطلق گرديده و هرچه توانست با اهل بدع و اهواء و معاندين و لا سيّما «1» با صوفيه عداوت ميورزيد و در ترويج احاديث نيز شب و روز اشتغال داشت و علاوه بر اينها، مجلسي پيشواي صلب و غيور و آمر و ناهي قويدست و جسور بود.
ابتداي كار او در سنه 1090 هجري بود و شاه سليمان صفوي امور مسلمين و اجراي احكام شرع را به ملّا محمد باقر مجلسي واگذار كرد، نخستين كاري كه مجلسي كرد اين بود كه شنيد جمعي از تجار از مردم هندو، بتي دارند در اصفهان و آن را در نهان پرستش ميكنند، مجلسي حكم به شكستن بت فرمود، هنديان مبالغي به شاه پيشكش ميكردند كه شيخ از اين بتشكني خود انصراف خيال حاصل فرمايد و اجازه دهد آن بت را به
______________________________
(1). مخصوصا.
ص: 152
هندوستان بازگردانند، ولي مفيد نيفتاد و آن بت را به امر شيخ شكستند ... مهمترين كاري كه مجلسي كرد، بعد از تأليف مجلّدات بحار الانوار كه دائرة المعارف شيعه اماميه اثني عشريه است، تأليف مجموع كتب ديني و اخلاقي شيعه است به فارسي ساده عوام فهم كه تا آن روز اهل علم چنان كاري نكرده بودند و غالب تأليفات علما- خاصه علماي دين- به زبان تازي بود و اگر به پارسي چيز مينوشتند، به شيوه متقدمان و به سبك قديم بوده و احترام مقام علم را در نزديك شدن به سطح فكر و فهم عوام نميدانستند، بلكه آن را مغاير عظمت جايگاه دانش ميشمردند، ليكن اين مرد ... با وسائل كار بينظيري كه در دست داشت و همراهيهايي كه دولت با اهل علم از بدو ظهور صفويه تا آخر ميكرد و با وجود دانشمنداني كه ... گرد او گرد بودند توانست در مدت عمر، قريب 1202700 بيت در پيرامون مذهب شيعه كتابت كند، يا به امر او، در دفتر او كتابت شود و به نام وي مدون گردد، و اگر مجموع عمر او كه هفتاد و سه سال بوده است، اين مبلغ را توزيع كنند، قسمت هر سالي 19215 بيت و هر بيتي 15 حرف ميشود.»
مجلسي در سنه 1111 در سلطنت سلطان حسين وفات كرد و نظر به مداخله مطلقي كه در امور داشت، شاه، ايام را به انزوا و فراغت و عيّاشي ميگذرانيد، پس از فوت مجلسي نظر به عدم وقوف اين روحاني به مسائل سياسي، اقتصادي، رزمي و ديواني، كار كشور چنان مختل شد كه قندهار از كف رفت و عاقبت اصفهان و ايران نيز به باد نهب و تاراج داده شد.» «1»
از نويسندگان خوش قريحه و با ذوق اين دوران محمد علي حزين و آذر بيگدلي را ميتوان نام برد كه اجمالا به شرححال آنان پرداختيم.
بطور كلي در جريان انقراض حكومت صفويه و استقرار حكومت كريمخان زند، دو شيوه نويسندگي به چشم ميخورد: عدهاي به پيروي از سبك قديم در نوشتن مطالب، روشي متكلّفانه پيش گرفتند، مانند ميرزا مهدي خان، منشي نادر شاه و بعضي مانند حزين و آذر به سادهنويسي پرداختند و ادب فارسي را به مسير طبيعي خود نزديك كردند؛ بعد از اين دو گروه در قرن دوازدهم يعني در دوران قدرت آغا محمد خان و فتعليشاه، با قلم تواناي عبد الرزاق دنبلي روبرو ميشويم كه كمابيش از سبك قديم پيروي ميكرد؛ با اين حال آثار او لطيف و قابل درك بود.
بطور كلي از دوره قاجاريه به بعد به اقتضاي شرايط و اوضاع جديد اجتماعي و
______________________________
(1). سبكشناسي، ج 3، از ص 300 به بعد.
ص: 153
اقتصادي، ادبا و نويسندگان به سادهنويسي روي آوردند. فتحعليخان صبا و ميرزا عبد الوهاب نشاط، سحاب، مجمر، وصال شيرازي و ديگران با اينكه از سبك پيشينيان پيروي ميكردند. آثار و اشعاري قابل درك و دلنشين از خود به يادگار گذاشتند، نثرنويسان اين دوره، مانند: فاضل گروسي، دنبلي، ميرزا صادق، منشي فتحعليشاه، قائم مقام فراهاني با اينكه نثري كمابيش مصنوع داشتند، آثارشان شيرين و قابل فهم بوده است.
نمونه نثر عبد الرزاق بيك دنبلي: «حكايت كرد كه با جمعي از اهل وجد از راه نجد عازم بيت اللّه شديم، از شوق وصال كعبه مشتاقان، خار مغيلان بر قدم، گل و سمن بود و لاله تمنّا در رياض خاطرها ميدميد و خار وادي بطحا، دامن دل ميكشيد. رفقا گفتند كه در قبيله نجد، دختري قبله اهل وجد آمده ...
ساربانا، نشان كعبه كجاست؟كه بمرديم در بيابانش پاي راهپيمايان، در هواي آن ماه سيما در گل، و من از جدايي ياران، پريشان دل.» «1»
قسمتي از نامه فاضل خان گروسي به آقا خان محلاتي:
«هم نبوّت در نسب هم پادشاهي در حسبكو سليمان تا در انگشت كند انگشتري حضرت مخدوم جواد، و صاحب راد، با عدل و داد و مشفق والانژاد و ابد الدّهر كعبه حاجات و محطّ رحل اوتاد و محيط ركاب شعرا باد.
در ضمن نگارش حكايتي و در طي گزارش روايتي كه موجب عبرت و علت حيرت است. زحمتي دارم و آن اينست: در اوايل دولت كريمخان زند، كه عالم همه بازار شكر و قند بود، دختري خوشمنظري، سيمينبري، عشوهگري، شيطانهاي، فتانهاي، قوارهاي، سحّارهاي، مكّارهاي، غدّارهاي، پيمانهنوش، مردانهپوش لها محبّان لوطي، و زناء با عالم ناز آوازهانداز، از شيراز به همدان آمده و آتش خرمن پير و جوان شده، به مفاد:
قوس ابرو تير غمزه دام كيدبهر چه دادت خدا؟ از بهر صيد زاهدان را گرفتار بند خود، عارفان را مگس قند و بسته كمند نمود، هزار تاجر را با خود فاجر كرد، به هزاران بازرگان كام داد، به عطار و بزاز از پسوپيش زعفران و اطلس فروخت و زر و سيم انداخت.» «2»
منشآت قائم مقام
اشاره
ميرزا ابو القاسم قائم مقام فراهاني، تنها مرد سياست نبود، بلكه در عالم شعر و ادب
______________________________
(1). سبكشناسي، ج 3 ص 320 به بعد از رساله حدايق الجنان.
(2). از صبا تا نيما، ج 1، ص 56.
ص: 154
نيز استاد بود. يكي از سادهترين منشآت او نامهاي است كه به زن «جان مكدنالد» و خواهر «سر جان مالكم» معروف نوشته كه قسمتي از آن را نقل ميكنيم: «عليا جاه صدارت دستگاه عصمت و عفت همراه، خواهر خجسته اختر مهربان بيبي صاحب، اميد از رأفت و رحمت خداوند يگانه دارم كه هرجا باشيد به خوشوقتي و كاميابي بگذرانيد؛ از رفتن شما بسيار ملالت و دلتنگي دارم، به اين سبب كه دوست حقيقي من ايلچي بزرگ دولت دايم القرار انگليس، تنها مانده است و سخت انديشه ناكم كه از الم تنهايي و مفارقت شما، خدا نخواسته بر او ناخوش بگذرد، از آبوهواي اين مملكت دلگير شود، حق اينست كه هرگز راضي به رفتن شما نبوديم، از انديشه اينكه حبّ وطن بر شما غالب باشد و منعي كه بكنيم بر خاطر شما ناگوار آيد، سكوت كرديم، حالا بحمد اللّه به ممالك انگلند و اسكاتلند كه موطن اصلي و مسكن مألوف شماست، رسيدهايد و آنچه اينجا بر شما بد گذشته بود، تلافي آن را در خوشگذرانيهاي آنجا كردهايد ...»
نمونهاي از اشعار انتقادي او:
آه از اين قوم بيحميّت بيدينكرد ري و ترك خمسه و لر قزوين
عاجز و مسكين هرچه دشمن بدخواهدشمن و بدخواه هرچه عاجز و مسكين
رو به خيار و كدو كنند چو رستمپشت به خيل عدو كنند چو گرگين ...
نامه انتقادي قائم مقام و حمله شديد او به مير فتاح عامل اجانب
قائم مقام فراهاني كه يكي از پيشروان تجّدد ادبي است، در مكتوبي كه از زبان عباس ميرزا نوشته، پرده از روي دسايس و تحريكات مغرضين و اوضاع سياسي عصر خود برداشته است: بعد العنوان ...
خدايا راست گويم فتنه از تستولي از ترس نتوانم چخيدن
لب و دندان تركان خطا رابدين خوبي نبايست آفريدن
كه از دست لب و دندان ايشانبه دندان، دست و لب بايد گزيدن ميفرمايند (يعني وليعهد) پلوهاي قند و قماش و قدحهاي افشره و آش شماست كه حضرات را رها كرده است. اسب عربي بياندازه جو نميخورد، و اخته قزاقي اگر ده من يكجا بخورد بدمستي نميكند، خلاف يابوهاي دودرغه (يعني دورگه) كه تا قدري جو زياد ديد ... اول لگد به مهتري كه تيمارش ميكند ميزند ... سزاي آن نيكي اين بدي است، امروز كه در ميان سپاه مخالف نشستهايم و مايملك خود را بيمحافظ خارجي به اعتماد اهل تبريز گذاشته، در شهر پايتخت ما آشوب و فتنه كنند و دكان و بازار ببندند؛ اگر
ص: 155
عرضه داشت و كدخدايان آدم بودند، فتاح غير عليم (مقصود آخوندي است «مير فتاح» نام، كه مردم را به استقبال سپاه روس تزاري ترغيب ميكرد) چه جرئت و قدرت داشت كه مصدر اين حركات شود؟ فرمودند اگر حضرات از آش و پلو سير نشوند، بجا، امّا شما را چه افتاده است كه از زهد ريايي سير نميشويد؟ كتاب جهاد نوشته شد، نبوّت خاصه به اثبات رسيد، قيل و قال مدرسه حالا ديگر بس است، يكچند نيز خدمت معشوق و ميكنيد! صديك آنچه با اهل صلاح حرف جهاد زديد، اگر با اهل سلاح صرف جهاد شده بود، كافري نميماند كه مجاهدي لازم باشد! باري بعد از اين سفره جمعه و پنجشنبه را وقف اعيان شهر و كدخداي محلات و نجباي قابل و رؤساي عاقل نكنيد، سفره زرق و حيل را برچينيد، سكّه قلب و دغل را بشناسيد.
نقد صوفي نه همه صافي بيغش باشداي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد حافظ
... من بعد بساط كهنه برچينيد و طرح نو دراندازيد، با اهل آن شهر معاشرت كنيد و مربوط شويد، دعوت و صحبت نمائيد، از جوانان قابل و پيران كامل آنها، چند نفري كه به كار خدمت آيند انتخاب كنيد و هزار يك آنچه صرف اين طايفه شد مصروف آنها داريد ...» «1»
ملك الكتّاب محصّلي است مثل ملك عذاب، جزودان سركار را به عزم تماشا بخواهد به رسم يغما ببرد، مثل دزد بيتوفيق كه ابريق رفيق برداشت كه به طهارت ميروم و به غارت ميرفت. طوري هستند كه از سايه ماها فرار ميكنند «هريك كه صبح زودتر از خواب بيدار شوند وزيرند.»- «شيخ شبلي را حكايت كنند كه در يكي از سفرها دزد بر كاروان زد و هركس را در غم مال، فغان و خروش برخاست، مگر او كه همچنان ساكن و صابر بود و خندان و شاكر كه موجب تعجّب سارقان گشت، وجه آن باز پرسيدند. گفت:
اين جماعت را مايه بضاعت همان بود كه رفت، خلاف من كه آنچه داشتم كماكان باقيست، امثال شما را حدّ تصرف در آن نيست.»
روابط ايران با غرب
اشاره
حيات سياسي، ادبي و اجتماعي ايران از عهد فتحعليشاه به بعد، مخصوصا پس از
______________________________
(1). نقل از مخزن الانشاء.
ص: 156
استقرار مشروطيت، دگرگون گرديد و تحت تأثير فرهنگ و تمدن غرب قرار گرفت؛ به تدريج سادهنويسي و بحث و انتقاد در زمينههاي مختلف سياسي و اجتماعي آغاز گرديد، چون اين تحولات در ايران و ديگر كشورهاي آسيايي، مولود انقلاب سياسي و اجتماعي اروپاست، بيمناسبت نيست كه اجمالا نظري به سير دموكراسي در غرب و علل و عوامل نفوذ تمدن جديد در ايران بيفكنيم:
رشد دموكراسي و حكومت ملي
در ايران تا قبل از نفوذ تمدن غرب جز عدهيي انگشتشمار كسي به حقوق فردي و اجتماعي خود و لزوم مداخله مردم در كار حكومت، توجه و عنايتي نداشت. از آغاز حكومت فتحعليشاه، در نتيجه آمد و رفت اروپائيان و مسافرت عدهيي از طبقات ممتاز به ممالك غرب، نام آزادي و نتايج و ثمرات دموكراسي اندكاندك از اذهان و افكار مردم ترقيخواه ايران راه يافت. در اروپا نيز تا دو قرن پيش، يعني تا قبل از انقلاب صنعتي و رشد تمدن بورژوازي از آزادي سياسي به معني عام كلمه، نام و نشاني نبود «حتي در ممالك غرب تا قبل از «نهضت پروتستانها» آزادي مذهبي و حق قضاوت خصوصي مردم درباره مذهب، بسيار محدود بود و آزادي سياسي به معني آزادي رأي در انتخاب حكومت، تا قبل از قرن نوزدهم كمتر مفهومي داشت ... مراحل مختلفي كه بشر براي تحصيل آزادي طي كرده بسيار متنوع و گوناگون و از آنجمله است ... نهضت آزادي زنان در قرن نوزدهم و بيستم و تقاضاي اقليتهاي نژادي و مردم مستعمرات براي آزاديهاي سياسي و غيره.
پس از انقلاب صنعتي در غرب، طبقه جديدي به نام «بورژواها» كه همان سرمايهداران و تجّار و عوامل آنها ميباشند در اروپا پيدا شدند، اين طبقه تازه به دوران رسيده و سنّتشكن، علي رغم فئودالهاي كهنهپرست و محافظهكار، بنا به مصالح اقتصادي و اجتماعي خود با آزاديهاي سياسي و اقتصادي و شكستن حدّ و مرزهاي قديم و رشد علوم و افكار، در آغاز امر موافق بودند؛ بههمين مناسبت در كشورهاي غرب، مرداني نظير «لاك» «ديدرو» «دالامبر» «روسو» «ولتر» و «جفرسن» به پيروي از مقتضيات زمان، قلم در دست گرفتند و براي به كرسي نشاندن اين فكر كه بشر داراي حقوق و آزاديهاي طبيعي و غير قابل انتزاع است كتابها نوشتند. انقلاب كبير فرانسه كه به شكست قطعي فئوداليسم منتهي شد، مرام بورژواها را عملي ساخت و به تدريج اين فكر پيدا شد كه بايد به تمام افراد جامعه فرصت و امكان داد تا از تعليم و تربيت همگاني بهرهمند شوند و استعداد و جوهر ذاتي خود را به منصه ظهور و بروز برسانند.
ص: 157
سازمان سياسي ضد بردهداري در 1840 بوجود آمد و هدف آن الغاء اصول بردهداري بود و سرانجام در ژانويه 1863 آزادي بردگان از طرف آبراهام لينكلن رئيس جمهور آمريكا اعلام شد و تلاشهاي بعدي بردگان و آزادمردان جهان، اصول بردگي را كه مورد قبول بعضي از اديان و مذاهب بود از بيخ و بن برانداخت.
ديگر از آزاديهايي كه از ديرباز مورد علاقه بشر بود: آزادي بحث و انتقاد است.
انقلاب بورژوازي به مردم فرصت داد تا در زمينههاي مختلف سياسي و اقتصادي مطالعه و تحقيق نمايند و آراء و نظريات خود را بدون اينكه كسي بتواند بر آن تعرض كند يا ايشان را در فشار بگذارد، در كتب و مطبوعات اعلام و ابراز دارند.
در انگلستان دانشمنداني چون «داروين» با اعلام نظريات علمي خود، ارزش آزادي بحث و تحقيق را بر همه آشكار كردند و نشان داد، بدون آزادي انديشه و قلم، نميتوان اسرار و رموز حيات مادي بشر و ديگر موجودات را كشف كرد و در اختيار مردم قرار داد.
«در ممالكي كه با حكومتهاي استبدادي و دموكراسيهاي اسمي اداره ميشوند، به عناوين مختلف «تعارض با دين، يا با مصالح عاليه مملكتي» و امثال اينها، كه جملگي در واقع تعارض با مصالح طبقه حاكم است، اين آزاديها را محدود ميكنند. سابقا در ايران، مسئله عدم سازش دين با حكمت و فلسفه از مسائل جاري بود: علماي قشري، حكمت و تصوف را كفر قلمداد ميكردند و مزاحم محصلين اين رشتهها بودند. مثنوي مولوي را با انبر برميداشتند و ميسوزانيدند و دست زدن به آن را جايز نميدانستند.» «1»
از بركت دموكراسي، آزادي مطبوعات به وجود آمد و چاپ كتابها، روزنامهها و مجلات بدون آنكه مندرجات آن بازرسي و سانسور شود ممكن و ميسر گرديد؛ پس از اختراع ماشين چاپ در اروپا، كليسا و دولت، از بيم اينكه مردم عقايد و افكار خود را آزادانه چاپ كرده و نشر دهند، سانسور شديدي براي چاپ هرگونه كتاب و مطبوعات برقرار كردند و اين وضع تا انقلاب 1789 دوام داشت چنانكه در سال 1501 ميلادي، پاپ الكساندر ششم مقرر داشت كه انتشار هر كتابي بدون اجازه كليسا ممنوع است و در سال 1535، فرانسواي اول پادشاه فرانسه فرماني صادر كرد كه هركس بدون اجازه، كتابي را منتشر كند محكوم به مرگ خواهد شد ... در انگلستان پس از اصلاح ديني، حق سانسور كتاب، از كليسا منتزع شد و به دست دولت افتاد؛ دولت هم انحصار چاپ كتاب را به چند نفر ناشر واگذار كرد كه آنها هم بايد قبل از چاپ، مندرجات كتاب را به نظر دولت
______________________________
(1). مطالب بين گيومه نقل از دايرة المعارف فارسي به سرپرستي دكتر مصاحب است به صفحات 113 و 114 رجوع فرمائيد.
ص: 158
برسانند (1534- 1695) انتقاد از دولت، جرم محسوب ميشد و درج مذاكرات پارلمان هم تا سال 1770 مقيد و محدود بود. در سال 1695 مقررات مربوط به تحصيل اجازه براي چاپ كتاب ملغي گشت و در سال 1784 دولت انگليس اعلام كرد كه چاپ هر نوع كتاب و نوشتهاي آزاد است، مشروط بر اينكه مندرجات آنها، افتراآميز نباشد ... در كشورهاي ديكتاتوري كه حكمفرمايان به زور حكومت ميكنند و همواره بيم آن دارند كه مردم طغيان كرده، حكومت ستمگر آنان را ساقط نمايند، آزادي مطبوعات وجود ندارد و وسائل گوناگوني برانگيخته ميشود كه آزادي گفتار و قلم محدود شود ... در كشورهايي كه دموكراسي به معني واقعي آن موجود ميباشد آزادي مطبوعات تأمين گشته است.»
ديگر از آزاديهايي كه محصول دموكراسي است، آزادي نطق و بيان و بحث و انتقاد است. به موجب اين اصل، افراد مردم بدون بيم و هراس از تعقيب پليس، حق دارند عقايد و نظريات خود را طي نطقها و خطابهها و كتب و رسالات، در ميدانها و محافل عمومي اعلام كنند، بدون اينكه اجازه داشته باشند با تهمت و افتراء و دروغگويي حقايق را دگرگون جلوه دهند.
آزادي وجدان و آزادي معتقدات مذهبي يكي ديگر از ميوههاي گرانبهاي آزادي است. ما در تاريخ اجتماعي ايران ضمن بحث در پيرامون معتقدات مذهبي، نشان داديم كه در طول تاريخ ايران بعد از اسلام، در نتيجه جنگهاي مذهبي و اختلاف فرق گوناگون، شيعه و سني و اسماعيلي و قرمطي و غيره با يكديگر، صدها هزار آدمي در خاك و خون غلتيدهاند. طبقه حاكم قرون وسطا نيز كه از جهل و بيخبري مردم بهرهبرداري ميكردند، غالبا جنگ «72 ملت» را دامن ميزدند و گاه روحانيان مغرض و بيمايه را تقويت ميكردند كه به اين اختلافات دامن بزنند. برخلاف اين گروه، روحانيان اصيل و واقعبين همواره سعي كردهاند با بيان واقعيات، مردم را به صفا و صميميت و اخوت اسلامي و گذشت و تسامح و برادري و برابري دعوت و تبليغ نمايند. اساسيترين ثمره دموكراسي جديد، انتخابات آزاد و مجلس شوراي ملي است.
مجلس شورا يا «پارلمان» تا قبل از انقلاب فرانسه (در سال 1789) نيز وجود داشت، ولي مديران آن سركردگان فئودال بودند. ابتدا، تنها يك پارلمان در پاريس وجود داشت، ولي بعدها در ولايات فرانسه 14 پارلمان تأسيس شد. اين پارلمانها، غير از حل و فصل دعاوي، داراي بعضي از اختيارات سياسي نيز بودند، قوانيني را كه پادشاه وضع ميكرد تا در پارلمان پاريس به ثبت نميرسيد، قابل اجرا نبود.
در سلطنت لويي پانزدهم، پارلمانها برضد ادامه مالياتهاي جنگي پس از پايان
ص: 159
جنگهاي هفت ساله، سر به طغيان برداشتند. (1763) و لويي، صدراعظم خود را مأمور سركوبي آنها كرد. در سال 1774 لويي شانزدهم بار ديگر پارلمانها را تشكيل داد. در سال 1774 وزير دارايي وقت درصدد اصلاح امور مالي كشور برآمد، ولي پارلمانها مخالفت كردند و او اعضاي پارلمان پاريس را تبعيد كرد. سالها بعد يعني در سال 1789 «اتاژنرو» يعني مجلس طبقاتي تشكيل شد كه مقدمه انقلاب فرانسه بود. بعد از آن، ديگر پارلمانها به صورت گذشته تشكيل نگرديدند و بيش از پيش جنبه ملّي و اجتماعي به خود گرفتند.
پارلمنت در انگلستان: كلمه پارلمنت در انگلستان از قرن سيزدهم به بعد استعمال شده است و آن موقعي بود كه پادشاه با عدهيي از اعيان و روحانيان به مشورت پرداختند. با اينكه پارلمنت به مجلس اعيان و مجلس عوام هردو اطلاق ميشود، معذلك امروز مراد از كلمه پارلمنت بيشتر مجلس عوام است. در طي قرون گذشته به تدريج اختيارات پادشاه انگلستان در حل و فصل امور سياسي و اقتصادي كشور نقصان يافت و امروز فقط نامي از آن باقي است و مقام سلطنت در انگلستان فقط يك مقام تشريفاتي است. هنوز گفته ميشود، پادشاه اعضاي مجلس اعيان را انتخاب ميكند، يا پارلمان را منحل ميكند، ولي در عمل همه اين كارها به نام پادشاه و به دست دولت عملي ميشود و حق حاكميت حقيقي با مجلس عوام و نمايندگان برگزيده ملت ميباشد.
رئيس مجلس از حزب حائز اكثريت انتخاب ميشود و تصويب لوايح مالي اختصاص به مجلس عوام دارد. اعضاي مجلس اعيان را از قديم، اعيان و لردها و بارونها تشكيل ميدادند و عدهيي از آنها به ارث عضويت مجلس اعيان را به دست ميآوردند و بعضي ديگر از روحانيون و قضات عالي مقام مادام العمر در اين مقام باقي ميمانند. به موجب قانون 1958 مقرر گرديد از بين زنان و مردان مشهور نيز عدهيي به مجلس اعيان راه يابند، از سال 1911 به بعد نتيجه مبارزات مداوم، اختيارات مجلس اعيان بسيار محدود و تصويب هر نوع لوايح مالي با رأي اكثريت اعضاي مجلس عوام امكانپذير گرديد. حق انتخاب نمايندگان مجلس عوام تا سال 1833 محدود به طبقات متوسط و نسبتا متمكّن بود، ولي به تدريج قوانيني تصويب شد كه اين حقّ را به طبقات ديگر هم داد و در سال 1918 حقّ انتخاب نمايندگان را براي عموم طبقات مردم قائل شدند.» «1» به اين ترتيب دموكراسي انگلستان كموبيش صورت ملّي به خود گرفت.
______________________________
(1). تلخيص از دايرة المعارف، پيشين، ص 507.
ص: 160
مفهوم دموكراسي: «دموكراسي به گفته آبراهام لينكلن عبارت است: از حكومت مردم براي مردم و به دست مردم و يا به عبارت ديگر نوعي از حكومت را ميگويند كه در آن حاكميت عاليه در دست مردم است و ممكن است مستقيما يا به واسطه نمايندگاني كه مردم انتخاب ميكنند اعمال شود. (برخلاف حكومتهايي كه در آنها حكومت به دست يك طبقه، يك گروه ممتاز و يا يك فرد است) در اصطلاحاتي مانند دموكراسي اقتصادي، دموكراسي صنعتي، و دموكراسي اجتماعي كه امروز رايج است، دموكراسي از مفهوم صرف سياسي خود تجاوز كرده است و ناظر بر توجه و نظارت مردم بر كليه امور است و به اصلاح وضع سياسي و اقتصادي اكثريت مردم توجه مخصوص دارد- به معني وسيع، دموكراسي نظريهيي است فلسفي كه مبناي آن اين است كه مردم حق و مآلا لياقت دارند كه بر سازمانهاي خود به صلاح خويش نظارت كنند. اين فلسفه براي «خرد» و شخصيّت انساني ارزش فراواني قائل است و معتقد است كه قيود لازم براي محدود كردن آزادي فرد به منظور جلوگيري از هرجومرج بايد با رضايت و موافقت اكثريت افراد و با رعايت اصل برابري بر آنها تحميل شود ... در قرن نوزدهم دموكراسي در بسياري از ممالك مغرب زمين پيروز شد. مردم آزاديهايي يافتند و با وسايلي مؤثرتر از پيش براي بيان اراده خود مجهز شدند و نظام حزبي به عنوان مؤثرترين وسيله نيل به اين منظور شناخته شد. در كشورهاي آسيا در طي صد سال اخير، نهضتهايي براي ايجاد دموكراسي ظاهر شده است، ولي حكومتهاي دموكراسي در ممالك اين قاره در اغلب موارد از جنبه اسمي تجاوز نكرده است. نهضت مشروطيت ايران يكي از نخستين نهضتهاي دموكراسي در آسياست.
دموكراسي به معناي كه در ممالك غربي عموما از آن استنباط ميشود، متضمن نظريه تفكيك قوا و آزادي انتخابات، حكومت قانون، و آزادي نطق و بيان است.
در اتحاد شوروي و قسمتهايي از آسيا و اروپاي شرقي، اصطلاح حكومت مردم را به معني ديگري تعبير ميكنند كه عبارت است از نظارت دولت بر انواع فعاليتها، و معتقدند كه بدين وسيله، تقدم مصالح عمومي بر منافع خصوصي تأمين ميشود و بههمين جهت حكومت خود را حكومت دموكراسي تودهيي ميخواندند و مالكيت خصوصي هريك از وسايل توليد را منافي دموكراسي واقعي ميشمردند.» «1» ولي اين روش سياسي و اقتصادي پس از 70 سال، در نتيجه استبداد زمامداران، فقدان دموكراسي واقعي و نبودن اجازه بحث و انتقاد و ظلم و تبعيض مأمورين اجرايي محكوم به شكست گرديد.
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، پيشين، ص 994.
ص: 161
تأمين اجتماعي: «يكي از محصولات و ثمرات دموكراسي، توجه به حقوق و احوال اقتصادي طبقات زحمتكش است كه از راه اجراي قانون تأمين اجتماعي، در بسياري از كشورها به موقع اجرا گذاشته شده است. در پناه اين قانون، كارگران و حقوقبگيران و عائله آنها در مقابل حوادث عمده و بحرانهاي اقتصادي حمايت ميشوند و دولت، ماهانه، مبلغي كه مخارج زندگي آنها را تأمين ميكند تا موقع پيدا شدن كار، به آنها ميپردازد، اين نوع تأمين اجتماعي بين سالهاي 1880 تا 1890 در آلمان اجرا شد، تا برنامه سوسياليستها را خنثي كند.
در انگلستان نيز موقعي كه قانون بيمه ملّي (1911) به تصويب رسيد، مقرراتي وضع شد كه در قبال ناخوشي، بيكاري و پيري، كارگران بيمه ميشدند. در آمريكاي شمالي در سال 1935 برنامه تأمين اجتماعي يكي از برنامههاي اصلاحات روزولت قرار گرفت و امروز در آن كشور بيش از 75 ميليون نفر از مزاياي بيمه اجتماعي بهرهمند ميشوند. پس از جنگ جهاني دوم، در انگلستان قانون جامعي وضع گرديد و به موجب آن عموم مردم انگلستان در موقع بيكاري، بيماري و پيري از آن بهرهمند ميشوند و همه ميتوانند به طور رايگان از پزشك و دارو استفاده كنند و در موقع بيكاري، حقوقي دريافت دارند و در ايام كهولت حقوق بازنشستگي بگيرند،- در ايران، تأمين اجتماعي هنوز براي عموم مردم به موقع اجرا گذارده نشده است و فقط قسمتي از كارگران كشور از بيمههاي اجتماعي كارگران استفاده ميكنند.» «1»
به نظر ويل دورانت: «براي قوام و دوام دموكراسي بايد كوشيد، تا فهم و سطح اطلاعات عمومي بالا برود. تنها از اين راه ميتوان از دسايس سياستبازان فرصتطلب جلوگيري كرد. اكنون دهها سال است كه ما اجازه نسخهنويسي و تجويز دارو و كشيدن دندان را به كساني ميدهيم كه يك عمر فداكاري و صرف وقت براي فراگرفتن اين دانشها كردهاند» ولي در عرصه سياست و كشورداري دقّت و مآلانديشي كافي به خرج نميدهيم، يعني «كساني كه سر و كارشان با بيماريهاي غير جسماني است و جان ميليونها مردم را در صلح و جنگ به دست دارند و ثروت و آزادي ما به دست آنها سپرده شده است، مقدّمات و آمادگي خاصي لازم ندارند. اينگونه اشخاص فقط كافي است كه با رئيس دولت دوست، و به رژيم و دستگاه حكومت وفادار باشند. خوشقيافه و مطيع و
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، ص 603.
ص: 162
آدابدان و خوشبرخورد باشند، اوامر را به آرامي دريافت كنند و در وعده دادن مانند اداره هواشناسي باشند ...» «1» ويل دورانت ميگويد: «من به دنبال مدينه فاضله نيستم، ولي انتظار دارم كه با مراقبت و مداخله مردم «حكومت به اندازه طاقت بشري توانا و درستكار باشد» اين است مسئله سياست و تنها مسئلهيي كه در اينجا به ما مربوط است. ولي ما در اين روزها جهل و فساد را از امتيازات طبيعي بعضي از زمامداران (مخصوصا در كشورهاي عقبمانده) ميدانيم ... ولي حكومتها هميشه فاسد و نالايق نبودهاند. انگليسيها هنوز در تربيت سياستمداران و پاكي قضات خود شهرتي دارند و شهرداران موظف آلمان، شهرهاي خود را بهترين اماكن اداره شده عالم كردهاند. هيچچيز محال نيست.» «2»
سير تكاملي دموكراسي در انگلستان: «... بهطور كلي تحول نظامهاي پادشاهي اروپايي، همچون تحول بريتانياي كبير در سه مرحله صورت گرفته است: نظام پادشاهي مطلق، نظام پادشاهي محدود، نظام پادشاهي مشروطه.
پيدايش مجلس شورا، در برابر پادشاه، يا بهتر بگوئيم، گسترش اختيارات اين مجلس كه جانشين مجالس دستنشانده فئودالها بود، موجب شد، كه نظام پادشاهي از مرحله نخست به مرحله دوّم برسد، توسعه افكار آزاديخواهانه، سلطان را واداشت، تا بيش از پيش، اراده پارلمان را به حساب آورد، وزرا كه در آغاز دبيران سادهيي براي پادشاه بودند، به تدريج مجبور شدند تا اعتماد پارلمان را نيز براي اعمال قدرت به دست آورند ... اين مرحله ديري نپاييد و پس از آن اعتماد نمايندگان، تنها ضابطه دوام حكومت شد، همه قدرتهاي لازم براي حكومت در دست هيئت وزيران متمركز است و پادشاه فقط نقشي تشريفاتي ميماند (پادشاه سلطنت ميكند نه حكومت).
در سال 1875، كشور فرانسه اين نظام پارلماني را در چهارچوب جمهوري قرار داد و پس از آن رژيم اين كشور توسط دولتهاي بيشماري مورد تقليد قرار گرفت. اختلاف واقعي ميان جمهوريهاي پارلماني و سلطنت مشروطه واقعي بسيار كم است، زيرا كه رئيس دولت، چه پادشاه باشد چه رئيس جمهور، عملا قدرتي ندارد ...» «3» و حل و فصل مسائل مهّم اجتماعي، اقتصادي و سياسي كشور با نظر و تصويب نمايندگان مجلس كه برگزيده مردمند، صورت ميگيرد.
______________________________
(1 و 2). لذات فلسفه، ص 365 و 367.
(3). موريس دوورژه، اصول علم سياست، ترجمه ابو الفضل قاضي، ص 134 و 135
ص: 163
عوامل رشد و توسعه فرهنگ و تمدّن و دموكراسي در جهان
صنعت چاپ
اشاره
چاپ يعني فن كثير حروف، خطوط و تصاوير، بر روي كاغذ، با اصول فني به وسيله «گوتنبرگ» نخست در اروپا و سپس در ديگر كشورهاي جهان تعميم و گسترش يافت. قديميترين و ابتداييترين نمونه فن چاپ در چين پديد آمد. بعدا در طي قرن پانزدهم، چاپ قالبي رواج يافت، به اين ترتيب كه مطالب را روي چوب ميكندند و آن را روي كاغذ منتقل ميكردند؛ به اين وسيله بعضي از كتب مذهبي و آثار مورد نياز عمومي چاپ و تكثير شد.
اختراع حروف قابل انتقال (حروف چاپ) به وسيله گوتنبرگ در آلمان صورت گرفت و به سرعت در اروپا رواج يافت و در سال 1487 در سراسر اروپا چاپخانههايي داير شد.
ايتاليا در ايجاد حروف نوين چاپ پيشقدم بود و پس از آن پاريس پايتخت فرانسه موقعيّت مهمي در اين زمينه كسب كرد. به تدريج فن چاپ از فن تهيه حروف تفكيك گرديد. در اثر محدوديتهاي ناشي از اصلاح ديني، عدهيي از چاپگران، كارگاههاي خود را از فرانسه به هلند منتقل كردند و از اين كشور حروف و مطبوعات به سراسر اروپا صادر ميگرديد.
از حدود سال 1800 به بعد، در نتيجه اختراعات جديد، هزينه چاپ و انتشار كتاب رو به نقصان نهاد. با اختراع چاپ «روتاري» و بعدها در سال 1896 با استفاده از مونوتايپ كه خود عمل حروفچيني را انجام ميداد، فن چاپ بيش از پيش رو به پيشرفت نهاد.
امروز بطور كلي سه طريقه در فن چاپ معمول است: چاپ حروفي يا برآمده، چاپ همسطح، و چاپ گود يا گراوري. در چاپ حروفي، نقوشي كه اثر آنها، بايد بر صفحه كاغذ چاپ شود، بالاتر از زمينه صفحه چاپ قرار دارد و مستقيما با كاغذ تماس پيدا ميكند، تا حدود 1905 تقريبا در همه كارهاي چاپي از طريقه چاپ حروفي استفاده ميشد. چاپ حروفي يا چاپ سربي، يا چاپ برآمده را در آغاز ورود فن چاپ به ايران به نام اروپايي آن «تيپوگرافي» «1» نيز ميگفتند.
تا حدود سال 1905 تقريبا در همه كارها از طريقه چاپ حروفي استفاده ميشد؛ در همين سال، طريقه چاپ همسطح بيش از پيش مورد توجه واقع شد و چاپ افست از آن ناشي گرديد.» «2»
______________________________
(1).Typography
(2). دايرة المعارف فارسي، جلد اول ص 785.
ص: 164
ماشينهاي چاپ، انواع و اقسام مختلف دارد، ماشين چاپ روتاري بزرگترين و سريعترين نوع ماشينهاي چاپ كنوني است و معمولا براي چاپ روزنامههاي پرتيراژ از آنها استفاده ميشود. ماشين چاپ روتاري ميتواند هر ساعت 60 هزار نسخه روزنامه چاپ كند، صفحات آن را ببرد، «تا بزند» و تعداد نسخههاي چاپ شده را شماره كند.
چاپ و چاپخانه در ايران
اولين چاپخانه عربي و فارسي در ايران ظاهرا در اوايل قرن يازدهم ه. ق به وسيله كشيشان كرملي، در دير آنان در اصفهان داير گرديد و به «بسمهخانه» معروف شد. در جلفاي اصفهان ظاهرا قريب سي سال بعد از اينكه شاه عبّاس اوّل صفوي ارامنه را به آنجا كوچانيد (1013 ه. ق) چاپخانه ارمني داير گرديد، و اثري كه در (1050 ه. ق) در آنجا چاپ شده باقيست. خود ايرانيان ساليان دراز توجهي به چاپخانه نداشتند و اگر هم گاهي صحبتي از آن ميرفت (چنانكه شاردن در سياحتنامه خود گفته است) از مرحله حرف تجاوز نميكرد، تا آنكه ظاهرا در سلطنت فتحعليشاه، اوّلين چاپخانه تيپوگرافي (چاپ سربي) تحت حمايت و تشويق عباس ميرزا وليعهد در تبريز داير گرديد و شخصي به نام آقا زين العابدين تبريزي، رساله فتحنامه (از ميرزا ابو القاسم قائم مقام) را كه ظاهرا نخستين كتاب فارسي است كه در ايران با حروف عربي طبع شده است به چاپ رسانيد.
(1233 ه. ق) همچنين عباس ميرزا در (1240 ه. ق) ميرزا جعفر تبريزي را به مسكو فرستاد تا يك دستگاه چاپ سنگي بياورد و آن صنعت را نيز بياموزد و او دستگاهي به تبريز آورد و داير نمود.
گويند فتحعليشاه ميرزا زين العابدين تبريزي را به تهران احضار كرد. (حدود 1240 ه. ق) و او تحت توجه منوچهر خان گرجي ملقب به معتمد الدوله قرآن معروف به قرآن معتمدي را به چاپ رسانيد و از شاگردان او مير باقر نامي بود كه بعدها ناسخ التواريخ را به چاپ سنگي رسانيد.- به هر حال در حدود (1240 ه. ق) در تهران و تبريز چاپخانه سربي داير بوده است. چنانكه، چاپخانه چاپ سنگي نيز در حدود 1250 در تهران وجود داشته است. ظاهرا چاپ سربي در 1261 ه. ق در تهران يك چند موقوف شده است.
در اصفهان نيز بين (1244 و 1248 ه. ق) چاپخانه سنگي وجود داشته است و رساله حسينيه كه در اين شهر طبع شده است مربوط به اين زمان است. قرآن چاپ سنگي شيراز نيز مربوط بههمين سالهاست. بعد از تبريز و تهران و ظاهرا بعد از اصفهان و شيراز اوّلين شهري كه در آن چاپخانه داير گرديد، اروميه بوده است كه از (1256 ه. ق) به بعد
ص: 165
مبلغين مسيحي در آنجا يك مطبعه سربي عربي و سرياني و انگليسي داير داشتند.
بعد از اروميه، ظاهرا به ترتيب تاريخي آتيه در ساير شهرهاي ايران مطبعه داخل شد:
بوشهر، مشهد، انزلي، رشت، اردبيل، همدان، خوي، يزد، قزوين، كرمانشاه، كرمان، گروس و كاشان.
با اينكه اولبار چاپخانه سربي در ايران وارد گرديد. بعدها چاپ سربي منسوخ و چاپ سنگي بهجاي آن داير شد، تا آنكه در سال (1290 ه. ق) در حين مسافرت ناصر الدينشاه قاجار به اروپا، در اثناي توقف وي در استانبول، يك دستگاه چاپخانه با حروف عربي و فرنگي به قيمت 500 ليره عثماني خريداري و به تهران فرستاده شد، ولي از آن استفادهيي به عمل نيامد؛ تا آنكه در سال (1292 ه. ق) بارون «لويي دونورمن» «1» امتياز روزنامهيي به نام پاتري (وطن) تحصيل كرد و مطبعه را تعمير نمود و به كار انداخت. در تبريز نيز در حدود (1317 ه. ق) باز يك دستگاه مطبعه سربي داير شد. با ازدياد مدارس و توسعه تعليمات و افزايش عده باسوادان وسايل چاپ در ايران مخصوصا در سنوات اخير بسيار افزايش يافته است و حتي بعضي از چاپخانهها با وسايل بسيار نوين مجهّز شدهاند.» «2»
تاريخ روزنامهنگاري در جهان
اشاره
«روزنامه يعني نشريهيي كه براي اعلام و انتشار اخبار، با فواصل معيني (روزانه يا هفتگي) چاپ و توزيع ميشود، و امروز مشتمل بر اعلانات و مطالب ديگري كه مورد توجه عموم است نيز ميباشد، الفاظ روزنامه و روزنامچه از قرون اوليّه اسلامي در ايران مستعمل بوده است. ولي در آن اوقات چنانكه با ذكر ماخذ قبلا گفتيم به معني شرح گزارش روزانه و يادداشت وقايع هر روز بود و در قرون اخير به گزارش وقايعنگاران دولتي كه از ولايات اخبار جاري را به دولت مينوشتند، اطلاق ميشد و سپس به معني روزنامه چاپي به كار رفته؛ قديمترين روزنامههايي كه در دنيا انتشار يافته است، يكي روزنامه وقايع روز بود كه در روم قديم منتشر ميشد و ديگر جرايد رسمي كه از قرون اوليه ميلادي در شهرهاي چين منتشر ميشده است تا مردم را در جريان حوادث و وقايع مهّم قرار دهند.
اختراع فن چاپ در قرن پانزدهم، و پيشرفت فعاليتهاي اقتصادي و توسعه يافتن روح سوداگري به رشد و توسعه روزنامهنگاري كمك كرد، آلمانها در تهيه روزنامه در
______________________________
(1).L .de Norman
(2). همان كتاب 786.
ص: 166
جهان غرب پيشقدم بودند و اوراقي مشتمل بر اخبار در شهرهاي «نورمبرگ» و «اوگسبورگ» بطور نامنظم منتشر ميشد.
نخستين روزنامه منظّم به زبان انگليسي در اواخر سال 1620 در «آمستردام» منتشر شد، روزنامه اخبار هفته در 1622 در لندن انتشار يافت. نخستين روزنامه فرانسوي گازت دو فرانس بود كه در سال 1631 در پاريس انتشار يافت. فرانسه نخستين كشوري بود كه در آن روزنامه براي آگاهي توده مردم منتشر گرديد و تيراژ آن از يك ميليون تجاوز كرده است. در كشورهاي اروپايي نخست در «آنورس» و سپس در «استكهلم» و «سن پترزبورگ» و «بستن» (آمريكا) و روم و مادريد و كپنهاك روزنامه داير گرديد و از قرن نوزدهم به بعد انتشار روزنامه توسعه يافت.» «1»
روزنامهنگاري در ايران
به حكايت اسناد و مدارك تاريخي، در ايران از كهنترين ايام، در دربار شهرياران روزنامه يا دفتري براي نوشتن شرح وقايع وجود داشته، چنانكه عنصري حدود هزار سال پيش ميگويد:
به روزنامه ايام در، همه پيداستاگر بخواهي دانست «روزنامه» بخوان بطوري كه از مدارك تاريخي نظير: الجماهر بيروني (ص 260) و يتيمة الدهر ثعالبي (چاپ دمشق، ج 2، ص 10 و 11) و ساير اسناد تاريخي استنباط ميشود، در دفاتر «روزنامه» منشيان مخصوص، حوادث و وقايع را هر روز را ثبت و ضبط ميكردند. بعيد نيست كه در ديوان انشاء يا ديوان رسائل كه يكي از مهمترين سازمانهاي اداري ايران بعد از اسلام است، يك نفر يا چند تن از منشيان مسئوليت نگارش حوادث روزانه را به عهده داشتهاند.
در روزنامهها، غير از شرح وقايع و اتفاقات، دخل و خرج روزانه نيز منعكس ميگرديد، چنانكه فردوسي در شاهنامه از روزنامههاي ديوان خراج در هزار سال پيش سخن ميگويد:
گزيت و خراج آنچه بدنام بردبه سه روزنامه به مويد سپرد
يكي آنكه بر دست گنجور بودنگهبان آن نامه دستور بود
دگر تا فرستد به هر كشوريبه هر كارداري و هر مهتري
سديگر به نزديك مويد برندگزيت سر باژها بشمرند «2»
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي 190 (ا. س) ص 1118.
(2). شاهنامه بروخيم، ج 8 ص 41.
ص: 167
در فارسنامه ابن بلخي آمده است كه در دستگاه قضايي پارس و بغداد از معاملات و مدارك مهم، نسخهيي در «روزنامههاي مجلس» ثبت ميكردند. تا اگر پس از گذشت صد سال، اختلافي پديد آيد، از آن مدارك سود جويند و به اختلاف پايان بخشند.
در منابع ادبي و تاريخي، روزنامه به معاني و مفاهيم ديگري نيز به كار رفته است:
ناصر خسرو و نظامي و حافظ در مقام اندرز و نصيحت ميگويند كه هركس بايد به روزنامه خويش درنگرد و ايام عمر را غنيمت شمارد:
نيك بنگر به روزنامه خويشدر مپيماي خار و خس به جراب ناصرخسرو
چون در آن روزنامه كرد نگاهرو بر وي چو نامه گشت سياه نظامي
آبي به روزنامه اعمال ما نشانباشد توان سترد حروف گناه از او حافظ
كلمه روزنامه، در آثار منثور گذشتگان نيز به چشم ميخورد: «مثال داد تا پسر را سياست كنند و آن را تا تاريخ روزنامه عدل و انصاف گردانند.» (سندبادنامه، ص 225).
هيچ خدمتي در اين دولت و رأي آن نيست كه ايام همايون ملك را تاريخي سازند و فتوح متواتر او را روزنامه كنند، تاصيت اين دولت را بر تعاقب ايّام باقي و مؤيّد ماند.» (عقد العلي)
ملك الشعراي بهار به دوران قبل از اسلام نيز توجه كرده مينويسد: «... بايد دانست كه از عهد بسيار قديم، پادشاهان بزرگ، وقايع عمده زمان خود را به وسايلي گوناگون نگاهداري ميكردند كه از ميان نرود و براي بازماندگان مايه تجربت و براي آيندگان موجب عبرت و اعجاب گردد. خبر داريم كه در عهد هخامنشيان اين كار معمول بوده است و مطالب روزمره در روزنامهها ثبت ميشده و در خزانه خاص اين آثار كه شايد گنج پلشت يا (دژ نپشت) نام داشته به وديعه نهاده ميشده است و يا روي آجرهاي گلي يا روي سنگهاي كوه و الواح سنگي و فلزي يادگارهاي خود را باقي ميگذاشتهاند.» «1»
نه تنها در ايران، بلكه در سرزمين كهنسال چين «... در قرن هشتم به فرمان امپراتور «تانك» قديميترين روزنامه جهان به نام پيام پايتخت انتشار مييافت، در اين روزنامه پيامها و فرمانهاي امپراتور و اخبار سياسي مهم چاپ ميشد اين روزنامه تا ازمنه اخير با همين عنوان انتشار مييافت، يعني بيش از هزار سال به حيات خود ادامه داد ...» «2»
______________________________
(1). ملك الشعراي بهار، سبكشناسي، ج 1، ص 159 به بعد.
(2). كاسمينسكي، تاريخ قرون وسطا، ترجمه انصاري و مؤمني، ص 76.
ص: 168